ریشههای بروز واقعهی تنگ تامرادی
علیسینا برقک
علیسینا برقک
1. مقدمه
حوادث تاریخی را علل و عواملی بوجود میآورند. توجه نکردن و عدم یادآوری و بررسی موشکافانهی آن علل و عوامل باعث انحراف افکار عمومی و تحریف تاریخ میشود. بنابراین بعد از گذشت هفتاد و هشت سال از واقعهی جنگ تنگ تامرادی در شرایطی که گاه عدهای با انگیزههای خاص، به آن پرداخته اند، لازم است ریشههای این حادثه بررسی شود. چرا که برخی از عوامل و ریشهها از خود حادثه مهمترند و لازم است که مردم استان بویژه اهل قلم و اندیشه با ریشههای این واقعه آشنا شوند و خود قضاوت کنند. باید یادآوری کرد که تاریخ بر پایهی اسناد و مدارک است و با افسانه و رمان فرق دارد و برخاسته از احساسات و گرایشات قومی و قبیلهای نیست.
برای روشنتر شدن جوانب مسئله مناسب است به دوران پایانی روزگار صفوی در استان برگردیم و روند سقوط هویتی منطقه از اوج به قعر را گام به گام دنبال کنیم. دورانی که حاکمان مقتدر برای نیازی که به ارتباط میان بنادر به اصفهان وجود داشت با برقراری امنیت، شرایط مطلوبی را در استان بوجود آورده بودند. در آن زمان، استان ما یکی از ایالات دارای اهمیت سیاسی، اجتماعی، امنیتی، اقتصادی، فرهنگی و ارتباطی بود.
مسیری که تاریخ در این استان پیمود تا این توسعه فروپاشید و به پدید آمدن آسیبهای سیاسی و رکود اقتصادی و اجتماعی و در نتیجه، واقعهی تنگ تامرادی انجامید را میتوان به ترتیب زیر تقسیم بندی کرد:
* آغاز سقوط: حملات افغانها به ایران و این استان
* نشانههای بیماری ظاهر میشود: اقدامات نادر شاه و تاثیر پیامدهای آن در این استان
* فروپاشی ساختارهای عصر صفوی: دوران حاکمیت زندیه و تاثیرات آن
* روزگار هرج و مرج: دوران حاکمیت قاجار، که خود به سه مرحله تقسیم میشود:
الف: عملکرد پادشاهان قاجاری بر اساس وصیت فتوا گونهی آقا محمد خان. ب: سیاست قاجاریه، متاثر از سیاست انگلیس در ایران تا قبل از انقلاب اکتبر 1917 م روسیه. ج: دوران پس از انقلاب روسیه و تغییر سیاست انگلیس.
در ادامه به ترتیب هر مرحله مورد توجه گرفته تا رد پای سقوط همه جانبهی منطقه را دنبال کنیم. خواهیم دید رد پایی که ما را به تنگ تامرادی هدایت میکند، سرآغازش را میتوان در ضعف مدیریت دید. ضعفی که پس از صفویه، مرحله به مرحله شدت میگیرد.
2. آغاز سقوط: حملات افغانها به ایران و این استان
در سال 1135 ه.ق افغانها به رهبری محمود افغان به اصفهان حمله کردند. پس از تصرف اصفهان، به کوهگیلویه و بهبهان لشکر کشیدند. اما در بهبهان شکست خورده و با سرافکندگی به اصفهان باز گشتند. پس از آن سپاهیان محمود افغان بار دیگر به کوهگیلویه و بهبهان حمله کردند. لکن باز موفق به تصرف منطقه نشده و باز گشتند. این حملات و عدم وجود حکومت مرکزی، توانست وحدت ایلات و قبایل را از بین ببرد. این، آغاز پیدایش بیماری خانمانسوز هرج و مرج بود.
3. نشانههای بیماری ظاهر میشود: اقدامات نادر شاه و تاثیر پیامدهای آن در این استان
با شکست افغانها و به قدرت رسیدن نادر شاه افشار، محمود بلوچ سفیر اعزامی محمود افغان که به قسطنتنیه رفته بود، در برگشت، از سقوط افغانها آگاهی یافت و با یک چرخش سیاسی، تمام هدایا را به نادر شاه داده، با جلب اعتماد او حاکم کوهگیلویه شد. ولی به علل مختلف از جمله شکست او دریکی از جنگها، عزل گردید. او سعی کرد با تحریک سران ایلات ناراضی، از جمله ایل باوی به رهبری هاشم خان، شورشی را در سال 1145 ه.ق به وجود آورد. سپاه شورشی، در سراب سیاه ممسنی شکست خورد و محمود به لار گریخت ولی دستگیر گردید. هاشم خان باوی که با وی همکاری کرده بود به وسیلهی نادرشاه دستگیر و کور گردید و همراه با ایلش به خراسان کوچ داده شد. حوادث و ناامنی در داخل مملکت و سرگرم شدن نادر شاه به جنگهای خارجی، از ایران تا هندوستان و یا سرکوبی شورشهای شمال تا شرق و جنوب شرقی باعث شد تا وی کمتر بتواند به امنیت داخلی بپردازد. نادر شاه نتوانست حکومتی متمرکز و قدرتمند بر پایهی مصالح ملی و تعالیم عالیهی دینی و وحدت قبایل و ایلات به وجود آورد. بویژه رفتار مالیخولیالی وی در آخر عمرش باعث پدید آمدن سنتی گردید که آثار سوء آنها پس از مرگ او تا سقوط قاجاریه، روز به روز شدت بیشتری یافت. این سنت به این قرار بود:
1- بر اثر گسستگی و از هم پاشیدگی نظام اخلاقی، در جوامع ایرانی بی نظمی حاکم شد. به عنوان یک حقیقت دردناک میتوان پذیرفت که وقتی مردم به آن همه جور طبقات زبردست خویش مینگرند و آن همه کشتارها، کله منار سازی، چشم درآوری، گوش بری، کتک زنی، سفله پروریها را میبینند، بر بی اعتباری و پوچ شدن فضایل اخلاقی آگاهی مییابند؛ به این نتیجه میرسند که کسی در بند چیزی نیست و آنچه که لازم است، قانون جنگل است و بس و خودسری حاکمان و سران ایلات و قبایل در این قانون جنگل چشم و دل خلق را میگیرد.
عمال ممالک را در محکمه حساب حاضر میکردند و بی اندیشهی روز حساب، به مقام مواخذه ایام اخذ و عمل در آمده، بدون این که از جانب احدی تقریر حکایتی یا ادعای شکایتی شده باشد، آن جماعت که در ولایات، دستی بلکه ناخنی هم نداشتند که قفای سر خارند، از پا به فلک کشیده، ناخن به در میکردند. بیگناهان، بی دست و پا گشته و هر کدام پنجاه هزار تا صد هزار تومان از دست چوب فلک با قلمهای شکسته به پای خود مینوشتند. دفعهی بعد ضرب و تعذیب را بر ایشان شدیدتر میکردند تا دستیاران خود را به قلم دهند. ایشان نیز ناچار آنچه از خویش و بیگانه و هم شهری و دور و نزدیک و ترک و تاجیک را دیده یا ندیده اسمش را شنیده بودند شریک خود به قلم میدادند.
2- یکی از صدمات جبران ناپذیری که جنگهای مداوم ایجاد میکند، تنزل ارزشهای اجتماعی است. به عبارت روشنتر وقتی که مردم هر روز شاهد کشتارها و فجایع بی دلیلند و گرامیترین و عزیزترین کسان خویش را در فنا میبینند، دیگر نمیتوان از آنها توقع داشت که به فایدهی ارزشهای اجتماعی توجه کنند و زخمهای مهیبی که هرج و مرج بر پیکرشان وارد ساخته است را به دست فراموشی بسپارند. نمونههای آن را در جنگهای صلیبی و جنگهای مذهبی اروپا و استعمارگران اروپایی در آفریقا و آسیا بخصوص هند و چین و نیز دو جنگ جهانی اول و دوم و همهی جنگهایی که بر مردم کشورها تحمیل شده است میتوان دید.
3- سرداران به قید قسمهای سخت اطمینان میدادند و به نامردی خدعه میکرده و حتی ولینعمتهای خویش را از بین میبردند. اخلاق و صفات نیک و مردمی را نادیده گرفته و بی اعتبار کردند و رزایل اخلاقی را رواج دادند. "کسی را بر کسی ابقا نباید!" و به اندک مدتی دیده میشود که همان سوگندخوران پا بر روی تعهدات خویش مینهند و ضمانتهای اخلاقی و وجدانی را به دور میافکنند و ولینعمت خود را از تخت به زیر میکشند؛ به این نیز قناعت نکرده، سرنگونش میسازند. بلکه حتماً و قطعاً آنچنان که در اکثر موارد اتفاق افتاده است و در آینده به آنها اشاره خواهد شد، کورش ساخته و از نعمت حیات، محرومش میگردانند.
4- به مطامع، اقتصاد، ارتش، موسیقی، زبان، خط و مصالح ملی اعتنایی نمیشود و با تأسف، زمینههای اشتراک نظری و وحدت عقیدتی، چون تعالیم عالیهی دینی مورد عمل قرار نمیگیرد تا در بحبوحهی بحرانها مدد رسان انفاس بماند و آنان را به رعایت احترام و حرمت انسانی و حفظ حدود و ثغور ملی وادار کند. آنچه حاکم است منافع گروهها و قبایل و سران حاکم و فرصتطلب در شرایط به دست آمده است. بنابراین، خودخواهیها و حرص و آزهای مردم فرصتطلب و حادثهجوست که رهبری آنها را بعهده میگیرد و مطامع بی پایانشان را در هر برخورد و پیشامدی نشان میدهد. این جای تأثر است که بدلیل درماندگیهای اخلاقی و انسانی فوق العاده ی تودهها، مجالی برای نمایاندن افکار و اعتقادات و آیینهای ملی و مذهبی باقی نمانده و جایی که قدرت، تنها فرمانروای قاطع و بی گذشت بود، فرصتی برای نمایاندن آرمانهایی که سابقهی طولانی در ایران داشت، بجا نمیماند.
مسائل فوق به عنوان سنت، در حاکمیت و همچنین سران ایلات و قبایل به آینده انتقال پیدا کرد و در دوران زندیه و خاص قاجاریه با توجه به مشی سیاسی حاکمان قاجاری در کوهگیلویه و بویراحمد به بدترین شکل نمودار گشت.
4. فروپاشی ساختارهای عصر صفوی: دوران حاکمیت زندیه و تاثیرات آن
کریم خان زند به عنوان یکی از مدعیان حکومت بعد از مرگ نادر شاه، پس از به قدرت رسیدن، به اقداماتی دست زد که برخی از آنها در خاک این استان بوده است. وی برای به دست گرفتن قدرت و از بین بردن مخالفین خود، در سال 1171 ه.ق برای سرکوبی کوهنشینان کوهگیلویه و بهبهان، به بهبهان حمله کرد. با خیانت رئیس علیرضا قنواتی کریم خان موفق شد بهبهان و کوهگیلویه را به تصرف خود درآورده و غارت کند. وی در سال 1173 ه.ق مجدداً به بهبهان حمله و آن را تصرف کرد و قسمت بهبهان و پیشکوه تا ساحل دریا را بخاطر خدمات رئیس علیرضا قنواتی به حاکمیت وی درآورده، حاکمیت ناحیهی پشتکوه (کوهگیلویه) را هیبت اله خان فرزند مسیح خان باوی داد. در سال 1177 ه.ق کریم خان مجدداً به کهگیلویه و بهبهان حمله کرد و پس از تصرف بهبهان و سرکوب قبایل و ایلات حاکمان دست نشاده، به لیراوی حمله کرد. ایلات آن را شکست داد و غارت کرد و بیش از 1300 نفر از اسرا را در کنار رود خیرآباد که مقر سپاهیانش بود، گردن زده و کلهمنار ساخت. این اقدامات از یک طرف موجب جابجایی بعضی از خانوادهها شد و از طرف دیگر باعث نارضایتی و کینهجویی بعضی از سران ایلات از زندیه گردید که خود پیامدهایی را بدنبال داشت. یکی از این پیامدها عدم حمایت ایلات بویراحمد از زندیه در اختلافات آنها با خاندان قاجار بود که با پیوستن به قاجار، موجب تحکیم موقعیت سیاسی نظامی آنان در مقابل زندیه گردید.
5. روزگار هرج و مرج: دوران حاکمیت قاجار، که خود به سه مرحله تقسیم میشود:
الف: عملکرد پادشاهان قاجاری بر اساس وصیت فتوا گونهی آقا محمد خان
ایل قاجار به همت آقا محمد خان بر لطفعلی خان زند پیروز و حاکم ایران گردید. وصیت فتوی گونهی آقا محمد خان به جانشینانش مبنی بر اینکه اگر میخواهید بر ایران حکومت کنید "بگذارید مردم گرسنه و بیسواد باشند"، بعنوان یک دستورالعمل حکومتی بوسیلهی فتحعلی شاه و دیگر پادشاهان قاجاری به جان و دل پذیرفته شد و عملی گردید. بدینگونه سنت افشاری را که در بالا بیان شد برای استمرار قدرت و حاکمیت به اجرا درآوردند. در زمانی که نیروهای قاجار بسمت شیراز حرکت کردند، عدهای از بویراحمدیها و برائیها با فتحعلی خان دیدار کردند. یکی از علل بوجود آمدن این دیدار ریشه در اقدامات حاج ابراهیم خان کلانتر داشت. چرا که وی وزیر سلسلهی زندیه بود که حال به علل مختلف از جمله سنت دوران نادری به ولی نعمت خود پشت کرده و به قاجاریه گرایش یافته است. عامل دیگر جدایی بویراحمدیها از حمایت زندیه و پیوستن به قاجاریه، اختلافی بود که با ممسنیها که از بستگان مادری لطفعلی خان زند بودند ایجاد شد. این گروه از بویراحمدیها و برائیها جهت اعلام حمایت، نزد فتحعلی شاه قاجار رفته، با وی دیدار کردند و با زرنگی آقا قاسم حکم خانی برای خان برائی و هادی خان بویراحمدی فرزند کی ملک نوشته شد و به هادی خان والی معروف گردید. با شکست زندیه، سلسلهی قاجاریه تاسیس شد و حاکمانی برای مناطق مختلف انتخاب گردید.
ب: سیاست قاجاریه، متأثر از سیاست انگلیس در ایران تا قبل از انقلاب اکتبر 1917 م روسیه
به قدرت رسیدن فتحعلی شاه برابر است با توجه سه قدرت استعماری روس، انگلیس، فرانسه به ایران و سیاست انگلیس مبنی بر ضعیف نگه داشتن حکومت مرکزی تا به بهانهی حمایت از آن برای دفاع از مستعمراتش بتواند در ایران حضور داشته باشد. این سیاست انگلیس و اجرای وصیت آقا محمد خان بوسیلهی پادشاهان قاجار و سنتهای چهارگانهی افشاری در ایران و خاص استان ما موجب بروز مسائلی شد که در پایان حکومت قاجاری به اوج رسیدند. فتحعلی شاه بعد از رسیدن به قدرت، با بدبین شدن نسبت به حاج ابراهیم خان کلانتر و قتل او و تبعید بستگانش، دستور داد تا طرفداران وی را در مناطق مختلف حاکمان جدید، تحت تعقیب قرار دهند. دامنهی این اقدامات به کوهگیلویه و بویراحمد نیز کشیده شد. زیرا در زمانی که قاجاریه سرگرم مشکلات شمال از جمله گرجستان و تفلیس بود، تا زمان کشتن حاج ابراهیم خان کلانتر ایلات کوهگیلویه و بویراحمد نیز مشکلات خاص خود را داشتند و در این فاصلهی زمانی بر اثر اختلافات میان طیبی و بویراحمد، هادی خان والی کشته شد و برادرش شاهین خان به قدرت رسید. شاهین خان نیز به دست برادرش به قتل رسید. محمد طاهر خان فرزند هادی خان توانست با کشتن قاتل پدر، زمام امور را به دست بگیرد. این حوادث دقیقا همزمان با گرفتاریهای قاجار در شمال و بدنبال آن بدبینی فتحعلی شاه نسبت به حاج ابراهیم خان کلانتر بود. صادق خان آقای قاجار، حاکم جدید کوهگیلویه، مأموریت کشتن محمد حسین خان حاکم کوهگیلویه و بهبهان را داشت. وی برادر حاج ابراهیم خان کلانتر بود و احتمالاً بعضی از سران ایلات و طوایف طرفدار و یا متمایل به این خاندان را دستگیر کرد. میتوان گفت که دستگیری و کور کردن محمدطاهر خان و میرزا سلطان محمد خان با برادرش و شریف خان باوی و کریم خان دشمن زیاری و تنی چند از سران ایلات در سال 1217 ه.ق، در حادثهی کشته شدن حاج ابراهیم خان کلانتر بوسیلهی فتحعلی شاه، بی تأثیر نبوده است.
سیاست قاجاریه مبنی بر اختلاف انداختن و حکومت کردن، باعث بروز اختلافات زیادی میان ایلات و قبایل گردید. در چنین شرایطی که در این موقعیت سیاسی هر روز حادثهای بوجود میآمد، محمدشفیع خان نوئی فرزند هادی خان از نسل کاظم خان نوئی که از سران مقتدر زمان نادرشاه بود در سال 1248 ه.ق (1210ه.ش) به کلانتری و ضابطی تمامی چاربنیچه رسید. اقدامات حاکمان قاجاری در اختلاف انداختن میان سران ایلات موجب شد تا بعضی از سران ایلات از جمله بویراحمدیها و دشمنزیاریها همهی تلاش خود را بکار بستند تا باعث تضعیف و سقوط محمد شفیع خان نوئی و ایل مقتدر او شوند که در نهایت منجر به جنگ نوئی و بویراحمد در سال 1260 ه.ق و شکست و تضعیف نوئیها گردید. این جنگ باعث بروز اختلافات درون خانوادگی و حوادث مربوط به قتل محمد شفیع خان نوئی در سال 1265 ه.ق گردید.
محمدباقر خان فرزند محمد شفیع خان نوئی که بر اثر مخالفت با نیروهای دولتی موجب شکست و کشته شدن بیش از چهارصد نیروی دولتی در تنگ پیرزال شده بود با سرپیچی از عباسقلی خان لاریجانی، حاکم بهبهان و کوهگیلویه موجب شد تا نیروهای دولتی به کمک سران ایلاتی که از تضعیف نوئی خوشحال بودند قلعهی پلی را محاصره کرده و بعد از دو ماه محاصره توانستند وی را در سال 1266 ه.ق اسیر، تبعید و اعدام کنند.
سلسلهی خوانین نوئی به دنبال این حادثه بر اثر اختلافات داخلی میان محمد خان فرزند محمد شفیع خان و محمدعلی خان برادرزاده و قاتل او روز به روز ضعیفتر شد تا در زمان آقاخان که بخاطر ازدواج با بیبی هما، خواهر خداکرم خان و بیوهی محمدحسین خان طیبی با سیاست خداکرم خان بویراحمدی در گرفتن قلعهی پلی سلسلهی خانی نوئی از هم پاشید و منقرض شد و در دیگر ایلات پراکنده گردید.
با به سر آمدن اقتدار نوئی، بخش وسیعی از منطقهی آنها به وسیلهی بویراحمدیها به رهبری محمدطاهر خان اشغال و در سال 1270 ه.ق میان فرزندانش تقسیم شد. با این تقسیم، علی محمد خان، کلانتر بویراحمد گرمسیر گردید و در تابستان در حوزهی برادران خود به سردسیر میرفت و عبداله خان و شکراله خان، کلانتران بویراحمد سردسیر شدند. نهایتا بر اثر اختلافات بین آنها، عبداله خان برادر خود علی محمد خان را دستگیر و زندانی کرد که پس از مدتی موفق به فرار شد. بر اثر این اختلافات، قشونی از سرباز و غلام و توپچی به جنگ عبداله خان رفت و وی را در حالی که زخمی شده بود، دستگیر و به بهبهان بردند. عبداله خان به تحریک اللهکرم خان باوی و به وسیلهی اسمی فرزند بمونا در بهبهان کشته شد. محمدعلی خان نوئی نیز در برگشت از شیراز به بقیهی ایل عبداله خان حمله و آن را غارت کرد. باقیماندهی ایل به ممسنی کوچ کردند. بعد از غارت طایفهی بکش که بوسیلهی بویراحمد و به سرپرستی خداکرم خان در سال 1272 ه.ق انجام گرفت و در سراب ننیز جهت استراحت توقف کرده بودند، اهالی رستم و بکش و باشت و باوی با حمایت ایل نوئی که در تعقیبشان بودند، آنها را محاصره کردند که باعث کشته شدن چهار پسر کا علیشاه اولاد میرزا علی گشته و یکی از آنها اسیر شد که شبانه نزد اللهکرم خان باوی رفت و وی را به او بخشید و آزاد کرد. در این جنگ عبداله خان برادر خداکرم خان، زخمی و به بهبهان اعزام شد ولی به تحریک اللهکرم خان به قتل رسید. بعد از این حادثه بر اثر دخالت دولتیها و سران ایلات بویژه میرزا حسین ساداتی زمینهی اصلاح بوجود آمد و خوانین باوی و بویراحمد در شاهفضل بهبهان عهد بسته و سوگند یاد کردند. ولی خداکرم خان با سوگند دو پهلوی خود نقشهی قتل اللهکرم خان باوی را کشید که در برگشت در محل گدار گهر خیرآباد اللهکرم خان عامل قتل برادرش را بهمراه پسرش به قتل رساند و ایل باوی را غارت کرد. شعر زیر سرودهی وی در اجرای این توطئه بود:
تش گرو رو خیراباد چه بدگیاره دسم و هجی رسه، تگرس بواره
خداکرم خان با قتل الهب کرم خان باوی، اسمی، فرزند بمونا از طایفهی اولاد میرزا علی را که قاتل اصلی بود به قتل رساند و تصمیم به غارت طایفه که در اطراف پلی (ضرغام آباد) اسکان داشت گرفت. طایفهی هم پیمان او که در سراب ننیز چهار پسر کدخدای آن، کا علیشاه، به خاطر حمایت از خداکرم خان به قتل رسیده بودند، به سمت گچساران و باشت کوچ کردند. اما به دستور خداکرم خان، علیپناه خان آروئی راه را بر آنها بست و موجب شد تا علیشاه و علیپناه خان و کاگدا به قتل برسند. ولی طایفه موفق شد به دوگنبدان و باشت کوچ کند. کی ولی بعد از قتل پدرش کا علیشاه، کدخدا شد و از دو ایل باوی و قشقائی زن گرفت. در همین سال عدهای از خوانین بختیاری به خداکرم خان بویراحمدی بیگلربیگی تمام کوهگیلویه پناهنده شدند و با حمایت او به بختیاری حمله و آنجا را غارت کردند. اما بختیاریها با نفوذی که در مرکز داشتند با نیروهای دولتی شیراز و جاهای دیگر جهت استرداد اموال بختیاری به کوهگیلویه حمله کردند و خداکرم خان با گرو گذاشتن فرزندش متعهد پرداخت غرامت گردید.
خداکرم خان که زنان زیادی داشت، صاحب فرزندان زیادی گشت و تلاش آنان برای جانشینی خداکرم خان، اختلاف میان او و فرزندانش را به دنبال داشت. بیبی شهین دختر خان ممسنی تلاش میکرد فرزندان خودش جانشین باشند. کربلایی خانم جان زن محمد حسین خان، دختر عبداله خان مقتول نیز کوشش میکرد تا شوهرش جانشین خان گردد. این تلاش برای جانشینی بویژه اختلاف زنها باعث تراژدی غمانگیزی در خانواده شد. چرا که علاقهی خداکرم خان به بیبی شهین موجب شد که محمد حسین خان به دایی خود کی محمد باقر تامرادی نزدیک شود. برای حل این اختلاف، خداکرم خان، دو فرزندش بنامهای کلبعلی و سلبعلی را نزد کی محمد باقر گرو گذاشت. کی محمد زکی پدر کی محمد باقر و برادرش کی ناصر نیز نزد خداکرم خان به گرو ماندند. نهایتاً بر اثر حرفهای نیش دار محمد حسین خان به داییش، کی محمد باقر، دو پسر خداکرم خان را کشته و اجساد آنها را به دروهان نزد خداکرم خان فرستاد. خداکرم خان نیز به تلافی، کی محمد زکی و کی ناصر را کشته و برای هر چهار نفر مراسم عزا گرفت. در موقع عزاداری فرزند دیگرش با لگد اسب کتل کشته شد و هر پنج نفر را در دروهان دفن کردند. تراژدی غمانگیزی که بر اثر جهل، هوا و هوس دنیایی و شیطنت زنانه بوجود آمد. این بیت شعر را خدا کرم خان در پی این وقایع سرود:
تش بنم من بیراحمد چی وش نمونه مه ایخوم سی کلبعلی میراث بمونه
دنبالهی اختلافات، به یک سری حوادث میان طرفین و دستگیری خداکرم خان به وسیلهی محمد حسین خان و کوچ به ناحیهی بختیاری و پلارد منجر گردید. کار به دخالت حاکمان کشید. در جنگ میان احتشام السلطنه حاکم کوهگیلویه و شیخ کنگان، خداکرم خان و محمد حسین خان هردو حضور داشتند. به خاطر تدبیر مشروط خداکرم خان، شیخ کنگان تسلیم شد. وقتی محمد حسین خان متوجه شد که احتشامالسلطنه تصمیم به دستگیری او دارد، به سوی وی شلیک کرد. نایب احتشامالسلطنه کشته شد. محافظین او محمد حسین خان را در سال 1296 ه.ق در برازجان به قتل رساندند. بیت زیر در این خصوص است:
سیل کردم و پس سرم حالومه نییم تیر کردم و احتشام نایبه زییم
در سال 1297 نیروهای قشقایی به رهبری اسماعیل صولتالدوله و نیروهای بویراحمد سردسیر به ایلات و عشایر عباسقلی خان، کلانتر بویراحمد گرمسیر حمله، آنها را غارت کرده و آرو را به محاصره در آوردند. لکن بر اثر طولانی شدن محاصره، راه مسالمت در پیش گرفتند که با واسطهگری آقا کیخای دره شوری به صلح انجامید. ناگفته نماند که عباسقلی خان نسبت به رعیت، خشن و بیرحم بود؛ تا جایی که گویند فردی را که به او خشم گرفته بود، روغن مالید و در معرض گرمای خورشید نگاه داشت تا از بین رفت. خاطرات اسکندر خان عکاشه مأمور وصول مالیات در دوران زمامداری خوانین بختیاری و خوشگذرانیهایی که داشت، بخصوص در میهمانیهای محمد شفیع خان طیبی نمودار هزینههای گزافی است که گوشهای از داستانهای غمانگیز و تملق توام با هزینه میباشد و نشانگر فقر حاکم بر منطقه با توجه به سیاست حاکمیت و سوء استفادهی حاکمان و مأموران دولتی بوده است.
اختلاف میان خداکرم خان و فرزندانش موجب شد که ولی خان و هادی خان، راه را بر پدر بسته و او را به قتل برسانند. پس از قتل پدر هردو به کلانتری بویراحمد سردسیر رسیدند. ولی خان از سوی دولت به سِمَت ایلخانی ایلات کوهگیلویه رسید و موجب شد که طوایف کومره به فارس کوچ کنند. در زمان وی کی محمدعلی تامرادی از طرف او نزد کی ولی اولاد میرزا علی رفت. طایفهی وی، پیشتر بر اثر فشار خداکرم خان به باشت مهاجرت کرده بود. کی محمدعلی تامرادی، با دادن تامین، آنان را به منطقهی کوهگیلویه باز گرداند. در زمان ایلخانی ولی خان، کریم خان فرزند محمدحسین خان به پشتیبانی طوایف آقایی و کوی گیوی با عموهای خود به مخالفت برخاست اما کاری از پیش نبرد و به اصفهان رفت. چون در اصفهان نیز حمایت نشد، به محل مراجعت کرد و به عباسقلی خان آرویی، کلانتر بویراحمد گرمسیر پناه برد. وی، با حمایت عباسقلی خان به جنگ با عموهایش رفت. جنگ میان آنان، موجب کشته شدنهادی خان در چرام شد. ولی خان و طرفدارانش به بختیاری پناه بردند.
کریم خان که با رشادت فردی به سمت ایلخانی بویراحمد و کوهگیلویه رسیده بود به لقب بهادرالسلطنه نایل گردید و راه دشمنی با عباسقلی خان را در پیش گرفت. سیاست حاکم بر خوانین و طوایف بویراحمد، با سنت حاکمان قاجار مبنی بر اختلاف انداختن و حکومت کردن مترادف بود. کریم خان مغرورانه برای سلطهی بی چون و چرای خود و از بین بردن همهی رقیبان تلاش کرد. اعمال وی از جمله چپاول و غارت ایلات و گماشتن کدخدایان ستمگر و ظالم و تلاش در سرکوبی قهرآمیز بقیهی ایلات و طوایف هم باعث قتل خود او شد و هم زمینهی جنگ تنگ تامرادی در فردا روز تغییر سیاست مرکزی و خارجی را بدنبال داشت. کریم خان با سیاست نزدیکی و دوستی با حاکمان شیراز و بهبهان و همدستی با خان باوی پایهی خود را مستحکم کرد. اما در داخل به هر حادثه و اختلافی میان ایلات بر پایهی غرور و قدرت دامن میزد. در ادامهی این سیاست توام با غرور و اقتدار بود که در محرم 1283ه.ش به زیدون تاخت و طایفهی لرکی بختیاری را غارت کرد. این عمل وی، با توجه به نفوذ بختیاریها در حکومت مرکزی، پیامدهایی را برای او بدنبال داشت. او همچنین با حمله به سیسخت و گروگان گرفتن فرزند ملا قباد جهت اینکه بموقع بهرهی مالکانه را پرداخت نماید موجب وحدت شکراله خان فرزند هادی خان و شاهین خان فرزند ولی خان و ملا قباد سیسختی و طوایف تامرادی و گودرزی شد. در زمانیکه ضیغمالدوله قشقایی حاکم جدید بهبهان و کوهگیلویه، عازم بویراحمد شده بود تا به همراهی کریم خان به چنار آمده و از آنجا به بهبهان برود و معمولاً با استقبال طوایف همراه بود، نقشهی قتل او ریخته شد و در دلی کالوس بویراحمد راه را بر او بسته و به قتلش رساندند. این قتل موجب قتلهای دیگر و غارت ایلات طرفین گردید.
از دیگر عوامل مهم اختلافات ایلات بویراحمد، تقسیم بویراحمد علیا و سفلی در سال 1331ه.ق میان شکراله خان و غلامحسین خان است که باعث اعتراض خان چرام گردید. سران و ایلات کوهگیلویه و بویراحمد سرگرم اختلافات داخلی و تقسیمات علیا و سفلی بودند و هیچ مرجعی برای دفاع از جان و مال ایلات ضعیف وجود نداشت. حاکمیت تنها بر پایهی قدرت و غارت و چپاول و نوعی هرج و مرج لگام گسیخته، میان سران استان تقسیم شده بود. در این زمان، بعضی از استانهای همجوار ما با حضور در صحنههای ملی، توانستند طبق مادهی 63 قانون انتخابات، در مجلس نماینده داشته باشند؛ مثل ایلات شاهسون قشقایی، خمسهی فارس، ترکمن و بختیاری.
سران کوهگیلویه و بویراحمد که منطقه را دنیا و خود را حاکم مطلق میدانستند نتوانستند از نمد انقلاب مشروطیت کلاهی درست کنند و متأسفانه از فرصتهای پیش آمده نه تنها استفاده نکردند که به سوءاستفاده از مردم مشغول شده، این فرصتها را از دست دادند. آنچنان که اعطای القاب ایل خانی به شکراله خان و ایل بیگی به سرتیب خان به پیشنهاد سردار سپه وزیر جنگ و تصویب احمد شاه که سایر خوانین را نیز تحت اختیار آنها قرار داده بود، نه تنها به بهتر شدن اوضاع کمک نکرد که به قتل و غارتها و اختلاف میان ایلات و قبایل بیشتر دامن زده، زمینههای سقوط و سکون را بر مردم منطقه تحمیل و باعث عقب نگه داشتن آنان شد.
ج: دوران پس از انقلاب روسیه و تغییر سیاست انگلیس
تا اینجا برابر است با زمانی که دولت مرکزی ایران فقط دنبال فروش حکومت ایالات و ولایات است. بی سواد و گرسنه نگه داشتن ملت مهمترین هدف اوست و حاکمان منصوب بر ایالات با حکم خانی هم ایجاد اختلاف میکنند و هم مالیات را به بهترین وجه وصول مینمایند. دولت انگلیس نیز با ضعیف نگه داشتن دولت و بزرگ کردن حوادث داخلی و جایگاه روسیه در شمال ایران، سعی میکرد بزرگترین امتیازات سیاسی، اقتصادی و تجاری را با حضور مستقیم استعماریش به دست آورد. اما از زمان پیروزی انقلاب اکتبر 1917 م (1295ه.ش) شوروی به رهبری لنین، اجرای سیاستهای ضد امپریالیستی علیه دول سرمایهداری غرب و در صدر آنها انگلیس و تشکیل کشورهای کمونیستی آغاز شد. حزب کمونیست در ایران به ویژه شمال و آذربایجان و کردستان_ رشد یافت.
انگلستان از ترس اینکه ممکن است با حضور خود، ایران را از دست بدهد سعی کرد با چرخشی در سیاست خود، در ایران حکومتی مقتدر و مرکزی بوجود آورد تا اولاً راه ورود کمونیسم به مستعمراتش بخصوص شبه قارهی هند را ببندد؛ ثانیاً قیامهای مردمی را از بین ببرد؛ ثالثاً هزینههای حضور و امنیت را متحمل نشود و رابعاً با حضور خود، حساسیت ایجاد نکرده و باعث تحریک افکار عمومی و همچنین گرایش بسوی کمونیسم در کشورهای مثل ایران نشود.
برای رسیدن به چنین منظوری دو چهرهی سیاسی و نظامی، سید ضیاءالدین طباطبایی و رضاخان را در نظر گرفتند که با طراحی آیرون ساید و اقدامات نورمن موفق به کودتای 1299ه.ش شدند. در طول سفر احمد شاه به خارج، شعار جمهوریت را مطرح کردند که با توجه به شرایط خاص زمانی و عدم آگاهی از جمهوریت از یک طرف و نیات رضا خان از طرف دیگر، مخالفتهایی با جمهوری شد و رضا خان به پادشاهی رسید. خوانین و بزرگان ایلات در استان با بیخبری از این رویکرد و تغییر سیاست انگلیس با توجه به شرایط حاکم بر شوروی، بعضاً چشم امید به شیخ خزعل بسته، برای به قدرت رسیدن و کسب آزادی عمل سابق، بدون شناخت چهرهی واقعی شیخ خزعل و حامیان عرب پشت پرده، از او حمایت کردند. در حالی که وی با طرح عربستانِ ایران، سعی میکرد خوزستان را از ایران جدا کند. و یکی از پایگاههای شیخ خزعل در زیدان بود.
حاکمیت رضاخان و تشکیل ارتش در ایران مصادف شد با شکست چهرههایی که ساختهی دست استعمار بودند. در شرایط پیش آمده دیگر انگلستان به آنها نیازی نداشت و شیخ خودسر محمره، خزعل یکی از آنها بود. در عملیات جدی نیروهای ارتشی در خوزستان در سال 1303 ه.ش با حضور شخص رضا خان، ایل بویراحمد نیز شرکت داشتند. همین امر باعث شد تا شکراله خان به لقب ضرغام الدوله و سرتیپ خان به لقب هژیر عشایر مفتخر گردند. آنان از این معرفی و افتخار نیز نتوانستند استفاده ببرند بلکه غرور و جاهطلبی باعث شد تا به اختلافات قبلی میان ایلات دامن زده و به منظور تلافی، به رقبای دوران کریم خان حمله برند. در نتیجه سرتیپ خان و غلامحسین خان با تجهیز افراد زیادی از تیرههای مختلف بویراحمد و زمانی که کی نصیر بهادر در سیسخت بوده است در سال 1306ه.ش به لوداب حمله کنند و تیرههای مختلف ایل تامرادی را غافلگیر و غارت نماید. با دلاوریها و حماسه آفرینی ملاکریم تامرادی و فرزند جوانش ملا فریدون و تنی چند از بستگان او در دره سرد لوداب، نیروهای بویراحمدی به رهبری سرتیپ خان و غلامحسین خان و فرماندهی نظامی کی لهراسب با بیش از هفتصد نیروی سرشناس بویراحمدی سرکوب شدند. با رسیدن کی نصیر به محل حادثه، تفنگچیان او از جمله علیکرم به کمک حماسهسازان اصلی ملا کریم و فرزند جوانش فریدون قریب هفتاد تن از آنها را کشتند؛ لکن ملا کریم خود کشته و فرزندش زخمی شد. شاعران محلی در این رابطه شعرها گفتند که به پارهای از آنها اشاره میشود:
تو خِت و هفتصد سوار مو خم فریدون بریزم ورشو وتو مثال بارون
کی نصر بنگ ایزنه هی تامرایی ایلم سر کف زه لهراس و جانی
کی نصر و پاتاوه لک پتی که پنش تیر ملاکریم بی مروتی که
کی نصر و پاتاوه شون دا سوار کریم آتش وبار بیت قطار
لهراس بو باتولی دی اردشیری کی گفته و دره سرد پنجک بگیری
اومیم و سی جنگ لوانه زیم بدبختی کور وابیم کریم نیم
اورمونوم سی کی قباد نجف جا نی جخونه چوشو زیم تا چیشه و جا نی
کوی نیر مازه دراز ریش و لوا بی بدبختی سی کی گیوی پاک شال ونا بی
کوی نیر مازه دراز ریش و ر رو بی نصر محمیلی سی جنگ کلو بی
تفنگ علی کرم بازم کرپنا فضیل و فاضل زه قباد رمنا
تو بردی بز گرله مو وش نمردم مو زمه زین زردل، اسپله بردم
سییل امومزایه کنیت و خاکم نصر محمیلی کرده حلاکم
تو بردی بز گرله کهری الوس مو زمه ملا قباد تفنگ ملوسه
تامرایی نَرَسی غیر سه بُر مال چیشَ کُشت چیشم گِرُت باقیشَ خَه دال
جنگ دره سرد حماسهی مرگ و حیثیت و جنگ نابرابر چند نفر در برابر تمامی قبایل و طوایف بویراحمد سردسیر بود که در نهایت به شکست مهاجمین انجامید. این جنگ آخرین دلیل بروز جنگ تنگ تامرادی نبود. در سال بعد، کی لهراسب برای تلافی قتل بستگان و همرزمان برادرش به خانوادهی کیامرز که یکی از تفنگچیان مدافع تامرادیها در جنگ دره سرد بود به آنها در پشته ی زیلایی حمله کرد. کی لهراسب ضمن غارت افراد زیادی از بستگان او از پیر و جوان و زن و مرد و حتی کودکان را به قتل رساند. وی همچنین دامنهی تهاجم خود را تا دهدشت کشاند و آنجا را غارت کرد. کی لهراسب افراد زیادی را برای غارت اموال ایلات و کاروانها به قتل رساند و تمام جادههای کاروانی داخلی و خارجی و ایلات را ناامن کرد.
جا دارد سوال شود آیا دولت مرکزی حق دارد اینهمه جنایت و قتل و غارت خودی و غیر خودی و ناامنی را تحت تعقیب قرار دهد. آیا میتوان غارت و ناامنی و کشت و کشتار را حماسه نامید و عاملین را دلیران کوهستان خواند.
زمینهی دیگر جنگ تامرادی جنگ دورگ مدین در سال 1307 بود که ظاهراً به حمایت از خان ممسنی در مقابل نیروهای دولتی بود. این نیروها، رئیس تجار بوشهری را برای وصول مالالاجارهی زمینهای خود در ممسنی حمایت میکردند. در اصل، حمایت از خان ممسنی بهانهای بود برای غارت، چپاول و جنگ و کشتار که به دنبال آن جادههای تجارتی از بوشهر تا بختیاری را زیر پوشش غارت و دستبرد خود قرار میدادند.
اختلافات میان خوانین باشت و باوی قتلهای زیادی را بین طرفین به دنبال داشت. نیروهای بویراحمدی با حمایت خود موجب تقویت و به قدرت رسیدن اسداله خان باوی در سال 1307ه.ش شدند ولی در سال 1308 تصمیم به تصرف باشت و قتل اسداله خان گرفتند. این کار که ظاهراً به حمایت از یکی از زنان او انجام گرفت به علت همکاری اسداله خان با مأمورین دولتی بود. شورایی در منطقهی فشیان از امام قلی خان رستم و غلامحسین خان بویراحمدی و سرتیپ خان، در منزل کی مکی تاس احمدی تشکیل شد. و کی مکی به دو دلیل با این طرح مخالفت کرد: اولاً میزبان جلسه بود و ثانیاً مادرش از ایل باشت باوی بود. ولی او مورد تهدید خانها قرار گرفت. کی لهراسب از او حمایت و طرفداری کرد ولی تصمیم نهایی گرفته شد. نیروهای بویراحمدی در سال 1308 باشت را تصرف کردند و در شامگاه روز آخر اسفند ماه، اسدالله خان را در منطقهی شلالدون باشت به قتل رساندند.
نقشهی قتل اسدالله خان باعث شد تا شکراله خان بویراحمدی و مظفر خان آریایی داماد اسد خان و رقبای غلامحسین خان و سرتیپ خان تصمیم به قتل کی مکی بگیرند. این تصمیم با تحریک یکی از بستگان او، به مدد اختلافات خانوادگی در میان طایفهی تاس احمدی عملی شد. این اختلاف درون خانوادگی بخاطر رقابت خوانین و سران ایلات مشکلات عدیده ای را بوجود آورد که تا یاغیگری کی رستم و تسلیم او در بهبهان کشیده شد.
6. شاهگردون و واقعهی تنگ تامرادی
غارت و قتل و کشتار درون ایلی و برون ایلی توسط عاملین جنگ تنگ تامرادی در شرایطی انجام میگرفت که رضاخان با تمرکزگرایی عزم خود را در برقراری امنیت و ایجاد آرامش جزم کرده بود و تلاش داشت تا شرایط لازم را برای اسکان عشایر فراهم کرده و فضای فرهنگی و امکانات لازم برای رشد و توسعه را ایجاد نماید. طبیعی بود که برای این منظور، در پی از بین بردن کسانی مثل شیخ خزعل خواهد بود و عاملان ناامنی و هرج و مرج در درون طوایف و قبایل را نیز سرکوب خواهد کرد. جنگ تنگ تامرادی نتیجهی اینچنین عواملی بود و دولت مرکزی باید چنان هزینهای را برای برقراری امنیت میپرداخت. میتوان گفت که بیاحتیاطی آنها در تعقیب نیروهای بویراحمدی و اعتماد نادرست به خوانین قشقایی به عنوان راهنمایان قشون دولتی، موجب غافلگیری آنان و تحمل تلفات بود. چرا که با تجربه و عقل تناسب ندارد که اکثر نیروهای ستونی کشته شوند و راهنمایان حتی یک نفر زخمی ندهند.
سران ایلات احساس میکردند که پس از تغییر حکومت، شاه جدید (رضاخان) قادر به کنترل اوضاع نیست و میتوانند با کشتن سربازان دولتی، خودکامگیهای خود را ادامه داده و با به دست آوردن اسلحه، آزادانه به غارت کاروانها و ایلات بپردازند.
بنابراین نیروهای دولتی به فرماندهی سرلشکر شیبانی، برای سرکوب حاکمان شورشی بویراحمد و برقراری امنیت در منطقه، از شیراز به سمت بویراحمد حرکت کردند. سران بویراحمد ابتدا در اول تیر ماه 1309، قاصدانی نزد سرلشکر شیبانی به اردکان فرستادند تا از آنها درگذرد و منطقه را به ایشان واگذارد تا در آن به میل خود فرمانروایی کنند. شیبانی به این درخواست بهایی نداده نیروهای خود را به سوی بویراحمد حرکت داد. لکن صولتالدولهی قشقایی به زعم خود برای کی لهراسب و میر غلام هرکدام یک قطار فشنگ فرستاد و به حاملان نامه پول داد.
نیروهای بویراحمد (بیش از 400 تفنگچی) در اولین درگیری، در اردکان راه را بر نیروهای دولتی بستند. نتیجه آن شد که 17 نفر از بویراحمدیها کشته شدند و نیروهای دولتی به سمت بویراحمد حرکت کردند. بار دیگر، بویراحمدیها در محل سنگ و منگ کمین کرده و با آنها روبرو شدند. این درگیری نیز به شکست بویراحمدیها و عقبنشینی آنها به دشت روم انجامید. پیشنهاد دیگری از طرف بویراحمدیها به سرلشکر شیبانی داده شد. گویا طی آن علاوه بر ذکر دوبارهی درخواستهای پیشین، بر آن مفادی افزوده بودند. سرلشکر شیبانی درخواست آنان را رد کرد و نیروهایش را با راهنمایی خان قشقایی به سمت سپیدار و سپس تنگ تامرادی که نیروهای بویراحمدی در آنجا کمین کرده بودند، حرکت کردند.
در تنگ تامرادی جنگ به وقوع پیوست و 6 روز به طول انجامید. درگیری با تقابل نیروهای دولتی با نیروهای جلیل و بابکان و کی لهراسب آغاز شد. همزمان با این درگیری، نیروهای شکرالله خان و بویراحمد علیا در سرگچینه به هم ملحق شده و به سوی تنگ تامرادی حرکت کردند. نیروهای امامقلی خان رستم از طریق پسکوه جلیل به نیروهای بویراحمدی پیوستند.
نیروهای دولتی با منطقه آشنا نبوده و نیروهای محلی از پیش در منطقه مسقر شده و کمین کرده بودند. بنابراین، نیروهای دولتی متحمل تلفات زیادی شدند. گویا تعداد کمی از لشکر شیبانی، جان سالم به در بردند و بویراحمدیها از اردکان تا تنگ تامرادی، 42 کشته دادند. با نامهی سرلشکر شیبانی و ناصر خان قشقایی به سرتیپ خان و غلامحسین خان و موافقت کی لهراسب، جنگ خاتمه یافت. نیروهای دولتی از طریق کوشک وارد فهلیان شده، عقب نشستند.
خوانین بویراحمد از این واقعه، به مطلوب نرسیدند. حکومت مرکزی، دیگر بار، حساب شدهتر عمل کرده، پس از دستگیری و مجازات سرکشان و عاملین واقعهی تنگ تامرادی، امنیت را بر منطقه حاکم و با تأمین نیازمندیهای توسعه، راه را برای ترقی منطقه هموار ساخت.
کی لهراسب از پافشاری بر مطامع خود چیزی حاصل نکرد. او، همان سال، در یکی از غارتگریهایش در جادهها با بستن راه بر قشونی که از بهبهان به ممسنی میرفت در منطقهی رستم هدف گلولهی یکی از سربازان زخمی قرار گرفت (یا به تعبیری خداکرم کی گیوی، یکی از بویراحمدیها) و کشته شد و دستش از دنیای آمال کوتاه گشت.
نیروهای حکومت مرکزی به سرپرستی سرهنگ محمدحسین جهانبانی، برای برقراری امنیت در کوهگیلویه و بهبهان در تل خسروی استقرار یافتند و به این ترتیب، اولین حاکم نظامی منطقه مشخص شد. خوانین و سران ایلات که عاملین بروز واقعهی تنگ تامرادی بودند، تسلیم و دستگیر شدند. در سال 1311 ه.ش، با حضور کی نصیر بهادر، ملا قلندر شیخ، سید محمدحسین و نظرخواهی از سید صدرالدین ملک حسینی پیرامون اعدامها و اجرای حکم شرعی، دادگاه نظامی صحرایی تشکیل شد. اعدامیها 16 نفر بودند. پس از اعدام غلامحسین، آخرین آنها، جهانبانی طی سخنرانی اعلام کرد امیدوارم این آخرین اعدام باشد و افزود "مردم فکر نکنند که من در بهبهان و تل خسروی هستم و از چگونگی اعمال آنها بیخبرم. باید بدانند که در خواب و بیداری، همه وقت در روح و جسم و قلب شما میباشم و همه چیز را به موقع خواهم فهمید". این هشداری بود به عاملین ناامنی و غارت و کشتار تا دست از اعمال خود بکشند و امنیت حاکم شود.
اگرچه پس از اسقرار نیروهای دولتی، عدهای به کوهها متواری شده و به یاغیگری روزگار گذرانیدند؛ آنان که شرایط موجود را پذیرفتند و خواهان ایجاد امنیت در منطقهی خود شدند، گامی به سوی پیشرفت برداشتند. در این مناطق مدرسه تاسیس شد و در نتیجه از دیگر مناطقی که مخالف برقراری امنیت بودند جلو افتادند. سیسخت اولین جایی بود که با خواستن معلم و تأسیس مدرسه، پلههای ترقی و توسعهی فرهنگی را زودتر از بقیه طی کرد. بعد از آن باشت، چرام، لنده و کت بهمئی با پذیرش وضعیت موجود، شاهد برپایی اولین مدارس بودند که نتیجهی آن تربیت اولین فرهنگیان بومی بود؛ تا جایی که تعداد پیشکسوتان بازنشستهی فرهنگی امروز در مناطق مذکور موید این واقعیت است.
No comments:
Post a Comment