قوميتگرايي و توسعهنيافتگي
عليسينا برقک1 – واحد برقک2†
1- کارشناس تاريخ
2- کارشناس مهندسي مکانيک
†vahed_bar@yahoo.com
چکيده: در سالهاي اخير با ورود مدرنيته و تغيير ساختار اجتماعي و پيدايش مشاغل مختلف و زمينههاي توسعه، توجه افراد به تبعيضها افزون گشته است. در اين ميان، گروههاي قومی به عنوان شاخصترين گروههاي اجتماعي در جوامع سنتي، بيش از بقيهي گروهها، نظرها را متوجه خود ساختهاند. در اين مقاله تلاش ما بر اين است که ضمن نشان دادن عامل اصلي تبعيضها و موانع توسعه، اين نکتهي مهم را گوشزد کرده که قوميتها پاسبانان هويت ملي و گروههاي اجتماعي بسيار مفيدي هستند که در طول تاريخ با هماهنگ کردن خود با يکديگر، رشد و شکوفايي جامع را براي اين سرزمين به ارمغان آوردهاند. لکن اکنون با ورود مدرنيته و در نبود مديريت کارآمد، خود در معرض نابوديند.
واژگان کليدي: قوميتگرايي - توسعه - هماهنگي - عصبيت - ضعف مديريت
1- مقدمه
قوميت عمري به درازاي تاريخ بشر دارد. هنگامی که هينتس* ايلاميان را لرهاي اوليه مينامد]1[ و فراي** ميگويد که ساکنان بويراحمدي کهگيلويه ريشهي پارسي دارند]2[، به اين مسئله، خوب آگاهند. آنجا که خداوند يکتا ميفرمايد "شما را از مرد و زني آفريديم و سپس به قبايل و گروههاي گوناگون تقسيم کرديم تا از هم باز شناخته شويد"]3[، نيز اين نکته نهفته است. قبايل، نگاهبانان هزاران سال تمدن و فرهنگ خود هستند. پاتس* با مطالعهی آثار گذشتگان، نيکو اين مطلب را میبيند که "همهي نمادهاي فرهنگي، نامگذاريهاي اقليمی و هويت زباني، میتوانند به خاطر نشان دادن هويت قومی اعضاي يک گروه به جهان بيرون باشند"]4[.
قوميتها آداب و فرهنگ خود را از لغزش در گردنههاي فراموشي در تاريکي تاريخ، پاسداري کردهاند. اقوام ايراني با حفظ يکپارچگي، ايران را به اوج قلههاي پيشرفت رساندند. در همان حال نيز هويت خود را حفظ کردند و به تعامل با هم و با اقوام ديگر پرداختند. در دوران شکوه ايران، وجود اقوام مختلف نه تنها سدي براي توسعه نبود بلکه امتيازي بود که اين اجازه را میداد وظايف و مسئوليتها به بهترين شکل تقسيم شود.
اکنون در دوران مدرنيته، در شرايطي قرار داريم که از کشورهاي پيشرفته فاصلهي بسيار داريم. بينظميها در دهههاي گذشته و به بيان بهتر صدههاي نزديک، ما را از تنظيم برنامهي جامعي که راهنماي پيشرفت به سوي توسعهي روز افزون باشد محروم ساخته است. در اين شرايط به جاي مطالعهي دقيق عوامل رشد نيافتگي و شرايط لازم براي پيشرفت و به جاي اينکه براي رسيدن به اهداف خود، هزينه کرده و زيربناهاي لازم را آماده سازيم، میخواهيم ره صد ساله را يک شبه بپيمائيم. بدين ترتيب بدون اينکه متوجه باشيم، هم، زمان را از دست میدهيم و هم امکاناتي را که میتوان به کمک آنها مسير پيشرفت را بهتر، سريعتر و ايمنتر طي کنيم. يکي از اين امکانات، وجود قوميتهاست.
2- قوم، تقسيمات و گذر زمان
قوم، گروهي اجتماعي میباشد که در يک پهنهي جغرافيايي پراکنده است. هر فرد در قوم و هر قوم در اجتماع نقش و جايگاهي دارد. گروههاي قومی از خانواده شروع شده و به ملت يک کشور و شايد به بياني مردم چندين کشور در يک گسترهي جغرافيايي و يا مردم کل زمين میانجامد. هر فرد در سخن اول جزئي از يک خانواده است که از روابط زن و شوهري، پدر و فرزندي، مادر و فرزندي و برادر و خواهري تشکيل يافته است.
در جوامع سنتي، خانواده زيرمجموعهي گروه "تش"، "تش" زيرمجموعهي گروه بزرگتر "تيره"، "تيره" زيرمجموعهي "طايفه" و "طايفه" زيرمجموعهي "ايل" يا "قبيله" است]5[. "ايل"هاي مختلف احتمالاً داراي نژادهاي مختلف هستند. تقسيمات کوچکتر در "ايل" با توجه به اعتبار ويژهاي که يک مرد در "ايل" به دست میآورد، انجام میگيرد. متناسب با اعتباري که کسب میشود، فرد داراي "طايفه"، "تيره" و يا "تش" میگردد.
در اين جوامع، خانواده زيرگروه "تش" است. "تش" مجموعهاي از چند خانواده است که با هم بستگي خوني پدري از درجهي اول دارند و نسب همهي آنها به بزرگ "تش" میرسد. گروه اجتماعي "تش" اولين نهادي است که داراي نقش سياسي میباشد؛ شورا و بزرگ (ريشسفيد) دارد و در "تيره"ي خود داراي نماينده است و وظايف سياسي، در آن آشکار میشود.
با پيدايش مدرنيته، مشاغل و مسئوليتهاي جديد به وجود میآيد. وابستگي حياتي افراد به آب و خاک مشترک کم شده و افراد توانايي میيابند که در مکاني کوچک و مستقل، قدرتي اقتصادي و به دنبال آن اجتماعي و سياسي به دست آورند. به همين دليل با توزيع ناهماهنگ آگاهيها و امکانات در جاهاي گوناگون شهري و منطقهاي - به ويژه در آغاز چنين گسترشي- ميان گروههاي اجتماعي، شکاف پديد میآيد. هرچه اين رشد سريعتر باشد، شکاف عميقتر میگردد. تنها گروه قومی که تا حدي از اين رويداد ايمن میماند، "تش" است.
به واسطهي از بين رفتن وابستگيهاي مشترک و پيدايش اختلاف اقتصادي بين "تش"هاي مختلف يک "تيره" و "تيره"هاي يک "طايفه" و ... که اختلاف فرهنگي، اجتماعي و سياسي را نيز در پي دارد، روابط درونگروهي سست شده و گروهها از هم میپاشند. دولتها به خصوص در آغاز در مديريت اين پديدهي نو -يعني مدرنيته- فرو میمانند. اجتماع در پي از دست دادن گروههاي قومی يکپارچهي خود، به دنبال يافتن گروههاي جديد میرود و "شورا"ها و "احزاب" و ... را به وجود میآورد. "تش"ي که به واسطهي نسب مرد، هستي میيابد، با "تش"ي که به واسطهي نسب زن، هستي میيابد، متحد شده تا شايد بخشي از قدرت از دست رفتهي خود را بازيابد. ما اين گروه جديد را با نام "تش جديد" ياد میکنيم.
در کشورهاي غيرصنعتي و عقبمانده، مصاديق مدرنيته، وارداتي هستند. چون سرعت واردات بسيار بيشتر از سرعت نوآوري و توليد است، اختلاف اقتصادي و ... سريعتر به وجود میآيد و نظام اجتماعي بهسرعت رو به دگرگوني میرود. اين دگرگوني سريع و هدايت نشده، در مناطق مختلف نيز با شدتهاي متفاوتي صورت میپذيرد. به طوري که در مناطق مختلف يک کشور، میتوان مراحل مختلفي از اين دگرگوني را با هم مشاهده کرد. به اين ترتيب در حالي که در مناطقي، گروههاي قومیجامعه هنوز مانند گذشته وجود دارند، در مناطق ديگر، جامعه ظاهر مدرن به خود گرفته است.
3- طرح مسئله
افراد در هر جامعهاي که باشند -اعم از سنتي، مدرن و جامعهي در حال گذار- به ياري گروههاي اجتماعي که عضوي از آنها هستند، به موقعيتهاي اقتصادي، سياسي و اجتماعي میرسند. اين گروهها در جوامع مدرن شامل گروه قومی "تش جديد"، "حزب"، "صنف" و ... میباشند. در جامعهي سنتي، اين گروهها، گروههاي هم ارز با گروههاي جوامع جديد هستند با اين تفاوت که گروههاي قومی بزرگتر و تواناتر "تيره"، "طايفه"، "ايل" و ... جاي خود را به گروه "تش جديد" ندادهاند.
گروههاي اجتماعي -چه حالا و چه در قديم- به واسطهي نيازهاي مشترک، تشکيل شده و فردي که به موفقيتي میرسد، با ديگر اعضاي گروههايي که عضو آن میباشد، داراي مناسبتها و منافع مشترکي است. فرد به همراه ديگر اعضاي گروه براي رسيدن به موفقيت تلاش کرده است و موفقيت به دست آمده از آنِ همهي گروه است. پس شايسته است که همهي گروه از اين موفقيت سود برند. تداوم موفقيت و بقاي گروه و اعضايش، مستلزم توجه فرد موفق به منافع مشترک و اعضاي ديگر گروه است. به علاوه، اصول اخلاقي، فرد را ملزم به اين توجه میدارد.
گروههاي قومی نيز به عنوان گروههايي که در بهبود موقعيت اعضايشان تلاش میکند، از اين قاعده بيرون نيستند. اولين گروه اجتماعي که فرد به آن تعلق دارد -چه در حال و چه در گذشته- قومِ فرد است. فرد با گروه قومی خود داراي مناسبتها و منافع مشترک است. ترقي فرد، ترقي گروه قومی او ("تش جديد" يا "تش"، "تيره" و "طايفه"ي قديم ...) را معني میدهد و نزول او نزول قومش را. پس طبيعي است که فرد موفق، به گروه قومی خود توجه ويژه داشته باشد.
در تاريخ شاهديم که کوروش بزرگ به ياري قومِ خويش، بزرگترين پادشاهي تاريخ را بنا نهاد و در سايهي آن، قوم او و ديگر اقوام زير فرمانش به اوج شکوفايي رسيدند؛ در حالي که پارسيان در پادشاهي هخامنشيان، همواره جايگاهي ويژه داشتند. آنان نژادپرستي را اعمال نکردند و با وحدت اقوام ديگر مثل ايلام و ماد و حفظ هويت ملي به اين مهم دست يافتند.
هنگامی که زمان دعوت آشکار مردم به اسلام فرا رسيد نيز فرمان آمد که رسول خدا ابتدا قوم خويش را فراخواند]6[. نزديکان رسول خدا نيز به واسطهي سختيهايي که در راه دفاع از دين کشيدند و آگاهي بيشتري که نسبت به ديگران از دين داشتند، مقام ويژهاي دارا بودند.
تاريخ پُر است از اين نمونهها. پرسش اينجاست که چه میشود که توجه به قوم اينگونه که شاهديم، مورد حملهي گويندگان قرار گرفته است. براي پاسخ دادن به اين پرسش، گذري بر تاريخ سرزمينمان در دوران صفويه و سير آن تا قاجاريه، بسيار مفيد مینمايد. تاريخ ما پر است از فراز و فرودها. با بررسي اين فراز و فرودهاست که میتوان زمينهي پيدايش پديدهها و وقوع وقايع را يافت. بازهي آغاز صفويه تا پايان قاجاريه، در تاريخ ما از نمايانترين نمونههاست. ما در بررسي خود، بر منطقهي جغرافيايي کهگيلويه دقيق میشويم و سير تحولات اجتماعي همراه با تحولات سياسي را مورد نظر قرار میدهيم.
4- قوميتها و فراز و فرود
در 907 Ú.ق شاه اسمعيل صفوي با همياري هفت ايل قزلباش، موفق میشود بر ترکمانان چيره شده و خود را شاه ايران بنامد]7[. پس از يک آشفتگي طولاني در اوضاع داخلي ايران، با قدرت گرفتن صفويه و به ويژه از زمان شاه عباس اول، کشور رو به نظم و پيشرفت مینهد.
در اين دوره کهگيلويه، واسط ميان پايتخت و بنادر جنوب است. جادههايي که از کهگيلويه گذشته و بنادر را به اصفهان متصل میکنند، دوباره براي تجارت مورد استفاده قرار میگيرند.
با توجه صفويه به ايجاد نظم، توليد و تجارت و ميلي که به شبيهسازي پادشاهي بزرگ ساسانيان داشتند، مناطق مختلف، متناسب با استعدادهايشان، در راستاي اهداف حاکمان صفوي جهت میيابند. در کهگيلويه، به ويژه امور مربوط به بازرگاني، تقويت میشود. بازسازي راهها و نظارت بر آنها که شايد وظيفهي قبايل هر منطقه بوده است، امنيت که به وسيلهي نيروهاي نظامی تامين میشد، استراحت گاههاي مناسب براي کاروانها و پرورش چهارپايان باربر، همه از لزومات بازرگاني سالم و خوب است.
در مرکز "بلادشاپور"، جايي که دهدشت بر ويرانههاي آن بنا شدهاست، تنها در بخشي از شهر پيشين به وسعت چند ده هکتار که از تهاجم شهرنشيني امروز ايمن مانده است، میتوان تماشاگر سه کاروانسرا و پنج حمام از اين دوره بود. علاوه بر آن، بازارها، مساجد و مدارس علميهاي که دو تا از آنها هنوز از زير خاک سرک میکشند، بيانگر توسعهي اقتصادي و فرهنگي و علمی منطقهاند.
مراکز شهري و روستايي مشابه در سراسر کهگيلويه در اين توسعه سهيم بودهاند. شهر "دلياسير"، تنها، نمونهاي است از شهرهاي آن دوره که محمد ميرک حسيني* آن را مجمعي از قومهاي "لر"، "افشاري" و "ترک" میيابد]8[. نامهاي "ايدنک"، "پَر اشکفت"، "کيليان" و "مهرگان" و ... همه يادآور شهرهاي پر رونق آن دورهاند.
حاکمان صفوي، اين اقوام را براي توسعهي همه جانبه، هماهنگ میکنند. احتمالاً اقوام مختلف، وظايف مختلفي مختص به خود را به عهده میگرفتهاند. گروههاي اجتماعي در انجام وظايفشان، براي رسيدن به هدفي مشترک يعني توسعه و ترقي که براي آن جهت داده شدهاند، خود را داراي مناسباتي با يکديگر میيابند.
کشاورزي به صورت باغهاي وسيع ميوه و دامپروري به واسطهي چراگاههاي مناسب، در سايهي امنيت و هماهنگي حاکم شکوفا میشود و در پي آن صنايع مرتبط ايجاد و تقويت میگردد.
پس از شکست شاه سلطان حسين در مقابل محمود افغان و فروپاشي پادشاهي صفوي، اين نظام هماهنگ تا مدتي در مقابل تهاجم خارجي مقاومت میکند. اما در اثر آشفتگيهاي پس از صفوي و نبود حاکميت توانمند و پايدار، سست و سستتر میشود تا بالاخره در زير ضربات سنگين بي نظمی و بي برنامگي قاجاريه، چنان از هم میپاشد که اکنون تنها، قصهي بالندگيهايش را در کتابها میخوانيم و ديگر از بسياري از آن شهرها و باغها اثري نيست.
در دورهي قاجار حاکميت مناطق در ازاي بيشترين مبلغ پيشنهادي اشراف قجري، به آنان واگذار میشد. وظيفهي حاکم منطقه، دادن مبلغ تعيين شده براي اين مدت به حکومت مرکزي، فرستادن نيروهاي جنگي از مردم منطقهي تحت حکومتش براي جنگها و فرونشاندن شورشهاي احتمالي بود]9[. حاکمان تلاش داشتند در مدت حکومتشان هم مبلغي که به حکومت مرکزي میدادند را دوباره به دست آورند و هم تا حد ممکن، دارايي خود را در اين مدت بالا ببرند تا بتوانند پس از پايان اين دوره، حاکميت منطقهي پر درآمدتري را به دست آورند. روشن است که منبع اين درآمد، مردم منطقهي تحت حکومت آنان بود.
حاکمان، افرادي را مامور گرفتن ماليات از مردم میکردند و به آنان مقام "خان"ي میدادند. خانها به تصرف در جان و مال مردم مجاز بودند. آنچه بر عهدهي ايشان بود، مقياس کوچکتري از همان وظيفهاي بود که اربابانشان داشتند. حاکمان اغلب نسبت به حال مردم خود بيتوجه بوده و تنها در انديشهي منافع خويش بودند. خانها داراييهاي مردم را تصاحب کرده و گاه به داراييهاي مناطق همجوار خود نيز دستاندازي میکردند]10[. قاجار که نظام حکومتيش از ساختار ايلي فراتر نمیرود، با تفرقهافکني بين قبايل و ضعيف نگه داشتن آنها، بقاي خود را تامين میکند. يکي از اين نمونهها، عَلَم کردن ايلهاي "بويراحمدي"، "طيبي" و "دشمن زياري" در مقابل ايل "نويي" است که قدرت اول منطقه است و میرود تا به تحديدي براي قاجار بدل گردد. در پي آن، چون ايل "بويراحمدي" در نبود "نوئي"ها قدرت میگيرد، ايل "باوي" را در مقابل آنان علم میکند]11[.
در چنين فضايي است که اختلافات بين منطقهاي (قومي) و درون منطقهاي (قومي) بوجود میآيد. دزدان، راهها را ناامن کرده، تجارت از رونق میافتد. مردمان از علم بيبهره میمانند و آباديها ويران میشوند و يا در اثر ناامني متروک میگردند. "سيد ابراهيم" نمونهي خوبي است که در آغاز دورهي قاجار، ديار خود، همدان را ترک گفته و در دهدشت مدرسهاي بر پا میکند تا از هم نشيني با علماي منطقه برخوردار گردد. لکن فرزندش "سيد حسين" در اواسط اين دوره، ناچار اين سرزمين را ترک گفته، به نجف میرود تا از آشفتگي، فقر و رکود علمی منطقه، ايمن بماند.
بلادشاپور بارها شاهد اين رويدادها است. اوراق سفرنامههاي کساني که از اين منطقه گذر کردهاند، از تصاويري چنين اسفبار، پر شدهاست]12[.
5- بحث و نتيجهگيري
شاهديم که پادشاهان تواناي صفوي اقوام گوناگون را در منطقه ساکن کرده و آنان را براي رسيدن به توسعه، هماهنگ میکنند. با امنيتي که به وسيلهي اين پادشاهان برقرار میشود و توجهي که آنان به توسعهي جامع کشور دارند، اقتصاد رونق پيدا کرده و زمينهي توسعهي همه جانبه فراهم میگردد.
آشفتگي پس از صفويه، بيبرنامگي حاکمان بعدي و ناتواني آنان در هماهنگ ساختن اقوام مختلف، موجب پيدايش اختلاف بين گروههاي اجتماعي میشود. احزاب، اصناف و نيز گروههاي قومی مختلف براي منافع شخصي خود، به جان هم میافتند. همکاري جاي خود را به عصبيت میدهد. احزاب و اصناف که نشانههاي مدنيت و توسعه هستند، نابود گشته، منطقه از رونق میافتد. اختلافات قومی و منطقهاي، جنگ و خونريزي، ناامني و فقر را به دنبال میآورد. اينچنين، قبايل، پراکنده و ضعيف گشته و مردماني که زماني در اوج قلههاي پيشرفت بودند به زودي به باديه نشيناني گلهچران و گاه راهزن بدل میگردند.
ناتواني در مديريت جامعه موجب میشود جامعه در شرايط بيثباتي قرار گيرد که در آن، گروههاي اجتماعي، چه اصناف، چه احزاب و چه گروههاي قومي، براي بقاي خود، به حق ديگران نيز تجاوز میکنند. قومگرايي همچون حزبگرايي و صنفگرايي، به جاي توجه متعادل به قوم، به تعصب قومی بدل میگردد. در کشورهاي سنتي و در حال گذر، در چنين شرايطي، در بين گروههاي اجتماعي، گروههاي قومی بيش از بقيه مورد توجهند. به همين دليل، خودخواهي، عصبيت و دستاندازي اين گروهها، بيش از بقيهي گروههاي اجتماعي به چشم میخورد.
در چنين شرايطي است که افراد و گروهها در فريادهاي دادخواهانهي خود، بدون اينکه متوجه علت اصلي، يعني ضعف مديريت و نظارت باشند، قوميت را نشانه رفته و به قومگرايي اعتراض میکنند. به دنبال آن، مديران ضعيف نيز ناآگاهانه در اين سخن همداستان شده، بر گروههاي قومیحمله میبرند. اين در حالي است که قوميت، خود طعمهي آشفتگيهاي سياسي و اجتماعي شدهاست. عصبيتهاي حزبي و اختلافات سليقهاي که به شکلهاي مختلف، از جمله کارشکني در پروژههاي عمراني -چون جادهي "سرفارياب" به "ياسوج"، جادهي "اصفهان"، جادهي "لنده" به "سرآسياب" و "ممبي"، جادهي "لکک" به "باغملک"، جادهي "اسپندون" به "الا"، آب "دهدشت"، پتروشيمی و سيمان "سپو"]13[- نمايان میگردند، مواردي است که از اختلافات در بين قوميتهاي ضعيف شدهاي که در معرض حملهي مدرنيته در هنگام ضعف مديريت قرار دارند، بسيار خطرناکتر است. در اين دوران حتي شاهد موارد بسياري از سوء استفادهي احزاب از قوميتها هستيم.
بدين ترتيب با ورود مدرنيته در اين اوضاع آشفته، قوميتها میروند تا با مرگشان ما را از فوايد وجود خود محروم سازند. اين، تراژدي مرگ قوميتهاست. بيگمان اگر امروز ابنخلدون زنده میبود، در فهرست آسيبهاي اجتماعي ناشي از ضعف مديريت، آنجا که از "بيکاري"، "خودکشي"، "فقر"، "تکديگري"، "دزدي" و ... نام میبرد]14[، "مرگ قوميت" را نيز میافزود.
No comments:
Post a Comment