web 2.0

Thursday, October 29, 2009

قوميت‏گرايي و توسعه‏نيافتگي


علي‏سينا برقک1 واحد برقک2

1- کارشناس تاريخ

2- کارشناس مهندسي مکانيک

vahed_bar@yahoo.com

چکيده: در سال‏هاي اخير با ورود مدرنيته و تغيير ساختار اجتماعي و پيدايش مشاغل مختلف و زمينه‏هاي توسعه، توجه افراد به تبعيض‏ها افزون گشته است. در اين ميان، گروه‏هاي قومی ‏‏به‏ عنوان شاخص‏ترين گروه‏هاي اجتماعي در جوامع سنتي، بيش از بقيه‏ي گروه‏ها، نظر‏ها را متوجه خود ساخته‏اند. در اين مقاله تلاش ما بر اين است که ضمن نشان دادن عامل اصلي تبعيض‏ها و موانع توسعه، اين نکته‏ي مهم را گوشزد کرده که قوميت‏ها پاسبانان هويت ملي و گروه‏هاي اجتماعي بسيار مفيدي هستند که در طول تاريخ با هماهنگ کردن خود با يکديگر، رشد و شکوفايي جامع را براي اين سرزمين به ارمغان آورده‏اند. لکن اکنون با ورود مدرنيته و در نبود مديريت کارآمد، خود در معرض نابوديند.

واژگان کليدي: قوميت‏گرايي - توسعه - هماهنگي - عصبيت - ضعف مديريت

1- مقدمه

قوميت عمري به درازاي تاريخ بشر دارد. هنگامی‏‏ که هينتس* ايلاميان را لر‏هاي اوليه مي‏نامد]1[ و فراي** مي‏گويد که ساکنان بويراحمدي کهگيلويه ريشه‏ي پارسي دارند]2[، به اين مسئله، خوب آگاهند. آنجا که خداوند يکتا مي‏فرمايد "شما را از مرد و زني آفريديم و سپس به قبايل و گروه‏هاي گوناگون تقسيم کرديم تا از هم باز شناخته شويد"]3[، نيز اين نکته نهفته است. قبايل، نگاهبانان هزاران سال تمدن و فرهنگ خود هستند. پاتس* با مطالعه‏ی‏ آثار گذشتگان، نيکو اين مطلب را می‏‏بيند که "همه‏ي نماد‏هاي فرهنگي، نام‏گذاري‏هاي اقليمی ‏‏و هويت زباني، می‏‏توانند به خاطر نشان دادن هويت قومی ‏‏اعضاي يک گروه به جهان بيرون باشند"]4[.

قوميت‏ها آداب و فرهنگ خود را از لغزش در گردنه‏هاي فراموشي در تاريکي تاريخ، پاسداري کرده‏اند. اقوام ايراني با حفظ يکپارچگي، ايران را به اوج قله‏هاي پيشرفت رساندند. در همان حال نيز هويت خود را حفظ کردند و به تعامل با هم و با اقوام ديگر پرداختند. در دوران شکوه ايران، وجود اقوام مختلف نه تنها سدي براي توسعه نبود بلکه امتيازي بود که اين اجازه را می‏‏داد وظايف و مسئوليت‏ها به بهترين شکل تقسيم شود.

اکنون در دوران مدرنيته، در شرايطي قرار داريم که از کشور‏هاي پيشرفته فاصله‏ي بسيار داريم. بي‏نظمي‏ها در دهه‏هاي گذشته و به بيان بهتر صده‏هاي نزديک، ما را از تنظيم برنامه‏ي جامعي که راهنماي پيشرفت به سوي توسعه‏ي روز افزون باشد محروم ساخته است. در اين شرايط به جاي مطالعه‏ي دقيق عوامل رشد نيافتگي و شرايط لازم براي پيشرفت و به جاي اينکه براي رسيدن به اهداف خود، هزينه کرده و زيربناهاي لازم را آماده سازيم، می‏‏خواهيم ره صد ساله را يک‏ شبه بپيمائيم. بدين ترتيب بدون اينکه متوجه باشيم، هم، زمان را از دست می‏‏دهيم و هم امکاناتي را که می‏‏توان به کمک آنها مسير پيشرفت را بهتر، سريع‏تر و ايمن‏تر طي کنيم. يکي از اين امکانات، وجود قوميت‏هاست.

2- قوم، تقسيمات و گذر زمان

قوم، گروهي اجتماعي می‏‏باشد که در يک پهنه‏ي جغرافيايي پراکنده است. هر فرد در قوم و هر قوم در اجتماع نقش و جايگاهي دارد. گروه‏هاي قومی ‏‏از خانواده شروع شده و به ملت يک کشور و شايد به بياني مردم چندين کشور در يک گستره‏ي جغرافيايي و يا مردم کل زمين می‏‏انجامد. هر فرد در سخن اول جزئي از يک خانواده است که از روابط زن و شوهري، پدر و فرزندي، مادر و فرزندي و برادر و خواهري تشکيل يافته است.

در جوامع سنتي، خانواده زيرمجموعه‏ي گروه "تش"، "تش" زيرمجموعه‏ي گروه بزرگ‏تر "تيره"، "تيره" زيرمجموعه‏ي "طايفه" و "طايفه" زيرمجموعه‏ي "ايل" يا "قبيله" است]5[. "ايل"‏هاي مختلف احتمالاً داراي نژاد‏هاي مختلف هستند. تقسيمات کوچک‏تر در "ايل" با توجه به اعتبار ويژه‏اي که يک مرد در "ايل" به دست می‏‏آورد، انجام می‏‏گيرد. متناسب با اعتباري که کسب می‏‏شود، فرد داراي "طايفه"، "تيره" و يا "تش" می‏‏گردد.

در اين جوامع، خانواده زيرگروه "تش" است. "تش" مجموعه‏اي از چند خانواده است که با هم بستگي خوني پدري از درجه‏ي اول دارند و نسب همه‏ي آنها به بزرگ "تش" می‏‏رسد. گروه اجتماعي "تش" اولين نهادي است که داراي نقش سياسي می‏‏باشد؛ شورا و بزرگ (ريش‏سفيد) دارد و در "تيره"‏ي خود داراي نماينده است و وظايف سياسي، در آن آشکار می‏‏شود.

با پيدايش مدرنيته، مشاغل و مسئوليت‏هاي جديد به وجود می‏‏آيد. وابستگي حياتي افراد به آب و خاک مشترک کم شده و افراد توانايي می‏‏يابند که در مکاني کوچک و مستقل، قدرتي اقتصادي و به دنبال آن اجتماعي و سياسي به دست آورند. به همين دليل با توزيع ناهماهنگ آگاهي‏ها و امکانات در جاهاي گوناگون شهري و منطقه‏اي - به ويژه در آغاز چنين گسترشي- ميان گروه‏هاي اجتماعي، شکاف پديد می‏‏آيد. هرچه اين رشد سريع‏تر باشد، شکاف عميق‏تر می‏‏گردد. تنها گروه قومی‏‏ که تا حدي از اين رويداد ايمن می‏‏ماند، "تش" است.

به واسطه‏ي از بين رفتن وابستگي‏هاي مشترک و پيدايش اختلاف اقتصادي بين "تش"‏هاي مختلف يک "تيره" و "تيره"‏هاي يک "طايفه" و ... که اختلاف فرهنگي، اجتماعي و سياسي را نيز در پي دارد، روابط درون‏گروهي سست شده و گروه‏ها از هم می‏‏پاشند. دولت‏ها به خصوص در آغاز در مديريت اين پديده‏ي نو -يعني مدرنيته- فرو می‏‏مانند. اجتماع در پي از دست دادن گروه‏هاي قومی ‏‏يکپارچه‏ي خود، به دنبال يافتن گروه‏هاي جديد می‏‏رود و "شورا"‏ها و "احزاب" و ... را به وجود می‏‏آورد. "تش"‏ي که به واسطه‏ي نسب مرد، هستي می‏‏يابد، با "تش"‏ي که به واسطه‏ي نسب زن، هستي می‏‏يابد، متحد شده تا شايد بخشي از قدرت از دست رفته‏ي خود را باز‏يابد. ما اين گروه جديد را با نام "تش جديد" ياد می‏‏کنيم.

در کشور‏هاي غير‏صنعتي و عقب‏مانده، مصاديق مدرنيته، وارداتي هستند. چون سرعت واردات بسيار بيش‏تر از سرعت نوآوري و توليد است، اختلاف اقتصادي و ... سريع‏تر به وجود می‏‏آيد و نظام اجتماعي به‏سرعت رو به دگرگوني می‏‏رود. اين دگرگوني سريع و هدايت‏ نشده، در مناطق مختلف نيز با شدت‏هاي متفاوتي صورت می‏‏پذيرد. به طوري که در مناطق مختلف يک کشور، می‏‏توان مراحل مختلفي از اين دگرگوني را با هم مشاهده کرد. به اين ترتيب در حالي که در مناطقي، گروه‏هاي قومی‏‏جامعه هنوز مانند گذشته وجود دارند، در مناطق ديگر، جامعه ظاهر مدرن به خود گرفته است.

3- طرح مسئله

افراد در هر جامعه‏اي که باشند -اعم از سنتي، مدرن و جامعه‏ي در حال گذار- به ياري گروه‏هاي اجتماعي که عضوي از آن‏ها هستند، به موقعيت‏هاي اقتصادي، سياسي و اجتماعي می‏‏رسند. اين گروه‏ها در جوامع مدرن شامل گروه قومی ‏‏"تش جديد"، "حزب"، "صنف" و ... می‏‏باشند. در جامعه‏ي سنتي، اين گروه‏ها، گروه‏هاي هم ارز با گروه‏هاي جوامع جديد هستند با اين تفاوت که گروه‏هاي قومی ‏‏بزرگ‏تر و تواناتر "تيره"، "طايفه"، "ايل" و ... جاي خود را به گروه "تش جديد" نداده‏اند.

گروه‏هاي اجتماعي -چه حالا و چه در قديم- به واسطه‏ي نياز‏هاي مشترک، تشکيل شده و فردي که به موفقيتي می‏‏رسد، با ديگر اعضاي گروه‏هايي که عضو آن می‏‏باشد، داراي مناسبت‏ها و منافع مشترکي است. فرد به همراه ديگر اعضاي گروه براي رسيدن به موفقيت تلاش کرده است و موفقيت به دست آمده از آنِ همه‏ي گروه است. پس شايسته است که همه‏ي گروه از اين موفقيت سود برند. تداوم موفقيت و بقاي گروه و اعضايش، مستلزم توجه فرد موفق به منافع مشترک و اعضاي ديگر گروه است. به علاوه، اصول اخلاقي، فرد را ملزم به اين توجه می‏‏دارد.

گروه‏هاي قومی ‏‏نيز به عنوان گروه‏هايي که در بهبود موقعيت اعضايشان تلاش می‏‏کند، از اين قاعده بيرون نيستند. اولين گروه اجتماعي که فرد به آن تعلق دارد -چه در حال و چه در گذشته- قومِ فرد است. فرد با گروه قومی‏‏ خود داراي مناسبت‏ها و منافع مشترک است. ترقي فرد، ترقي گروه قومی ‏‏او ("تش جديد" يا "تش"، "تيره" و "طايفه"‏ي قديم ...) را معني می‏‏دهد و نزول او نزول قومش را. پس طبيعي است که فرد موفق، به گروه قومی ‏‏خود توجه ويژه داشته باشد.

در تاريخ شاهديم که کوروش بزرگ به ياري قومِ خويش، بزرگ‏ترين پادشاهي تاريخ را بنا نهاد و در سايه‏ي آن، قوم او و ديگر اقوام زير فرمانش به اوج شکوفايي رسيدند؛ در حالي که پارسيان در پادشاهي هخامنشيان، همواره جايگاهي ويژه داشتند. آنان نژاد‏پرستي را اعمال نکردند و با وحدت اقوام ديگر مثل ايلام و ماد و حفظ هويت ملي به اين مهم دست يافتند.

هنگامی‏‏ که زمان دعوت آشکار مردم به اسلام فرا رسيد نيز فرمان آمد که رسول خدا ابتدا قوم خويش را فراخواند]6[. نزديکان رسول خدا نيز به واسطه‏ي سختي‏هايي که در راه دفاع از دين کشيدند و آگاهي بيش‏تري که نسبت به ديگران از دين داشتند، مقام ويژه‏اي دارا بودند.

تاريخ پُر است از اين نمونه‏ها. پرسش اينجاست که چه می‏‏شود که توجه به قوم اينگونه که شاهديم، مورد حمله‏ي گويندگان قرار گرفته است. براي پاسخ دادن به اين پرسش، گذري بر تاريخ سرزمينمان در دوران صفويه و سير آن تا قاجاريه، بسيار مفيد می‏‏نمايد. تاريخ ما پر است از فراز و فرود‏ها. با بررسي اين فراز و فرود‏هاست که می‏‏توان زمينه‏ي پيدايش پديده‏ها و وقوع وقايع را يافت. بازه‏ي آغاز صفويه تا پايان قاجاريه، در تاريخ ما از نمايان‏ترين نمونه‏هاست. ما در بررسي خود، بر منطقه‏ي جغرافيايي کهگيلويه دقيق می‏‏شويم و سير تحولات اجتماعي همراه با تحولات سياسي را مورد نظر قرار می‏‏دهيم.

4- قوميت‏ها و فراز و فرود

در 907 Ú.ق شاه اسمعيل صفوي با همياري هفت ايل قزلباش، موفق می‏‏شود بر ترکمانان چيره شده و خود را شاه ايران بنامد]7[. پس از يک آشفتگي طولاني در اوضاع داخلي ايران، با قدرت گرفتن صفويه و به ويژه از زمان شاه عباس اول، کشور رو به نظم و پيشرفت می‏‏نهد.

در اين دوره کهگيلويه، واسط ميان پايتخت و بنادر جنوب است. جاده‏هايي که از کهگيلويه گذشته و بنادر را به اصفهان متصل می‏‏کنند، دوباره براي تجارت مورد استفاده قرار می‏‏گيرند.

با توجه صفويه به ايجاد نظم، توليد و تجارت و ميلي که به شبيه‏سازي پادشاهي بزرگ ساسانيان داشتند، مناطق مختلف، متناسب با استعداد‏هايشان، در راستاي اهداف حاکمان صفوي جهت می‏‏يابند. در کهگيلويه، به ويژه امور مربوط به بازرگاني، تقويت می‏‏شود. بازسازي راه‏ها و نظارت بر آنها که شايد وظيفه‏ي قبايل هر منطقه بوده است، امنيت که به وسيله‏ي نيروهاي نظامی‏‏ تامين می‏‏شد، استراحت گاه‏هاي مناسب براي کاروان‏ها و پرورش چهارپايان باربر، همه از لزومات بازرگاني سالم و خوب است.

در مرکز "بلاد‏شاپور"، جايي که دهدشت بر ويرانه‏هاي آن بنا شده‏است، تنها در بخشي از شهر پيشين به وسعت چند ده هکتار که از تهاجم شهرنشيني امروز ايمن مانده است، می‏‏توان تماشاگر سه کاروانسرا و پنج حمام از اين دوره بود. علاوه بر آن، بازار‏ها، مساجد و مدارس علميه‏اي که دو تا از آنها هنوز از زير خاک سرک می‏‏کشند، بيانگر توسعه‏ي اقتصادي و فرهنگي و علمی ‏‏منطقه‏اند.

مراکز شهري و روستايي مشابه در سراسر کهگيلويه در اين توسعه سهيم بوده‏اند. شهر "دلياسير"، تنها، نمونه‏اي است از شهر‏هاي آن دوره که محمد ميرک حسيني* آن را مجمعي از قوم‏هاي "لر"، "افشاري" و "ترک" می‏‏يابد]8[. نام‏هاي "ايدنک"، "پَر‏ اشکفت"، "کيليان" و "مهرگان" و ... همه يادآور شهرهاي پر رونق آن دوره‏اند.

حاکمان صفوي، اين اقوام را براي توسعه‏ي همه جانبه، هماهنگ می‏‏کنند. احتمالاً اقوام مختلف، وظايف مختلفي مختص به خود را به عهده می‏‏گرفته‏اند. گروه‏هاي اجتماعي در انجام وظايفشان، براي رسيدن به هدفي مشترک يعني توسعه و ترقي که براي آن جهت داده شده‏اند، خود را داراي مناسباتي با يکديگر می‏‏يابند.

کشاورزي به صورت باغ‏هاي وسيع ميوه و دامپروري به واسطه‏ي چراگاه‏هاي مناسب، در سايه‏ي امنيت و هماهنگي حاکم شکوفا می‏‏شود و در پي آن صنايع مرتبط ايجاد و تقويت می‏‏گردد.

پس از شکست شاه سلطان حسين در مقابل محمود افغان و فروپاشي پادشاهي صفوي، اين نظام هماهنگ تا مدتي در مقابل تهاجم خارجي مقاومت می‏‏کند. اما در اثر آشفتگي‏هاي پس از صفوي و نبود حاکميت توانمند و پايدار، سست و سست‏تر می‏‏شود تا بالاخره در زير ضربات سنگين بي نظمی ‏‏و بي برنامگي قاجاريه، چنان از هم می‏‏پاشد که اکنون تنها، قصه‏ي بالندگي‏هايش را در کتاب‏ها می‏‏خوانيم و ديگر از بسياري از آن شهر‏ها و باغ‏ها اثري نيست.

در دوره‏ي قاجار حاکميت مناطق در ازاي بيشترين مبلغ پيشنهادي اشراف قجري، به آنان واگذار می‏‏شد. وظيفه‏ي حاکم منطقه، دادن مبلغ تعيين شده براي اين مدت به حکومت مرکزي، فرستادن نيرو‏هاي جنگي از مردم منطقه‏ي تحت حکومتش براي جنگ‏ها و فرونشاندن شورش‏هاي احتمالي بود]9[. حاکمان تلاش داشتند در مدت حکومتشان هم مبلغي که به حکومت مرکزي می‏‏دادند را دوباره به دست آورند و هم تا حد ممکن، دارايي خود را در اين مدت بالا ببرند تا بتوانند پس از پايان اين دوره، حاکميت منطقه‏ي پر‏ درآمد‏تري را به دست آورند. روشن است که منبع اين درآمد، مردم منطقه‏ي تحت حکومت آنان بود.

حاکمان، افرادي را مامور گرفتن ماليات از مردم می‏‏کردند و به آنان مقام "خان"‏ي می‏‏دادند. خان‏ها به تصرف در جان و مال مردم مجاز بودند. آنچه بر عهده‏ي ايشان بود، مقياس کوچک‏تري از همان وظيفه‏اي بود که اربابانشان داشتند. حاکمان اغلب نسبت به حال مردم خود بي‏توجه بوده و تنها در انديشه‏ي منافع خويش بودند. خان‏ها دارايي‏هاي مردم را تصاحب کرده و گاه به دارايي‏هاي مناطق همجوار خود نيز دست‏اندازي می‏‏کردند]10[. قاجار که نظام حکومتيش از ساختار ايلي فراتر نمی‏‏رود، با تفرقه‏افکني بين قبايل و ضعيف نگه داشتن آنها، بقاي خود را تامين می‏‏کند. يکي از اين نمونه‏ها، عَلَم کردن ايل‏هاي "بويراحمدي"، "طيبي" و "دشمن زياري" در مقابل ايل "نويي" است که قدرت اول منطقه است و می‏‏رود تا به تحديدي براي قاجار بدل گردد. در پي آن، چون ايل "بويراحمدي" در نبود "نوئي"‏ها قدرت می‏‏گيرد، ايل "باوي" را در مقابل آنان علم می‏‏کند]11[.

در چنين فضايي است که اختلافات بين منطقه‏اي (قومي) و درون منطقه‏اي (قومي) بوجود می‏‏آيد. دزدان، راه‏ها را ناامن کرده، تجارت از رونق می‏‏افتد. مردمان از علم بي‏بهره می‏‏مانند و آبادي‏ها ويران می‏‏شوند و يا در اثر ناامني متروک می‏‏گردند. "سيد ابراهيم" نمونه‏ي خوبي است که در آغاز دوره‏ي قاجار، ديار خود، همدان را ترک گفته و در دهدشت مدرسه‏اي بر‏ پا می‏‏کند تا از هم نشيني با علماي منطقه برخوردار گردد. لکن فرزندش "سيد حسين" در اواسط اين دوره، ناچار اين سرزمين را ترک گفته، به نجف می‏‏رود تا از آشفتگي، فقر و رکود علمی ‏‏منطقه، ايمن بماند.

بلاد‏شاپور بارها شاهد اين رويداد‏ها است. اوراق سفرنامه‏هاي کساني که از اين منطقه گذر کرده‏اند، از تصاويري چنين اسف‏بار، پر شده‏است]12[.

5- بحث و نتيجه‏گيري

شاهديم که پادشاهان تواناي صفوي اقوام گوناگون را در منطقه ساکن کرده و آنان را براي رسيدن به توسعه، هماهنگ می‏‏کنند. با امنيتي که به وسيله‏ي اين پادشاهان برقرار می‏‏شود و توجهي که آنان به توسعه‏ي جامع کشور دارند، اقتصاد رونق پيدا کرده و زمينه‏ي توسعه‏ي همه جانبه فراهم می‏‏گردد.

آشفتگي پس از صفويه، بي‏برنامگي حاکمان بعدي و ناتواني آنان در هماهنگ ساختن اقوام مختلف، موجب پيدايش اختلاف بين گروه‏هاي اجتماعي می‏‏شود. احزاب، اصناف و نيز گروه‏هاي قومی‏‏ مختلف براي منافع شخصي خود، به جان هم می‏‏افتند. همکاري جاي خود را به عصبيت می‏‏دهد. احزاب و اصناف که نشانه‏هاي مدنيت و توسعه هستند، نابود گشته، منطقه از رونق می‏‏افتد. اختلافات قومی‏‏ و منطقه‏اي، جنگ و خون‏ريزي، ناامني و فقر را به دنبال می‏‏آورد. اينچنين، قبايل، پراکنده و ضعيف گشته و مردماني که زماني در اوج قله‏هاي پيشرفت بودند به زودي به باديه نشيناني گله‏چران و گاه راهزن بدل می‏‏گردند.

ناتواني در مديريت جامعه موجب می‏‏شود جامعه در شرايط بي‏ثباتي قرار گيرد که در آن، گروه‏هاي اجتماعي، چه اصناف، چه احزاب و چه گروه‏هاي قومي، براي بقاي خود، به حق ديگران نيز تجاوز می‏‏کنند. قوم‏گرايي همچون حزب‏گرايي و صنف‏گرايي، به جاي توجه متعادل به قوم، به تعصب قومی ‏‏بدل می‏‏گردد. در کشور‏هاي سنتي و در حال گذر، در چنين شرايطي، در بين گروه‏هاي اجتماعي، گروه‏هاي قومی ‏‏بيش از بقيه مورد توجهند. به همين دليل، خودخواهي، عصبيت و دست‏اندازي اين گروه‏ها، بيش از بقيه‏ي گروه‏هاي اجتماعي به چشم می‏‏خورد.

در چنين شرايطي است که افراد و گروه‏ها در فرياد‏هاي دادخواهانه‏ي خود، بدون اينکه متوجه علت اصلي، يعني ضعف مديريت و نظارت باشند، قوميت را نشانه رفته و به قوم‏گرايي اعتراض می‏‏کنند. به دنبال آن، مديران ضعيف نيز ناآگاهانه در اين سخن هم‏داستان شده، بر گروه‏هاي قومی‏‏حمله می‏‏برند. اين در حالي است که قوميت، خود طعمه‏ي آشفتگي‏هاي سياسي و اجتماعي شده‏است. عصبيت‏هاي حزبي و اختلافات سليقه‏اي که به شکل‏هاي مختلف، از جمله کارشکني در پروژه‏هاي عمراني -چون جاده‏ي "سرفارياب" به "ياسوج"، جاده‏ي "اصفهان"، جاده‏ي "لنده" به "سرآسياب" و "ممبي"، جاده‏ي "لکک" به "باغملک"، جاده‏ي "اسپندون" به "الا"، آب "دهدشت"، پتروشيمی ‏‏و سيمان "سپو"]13[- نمايان می‏‏گردند، مواردي است که از اختلافات در بين قوميت‏هاي ضعيف شده‏اي که در معرض حمله‏ي مدرنيته در هنگام ضعف مديريت قرار دارند، بسيار خطرناک‏تر است. در اين دوران حتي شاهد موارد بسياري از سوء استفاده‏ي احزاب از قوميت‏ها هستيم.

بدين ترتيب با ورود مدرنيته در اين اوضاع آشفته، قوميت‏ها می‏‏روند تا با مرگشان ما را از فوايد وجود خود محروم سازند. اين، تراژدي مرگ قوميت‏هاست. بي‏گمان اگر امروز ابن‏خلدون زنده می‏‏بود، در فهرست آسيب‏هاي اجتماعي ناشي از ضعف مديريت، آنجا که از "بيکاري"، "خودکشي"، "فقر"، "تکدي‏گري"، "دزدي" و ... نام می‏‏برد]14[، "مرگ قوميت" را نيز می‏‏افزود.



باستان‏شناس *

* مورخ قرن دهم

No comments:

Post a Comment