web 2.0

Wednesday, May 14, 2014

چگونگی تصرف دربند پارس بوسیلۀ اسکندرمقدونی

چکیده: آگاهی های کنونی دربارۀ دربند پارس وچگونگی تصرف آن بوسیلۀ اسکندر و شکست سردار پر آوازۀ ایران چنان برای وارثان این سرزمین مهم بوده است که هر کس به نسبت علاقه و وجود جایگاهی در منطقۀ خویش این حادثه را به منطقۀ خود نسبت داده است. بنا براین چون استمرار و بقاع هر
کلمات کلیدی: اسکندر، اوکسیان، دربند پارس، آریو برزن

مقدمه: الف: در بند پارس یکی از مهمترین مناطقی بود که در آخرین روزهای حیات سیاسی هخامنشی در آنجا مقابل حملۀ اسکندر مقاومت انجام گرفته است و تا کنون تحقیقات جامع با اتکاء به منابع تاریخی در این منطقه انجام نگرفته است. لذا در چارچوب این تحقیق، اسناد و منابع کشوری به حفظ اسطوره ها و مفاخر ملی و مذهبی و انسانهایی است که از مام میهن با فدا کردن جان خود دفاع کرده اند، لازم است. بخاطر ارج گذاشتن به اقدام این انسانهای نمونه از یکطرف و اثرات تربیتی که در نسلهای بعد بویژه نسل امروز جامعه و کشور ایران دارد به این مهم پرداخته شود زیرا هجوم اسکندر مقدونی به سرزمین ایران نه تنها در عرصۀ سیاسی، بلکه در حیطۀ فرهنگی و شهری(تمدنی) ایرانیان نیز تحولی عمیق و ماندگار ایجاد و تا جایی پیش رفت که تمامی قرون قبل از میلاد ایران بویژه شوشان و پارس را تحت تأثیرخود قرار داد. به همین خاطرلازم است چگونگی حملۀ اسکندر و دفاع آریو برزن سر دار، دلیر ایرانی مورد بررسی دقیق قرار گیرد و جایگاه این دفاع شناخته و به مناقشات پایان داد شود و قدر سردار رشید ایران را گرامی داشته به نسل های ایرانی معرفی کرد. در تشریح این مسأله اسکندر بعد از تصرف شوش پایتخت زمستانۀ هخامنشی وتوقفی چند با سپاهیان خود شوش را ترک کرده، پس از چهار روز به رود پاسی تیگریس رسید. «ماداتس» حاکم اوکسیان در مقابل او ایستاد و شکست خورد. پس از شکست ماداتس و تصرف اوکسیان کوه، اسکندر سپاه خود را به دو بخش کرد. سپاه سنگین اسلحه را از راه دشت روانه نموده و خود با گروهی از سواره نظام راهی، کوهستانی را در پیش گرفت که از دربند پارس می گذشت. آریوبرزن سردار هخامنشی فرماندۀ بخشی از ناوگان دریایی ایران و حاکم پارس پایین برای دفاع از کشور، دربند پارس تنگه ای میان شوشان و پارس را برگزیده بود. مورخان این محل را دروازۀ پارس و شوش و یا مرز میان شوشان و پارس نوشته اند. محل واقعی دربند پارس میان مورخین و محققین مورد مناقشه می باشد. در کتب تاریخی و همچنین مقالاتی که در این زمینه نوشته شده است مناطقی مانند تنگ راک، تنگ تکاب، تنگ لیرکک(ترو)، تنگ بیرزا(پیرزال)، تنگ تامرادی، تنگ گجستان، تنگاری، تنگ بل حیات و حتی یقۀ سنگر را به عنوان دربند پارس آورده اند. چندگانگی و سستی نظریه های افراد احساسی مناطق خاص، نگارنده را بر آن داشت که به جُستجو و شناسایی«دروازه های پارس » همت گمارد. در این راستا منابع مکتوب مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت و از مناطق احتمالی بازدید به عمل آمد. با مقایسۀ این منابع چگونگی مبارزۀ سردار ایرانی و شکست اولیۀ اسکندر و در نهایت خیانت چوپانی در معرفی راه میان بر، اسکندر توانست قلاع محل استقرار نیروهای آریو برزن را در محاصره قرار داده با استفاده از اصل غافلگیری وی را شکست و با خیانت حاکم و خزانه دار شهر پارس به شهر رسیده آن را تصرف وغارت کند. دورۀ هخامنشی مورد بررسی و مطالعه قرار می گیرد. ب: تحقیقات انجام شدۀ گذشته به صورت کلی بوده و غالب آنها در پایان سقوط هخامنشی اشاره به در بند پارس و مقاومت آریو برزن کرده اند یا حدسهایی در مورد تنگه های میان ایذه در خوزستان تا دشت ارژن فارس زده اند. هیچ کدام از آن تحقیقات در چارچوب روشمند و استدلالی با هدف شناخت تحولات تاریخی دورۀ هخامنشی بمنظور شناسایی تنگه و اهمیت کار آریو برزن انجام نگرفته است. بنا براین نیاز است گزارشهای بجا ماندۀ منابع تاریخی و جغرافیایی مورد سنجش دقیق قرار گرفته بررسی شوند. نگارنده در تحقیق حاضر تلاش دارد تا با تحلیل بر پایۀ منابع تاریخی و جغرافیایی افق های روشنی را بکار گیرد و روشهای استفاده از مدارک و اسناد منطقۀ مهم و سردار پر آوازۀ پارسی را مورد سنجش قرار داده . با این روش و تکیه بر منابع و با اتکاء بر مطالعات تاریخی و شواهد میدانی به حقایق و واقعیتهای تاریخی رسیده، ابهامات را از بین برد. دراین تحقیق در صدد است تا چشم اندازی روشن از دوره های تاریخی قبل از هخامنشی بویژه حملۀ اسکندر از شوش تا دربند پارس و دفاع آریو برزن را فراهم سازد. در واقع هدف از یکطرف نشان دادن اهمیت منابع تاریخی و جغرافیایی و چگونگی تحلیل این منابع است و از طرف دیگر به کمک منابع جغرافیایی سیر تغییر و تحولات مناطق را بررسی و افق های تاریخی دربند پارس را در چارچوب تحلیلها روشن کند. به دلیل تطبیق نشانه های داده شده در منابع و همچنین بررسی های میدانی است که به عنوان سند در آرشیو مدارک طبقه بندی شده در اختیار سازمان ها و متولیان آن نظیر ، وزارت آموزش و پرورش، وزارت علوم و سازمان میراث فرهنگی قرار گیرد. لذا جمع آوری منابع تاریخی، منطبق با منابع جغرافیایی و تطبیق نامها در گذر زمان در این تحقیق می تواند به عنوان پایه و اصل موضوع پژوهش برای این موضوع و سایر پژوهشگران و مراکز مربوطه، مورد استناد و استفاده واقع شود. در این پژوهش روشن می شود که قدیمی ترین آثاری که در آن از دربند پارس و شوشان، نام برده اند کتب مورخین و جغرافیدانان یونانی چون آریان و بطلمیوس به نقل از نئار خوس فرماندۀ ناوگان دریایی اسکندر در برگشت از هند به شوش می باشند و بعد از آن افرادی چون استرابو و دیودور سیسیلی رومی، مسیر و موانع اسکندر از شوش تا دربند پارس را آورده اند که ترجمۀ آنها به صورت مستقل، یا در کتب تاریخی آمده است. وقتی حسن پیرنیا در تاریخ ایران باستان این واقعه را به نقل از مورخین یونانی و رومی تشریح می کرد. سردار اسعد بختیاری گفته است باید کوه گیلویه باشد. بارون دوبُده سیاح و نایب اول سفارت روس در تهران بعد از قتل گریبایدوف و عضو انجمن سلطنتی جغرافیای لندن، مشغول به تحصیل در رشتۀ تاریخ باستانی مشرق زمین در انگلستان در سفرنامۀ لرستان و خوزستان، با استفاده از منابع تاریخی و جغرافیایی و تطبیق مناطق و رودخانه ها با تغیرات آنها در گذر زمان به کمک منابع جغرافیایی اسلامی پرداخته است و با استناد به آرین، کنیتوس کورسیوس، استرابو و منابع جغرافیایی چون ابن خردادبه، مقدسی، اصطخری و دیگران مسیر اسکندر و موانع را بررسی و حدسهایی زده است. رضا جوکار قنواتی درکتاب خود شناسنامۀ بهبهان، تنگ تکاب را درۀ مرگ و زندگی آورده است. احمد اقتداری در تاریخ خوزستان کوه گیلویه و ممسنی، با سر درگمی میان دره های لنده، دهدشت، سرفاریاب، ساورز، از تنگ گجستان تا تامرادی و تنگاری و حتی قلعه سفید و بل حیات حدس هایی زده است. آقایان مجیدی، غفاری و عده ای دیگر به نسبت علاقه مندی به حوادث مناطق یا تحت تأثیر مردم مناطق سعی در رضایت آنها داشته، این حادثۀ تاریخی را نیز با محلهای مورد نظر آنها منطبق کرده اند. افرادی نیز به استناد داده های کتب فوق مقاله نوشته اند. آخرین مقاله را آقایان چوبینه و شاه قاسمی دبیران باز نشستۀ آموزش و پرورش ممسنی نوشته و در بند پارس را یقۀ سنگر معرفی کرده اند. در شمارۀ بعدی این فصلنامه نقدی بر آن نوشته شد. آقای خفری به دفاع از مقالۀ چوبینه و شاقاسمی و محل سکونت خود بابامیدان و یقۀ سنگر به اصطلاح نقدی بر آن نقد نوشتند(فراسو،1387،59-55 ) و به جای دفاع از محل مورد نظر چوبینه و شاه قاسمی سر از تنگ تامرادی، گجستان و تنگاری در آوردند. لذا لازم است به دربند پارس با دقت بیشتری توجه کرده مناطق را ارزیابی و با هم مقایسه نمود و با برطرف کردن ابهامات خدمتی به تاریخ، مردم و نسلهای آینده انجام و در بند پارس محل دفاع آریوبرزن را روشمند شنا سایی و معرفی کرد. آنطور که از اسم دربند پارس پیداست باید مرز و رودی به ایالت پارس با ایالت غربی آن شوشان باشد که طی دوران قبل از هخامنشی وحتی بعد از آن می توان این مهم را بررسی و شناسایی کرد. زیرا در تمامی دوران ایلام قدیم تا دوران اسلامی حدود مرزی ایالات شوشان و انشان، شوشان و پارس(خوزستان و فارس) مشخص می باشد. مدارک تاریخی و جغرافیایی از دوره های تاریخی نشان دهندۀ کنشهای اجتماعی و حوادث تاریخی در مرزهای انشان و ایلام(سوزیان) یا پارس و شوشیان(سوزیان)یا غربی ترین کورۀ پارس(ارگان قباد) و خوزستان بوده اند. لذا دربند به معنی ورود یا دروازۀ ورود، را با ید در مرز و نه در عمق پارس جستجو کرد. یکی از شاخص ترین معیار برای شناسایی دربند پارس راه رسیدن به اصفهان و همدان است. که مطلعین به اسکندر خبر داده اند بنا براین باید مشخص شود، این راه در کنار کدام یک از دربندهای مورد نظر مورخین و مقاله نویسان می باشد. زیرا شناسایی آن به تنهایی می تواند پایانی به همۀ نظریات سست و جوابی صحیح به یکی از مهمترین سؤالات تاریخی باشد. معیار دیگر شناسایی دربند وجود رود اُوراُتیس که از معبد اُتیس(مقدس) سرچشمه گرفته است و اسکندر برای برخورد با آریو برزن از آن گذشت. شناسایی این رود و معبد نیز دربند پارس را روشن و مشخص کرده، ردی برهمۀ نظریان سست و احساسی می باشد. 1– روزگار پیش از هخامنشی انشان سرزمینی باستانی است، شامل کوه و دشت. مرکز آن در تل ملیان فارس بود. لکن مناطق کوهستانی غربی تر و مناطق ساحلی، چون بوشهر را نیز شامل می شد. در مقابل انشان، ایالت دوم ایلام که اهمیت ویژه ای داشت و همواره در کتیبه ها نام آن پس از انشان می آمد، شوشان بود که تا نخستین برآمدگی های مشرف به دشت خوزستان را شامل می شد. آنچنان که از منابع بر می آید، فرهنگی که در شوشان ساری بود، رامهرمز را که در واقع ادامۀ دشت شوشان است و نیز دشت ایذه بلندی های مشرف به دشت را در بر می گرفت. در مورد حدود باختری انشان یعنی هیدالی در نزدیکی بهبهان مناقشه ای وجود ندارد. بنابر آنچه گفته شد و البته مورد اختلاف نیست، تا پیش از هخامنشیان، می توان ایلام را متشکل از دو ایالت اصلی انشان و شوشان و دو ایالت تابع به نام سیماش و ورهشی که در اکثر موارد ادغام در انشان و شوشان بودند دانست. شوشان، شامل دشت خوزستان بود. انشان نیز ایالت خاوری، به مرکزیت تل ملیان، را شامل می شد که تا ساحل ادامه می یافت و ناحیۀ کوهستانی که در باختر، تا هیدالی حوالی بهبهان کنونی و چنانکه منطقی به نظر می رسد و یافته ها نشان می دهند، سرزمین های کوهستانی شمال آن از جمله نواحی شمال و شرق کوه گیلویه بوده است. شواهد گویای آن است که انشان از سوی غرب، لااقل تا رود مارون ادامه یافته و این رود به نام کارند (کابنت) مرز دو ایالت انشان و شوشان بوده است. در سراسر این دوران، سخنی از پارس نیست. لکن از شهری نام برده می شود که کلید گشایش ایلام و انشان خوانده شده است. به عبارتی، این شهر یک شهر مرزی میان ایلام و انشان بوده و آن را دروازۀ ورود به هرکدام از دو ایالت دانسته اند. موقعیت این شهر دقیقاً مشخص نشده است. در دو سدۀ پیش از ظهور هخامنشی که حکومت ایلام رو به زوال رفت. سپس در زیر سم اسبان آشوری در خاک مدفون و از صحنۀ سیاسی روزگار محو شد، هخامنشیان کم‏کم در تاریک روشن تاریخ پدیدار گشتند و در بخشی از انشان با نامی که در کتیبه های آشوری به صورت پارسوماش آمده بود، حضور یافتند. گیرشمن« پارسوماش را مسجد سلیمان معرفی کرده بود. با این گمان که گسترۀ ایلام یعنی شوشان و انشان از دشت خوزستان و کوه های مشرف بر آن فراتر نمی رفت.» [ دلایل وی برای ارائۀ این فرضیه بسیار شکننده بود. و قتی تل ملیان در بیضاء فارس کشف شد و گسترۀ بسیار وسیع سلطنت ایلام آشکارگردید. حدس اولیۀ گیرشمن در مورد جایگاه پارسوماش، زیر سؤال رفت و مردود شد. بعد از هخامنشی سرزمین کوهستانی الیمائی و همسایۀ شوشان و انشان در بخش هایی، خلاء میان مرزهای باختری انشان و خاوری شوشان را پر کرد و بار دیگر در دوره های سلوکی و اشکانی، نقش ویژه ای در تاریخ ایران باستان به عهده گرفت.] 2– نظری بر صعود تا سقوط هخامنشی، بعضی مورخین نظریاتی در مورد مهاجرت پارسها داده اند که صرفاً با توجه به کلمۀ پارسوا در کتیبه های آشوریان در سالهای 844تا 864 وهمچنین پارسوماش691 در خلوله می باشد و بر همین اساس آورده اند: در حدود 700 ق.م پارسیان در پارسوماش در کو ه‏های فرعی سلسله جبال بختیاری در شرق شوشتر ناحیۀ واقع در دو سوی ساحل کارون نزدیک انحنای بزرگ این شط پیش از آنکه به سوی جنوب بر گردد مستقر شدند و نخستین بار در زمان هوبان – ایمنه 692-688 ق.م نام پارسیان (پارسوماش) به میان آمد. (گیرشمن،1390، 125) و چیش پش (675-640ق.م) پسر و جانشین هخامنش، پیشتر پادشاه شهر انشان، ناحیه مزبور را تا شمال شرقی پارسوماش اشغال کرده بود. در مقابل قدرت منحط ایلام وی مقتدرتر شد، و ایالت پارسه(فارس) کنونی را به حکومت خود منظم ساخت و پس از مرگ وی پادشاهی پارسیان عبارت بود از ایالت پارسوماش که انشان و پارسه نیز بدان افزوده شده بود. او قلمرو خود را بین دو پسرش آریارمنه(640-590ق م) وکورش اول (640-600ق.م) شاه بزرگ پارسوماش تقسیم کرد.» [باید دقت کرد که نظر گیرشمن زمانی است که شهر وایالت انشان را بلد نبود و احساس می کرد انشان و ایلام در محدودۀ دو رود کرخه و کارون و از مارون تا دجله بوده است. که امروز دیگر این نظریه ها ارزش خود را ازدست داده اند] کوروش پدربزرگ کورش کبیرهنگامی که آشوربانی پال پادشاه آشور ایلام را از صحنۀ روزگار محو کرد و تا باشت (باشیمو) پیش رفت، در هیدالی (بهبهان) با وی نشست و وفاداري خود را اعلام کرد. لوحۀ ارشامه نیز آورده است:« آریارمنه بر پرسید نیز حکومت می کرد و کمبوجیه اول پادشاه پارسوماش، انشان و شاید نیز پارسه با دختر استیاگس پادشاه ماد ازدواج کرد.» تصوری که باعث شده تا گیرشمن بر اساس کلمۀ پارسوا در کتیبه های آشوری سالهای 844و836 ق.م و پارسوماش 691 ق.م در خلوله در بعضی قسمت‏ها دچار اشتباه شود و مهاجرتی ذهنی از دریاچۀ وان تا بختیاری را برای پارسیان در نظر بگیرد. گیرشمن با تصور اشتباه خود از پارسوماش در خلوله باعث شد تا اقتداری پارسوماش را بختیاری بداند و بنویسد:« انشان را در قسمت پارس انزان و در قسمت بختیاری انشان می گفتند.» حتی محقق گرانقدری مثل دکتر امان‏الهی نیز بر اساس پارسوماش گیرشمن اشتباه کرده و نوشته است:« خاستگاه هخامنشیان نه در پارس بلکه در بختیاری بوده است.» کوروش بزرگ پس از فتح بابل ادعا می کند که اجدادش، شاهان انشان بوده اند و شواهد نیز حاکی از آن است که چیش پش جد دوم کوروش بزرگ، بخش باختری سرزمین تحت حکومتش، انشان را به پسر بزرگش کوروش اول، جد کوروش بزرگ و شاخۀ اول هخامنشی، واگذار می کند و پسر کوچکترش آرایارمنه، جد داریوش، شاخۀ دوم هخامنشی، فرماندار و حاکم مرزهای خاوری با ماد می شود. پس از کوروش، نام انشان در نوشته های هخامنشی به سرعت محو می شود. به زودی در کتیبه های داریوش بزرگ می بینیم که دیگر همسایۀ شوشان، انشان نیست؛ بلکه پارس است. به این ترتیب سرزمینی که در سراسر دورۀ ایلامی با نام انشان شناخته می شد، با ظهور حاکمان جدید، نام دودمانی آنان را به خود گرفت. انشانی که زمانی از حدود رود مارون آغاز می شد و به خاوران گسترش می یافت، اکنون پارسی بود که از کرمان، یزد، بنادر و جزایر خلیج فارس تا بخش هایی از اصفهان گسترده بود. بلاخره جانشیان کمبوجیه از داریوش اول تا داریوش سوم دورانی از جنگ و صلح را داشتند که براثر تصرف دولت شهرهای یونانی بوسیلۀ اسکندر بعنوان وارث یونان به سوی ایران حرکت کرد و با تصرف مراکز مهم و ایالات تابع ایران وارد بابل شد و در نهایت شوش را تصرف کرد و برای تصرف مرکز اقتدار ایران تخت جمشید راهی پارس شد. 3– حرکت اسکندر از شوش تا دربند پارس، در مورد نام مکان ها در روزگار واپسین شاهنشاهی هخامنشی، تنها به آثار یونانی بسنده می کنیم. که آورده اند: چهار روز طول می کشد تا سپاه اسکندر از شوش به رود پاسی تیگر برسد. بنا بر اوصاف یونانیان، پژوهشگران پذیرفته اند که پاسی تیگر همان کارون است. سپاه، از رود عبور کرده و وارد سرزمین اوکسیان شد. از توصیف یونانیان بر می آید که اوکسیان ایالتی بوده است که از دشت آغاز شده و شامل کوهستان نیز می گردید. یونانیان می نویسند که پاسی تیگر[ کارون] از کوه های این ایالت می آید. سپاه اسکندر موفق می شود مَدَتس را در دژ اوکسیان در کنار شهر اصلی آن بر روی اولین برآمدگی های پس از دشت به تسلیم وا دارد. در راه، اکسیان های کوهستان را به اطاعت وا می دارد. پس از آن، سپاه خویش را به دو قسمت کرده، بخش سنگین اسلحه را از جادۀ اصلی جلگه راهی پاسارگاد می کند و خود در کوه های اوکسیان به سوی پاسارگاد به راه می افتد و پس از سه روز مسافت، به مرز پارس می رسد. استرابو در سفر خود، سرچشمۀ خواسپس (کرخه) را نیز سرزمین اوکسیان می داند. به این ترتیب، اوکسیان بخش های شمال شرق تا کوه های شمال دشت شوشان را شامل می شده است و غربی ترین قسمت پارس را در ساحل بزرگترین رودخانه ای به نام اُراتیس نامیده نام برده است. که در فاصلۀ میان کارون وشیرین(زهره) قرار دارد. چون کار مورخ در دنیای امروز دیگر بر پایۀ نقالی، قصه گویی و سنت گرایی نیست و مهمترین اهمیت مورخ گزینش وگزارش دقیق و حساب شده در مورد وقایع است تا زبان گویا و باز گو کنندۀ راستین گذشته باشد و با صفات، راستگویی، حقیقت جویی، عدالت خواهی، دانش گسترده، اندیشه وتفکر، و مراحل کارخود به نگارش رسیده حوادث تاریخی را به رشتۀ تحریر درآورد. چرا که بدون توجه به ارکان تاریخ (زمان ومکان)وترتیب زمانی(کرنولوژی) باعث تحریف تاریخ می شود. لذا در این قسمت مطالب را بر اساس ترتیب زمانی و با تکیه برجغرافیا رکن و بستر تاریخ و اسناد تاریخی مورخین آورده شاید درسی باشد برای من و دیگران تا مثل آن دسته از نویسندگان که بخاطر توجیه احساسات خود نسبت به یک منطقۀ خاص که شاهد واقعه ایی کوچک در تاریخ معاصر بوده است. چهار صد تا هفتصد صفحه را سیاه نکرد، یا چندین جلد در مورد اماکن مقدسه ننوشت و مفاخر ملی و مذهبی را گنگ و نا مفهوم تر نکرده بلکه با دقت به منابع و اسناد و تفکر در آنها متوجه این حقیقت شویم که پس تیگر همان کارون است و اوکسیان دشت وکوه، شوشتر و محدودۀ کارون تا ایذه و مال امیر بوده است. شهر و قلعۀ مهم اوکسیان در کو هستان واقع در کارون تا ایذه (مال امیر) و آثار آن از جمله قلعه تل و توله بوده است. لازم است بدانند که اوکسیان همان (اوژ، هوز، خوز، اوز، سوز) نامی است که یونانیها به مردم سوزیان(خوزستان) امروزی می گفتند. حال با توجه به ترتیب زمانی و موقعیت جغرافیایی انشان و پارس به چگونگی تشکیل هخامنشی و خاستگاه آن، و حرکت اسکندر از شوش تا در بند پارس و آریو برزن در زیر پرداخته تا حقایق روشن شود. اوکسیان کجاست؟ استرابو می نویسد: « رود خوآسپس (کرخه) که از میان شهر شوش می گذرد و از سر زمین اوکسی ها سر چشمه می گیرد. سر زمینی کو هستانی که میان شوش و پارس را فرا گرفته است. راهی سخت و دشوار دارد. انبوهی از دره های تنگ و باریک و سنگلاخ، نه تنها گذر از آنجا دشوار است. بلکه زیستگاه و پناهگاه راهزنانی، چنان بلند آوازه است که حتی، شاهان، هنگامی که می خواهند فاصلۀ میان شوش و پارس را طی کنند به آنها باج و حق عبور می پردازند. به هنگام گذر از قلمرو اوکسی، در همسایگی خاک پارس، چندین گردنۀ باریک دیگر وجود دارد. چون اسکندر به قصد کسب اطلاع از نواحی با اهمیت پارس و خزاینی که پارسیان در طول مدت دراز سیادت بر آسیا در آن نقاط جمع آوری کرده بودند وارد پارس شد. از دروازه های پارس و این گردنه ها عبور کرد. از چند رودخانه، که در این سر زمین جاری بود و به خلیج فارس می ریخت، گذشت. پس از رود خواسپس(کرخه) به رود کو پراتاس(دز) و پاسی تیگریس(کارون) می رسیم که این دومی از سرزمین اوکسی ها سر چشمه می گیرد. رودی نیز هست به نام سیروس که از پارس پائین در همسایگی پاسارگادا می گذرد شاه اسم این رود را برخود پذیرفت و اسم خودش را از اگراداتوس به سیروس مبدل ساخت. اسکندر در نزدیکی پرسپولیس از رود اراکسس(کر) گذشت. غربی ترین قسمت پارس را در ساحل بزرگترین رودخانه که اُراتیس نامیده اند. پس تیگر، از راه خشکی دو هزار استادیا با اُراتیس فاصله دارد.» [ لازم به توضیح است که غربی ترین شاخۀ رودمارون اگراداد(داتوس) که از غرب دلی مهرگان سرچشمه می گیرد و با آب اُروۀ تنگ اُروه همان اُروا دورۀ ایلامی و اُراتیس مورد نظر یونانیان در شمال دژ کوه به مارون (اگراداد) می ریزد و تعدادی از مورخین و سیاحان غربی رود مارون را به نام این قسمت اُراتیس آورده اند.] و «کسانی که از شوش به درون پارس سفر می کنند از اوکسیان می گذرند و سرزمین آلیمائی همسایۀ شوش است که بیشتر سنگلاخ بوده و محل اقامتگاه دزدان مسلح است.» پیرنیا به نقل از مورخین یونانی آورده می نویسد: اسکندر پس از ترک شوش چهار روز راه پیمود به رود پاسی تیگرس رسید. یونانی ها نوشته اند که سر چشمۀ این رود در کو هستان اوکسیان واقع در طرفین این رود بمسافت پنجاه استاد پر از جنگل است. این رود، چون از بلندی ها به پستی ها می ریزد، آبشارهائی بوجود می آورد و بعد داخل جلگه شده ملایم حرکت میکند و عمق آن چنان است، که قابل کشتی رانی است و پس از آن به خلیج فارس میریزد و پارسی های قدیم این رود را پس تیگر یعنی پس دجله می نامیدند چنانکه داریوش در کتیبه بیستون دجله را تیگر نوشته ، اگر چه دیودور اسم این رود را تیگر نوشته ولی از روایت آرین و کنت کورث معلوم است، که اشتباه کرده و پس تیگر صحیح است. «در پایان سال 331ق م اسکندر شوش را ترک کرد و در رأس ارتش خود، با استفاده از جاده ای که در الواح پرسپولیس معروف است و شماری از متون عصر هلنی نیز به آن اشاره کرده اند راه پارس را در پیش گرفت و دیودور می نویسد: که برای رفتن از شوش به پرسپولیس از طریق این جاده 24 روز وقت ضرورت داشت لیکن نظام انتقال صدا به صورتی بر قرار شده بود که پیام ها به سرعت از پرسپولیس به شوش میرسید در این منطقه بود که اسکندر با نخستین پایداری و مخالفت نظامی بر خوردکرد. یکی از خویشاوندان داریوش سوم به نام مَ دَتس در این منطقه قلعه ای در اختیار داشت که به تصرف در آمد. بعد پادشاه مقدونی شخصاً به کوهستان حمله برد و با اوکسی ین های کو هستان بر خورد کرد. بعضی محققین مانند آندره آس اوکسیان را یونانی شدۀ خوزیان می دانند.» کنت کورث آورده است: اسکندر تواناتر از هر زمان دیگر، در پایان سال 331ق م جاده پارس را در پیش گرفت، و با دو مخالفت بر خورد کرد. در مدخل اوکسیان ناگزیر شد به دژی که فرماندهی آن را، مَ دَ تس و ولایت اوکسیان در همسایگی شوش واقع است و تا مدخل پارس امتداد می یابد و بین آن و سوزیان (خوزستان)معبری تنگ است. بر عهده داشت و در برابر شاه بزرگ سوگند یاد کرده بود که تا آخرین لحظه در برابر سردار مقدونی پایداری می کند. حمله ور شد و دیودور و آرین آورده اند بعد از تسلیم دژ، م دتس، بازماندگان از مرگ رستند و سر زمین اوکسیان، معاف از پرداخت خراج اعلام و به سوشیان ملحق شد.[لازم است گفته شود که منظور سوشیان همان شوشان کنار کارون در حدود سی کیلومتری شمال ایذه است که قبر دانیال بزرگ (کبیر) و مسجد سلیمان بزرگ در کنار آن می باشند چیزی که باعث اشتباه خیلی از موخین و باستان شناسان و اقتباس کننده گان از آنها شده وشوشیان را شوش ودانیال کوچک را دانیال بزرگ دانسته ومعرفی کرده اند.] اسکندر بعد از آنکه پر منیون را با بار و بنه و قسمت اعظم ارتش از طریق جادۀ بزرگ به پرسپولیس اعزام داشت، و اکسیان های کو هستان را مطیع ساخت و بر آنها خراج بست به دروازه های پرسیک رسید. و با آریو برزنس روبرو شد. آرین به وضوح در میان اوکسی ین ها، دو گروه را مشخص می کند: گروه اول در دشت و دامنه سکونت دارند و گذرگاه های این منطقه، راه عبور مسافرانی است که از سوشیان به پارس می آیند. [دقیقا برابر شوشتر تا ارتفاعاتی که میان دشت شوشتر و ایذه می باشد] کنت کورث می نویسد: که سر زمین اوکسی ین ها با شوش هم مرز است و تا حوالی پارس پیش می رود. دیودور توضیح می دهد که سر زمین پارس از آن سوی اکسی ین آغاز می شود. یعنی ازمنطقه ای که قلعۀ تحت فرمان م دتس بر آن مشرف و ناظر است. [کارون تا ایذه] این محل زیر فرمان یک ساتراپ پارسی است و اهالی آن تابع و مطیع او بودند.کنت کورث تصریح می کند که اسکندر اهالی را به حال خود گذاشت تا به کشت و زرع بپردازند و از خراج معاف باشند بعد پادشاه قوم اوکسی ین را در ساتراپ نشین شوش متحد ساخت. کنت کورث و آرین آورده اند: احتمال دارد، اوکسی ین قبل از تصمیم اسکندر یک منطقۀ زیر استان خاص بوده که حکومت آن به م دتس سپرده شده بود. این پیوند به سادگی صورت گرفته است به خصوص از این جهت که تحت تأثیر ایلامی بوده است و عنوان دروازه های شوش را دیودور به آن داده است و به صورت عمومی تر به دروازه های پارسی معروف شده است این مطلب را روشن تر می کند. روابط کهن میان اوکسی ین و شوش را می توان از فرماندهی مشترک ساتراپ شوش بر واحدهای نظامی شوش و واحدهای اوکسی ین در یافت. گروه دوم، اوکسی ین های کوهستان و مردمان کوه نشین اند که اسکندر ناگزیر شد علیه آنان به لشکر کشی اقدام کند و از این طریق آنان را به اطاعت وا دارد. آرین چنین آورده است: اما آنهایی که اوکسی ین های کوه نشین نام داشتند رعیت پارسیان نبودند و در این او ضاع و احوال نمایندگانی به نزد اسکندر اعزام داشتند و به او اعلام کردند که اوکسی ین ها نخواهند گذاشت او با سپاهیانش وارد پارس شوند مگر آنکه آنچه از شاه پارس حق عبور می گرفته اند از او نیز دریافت کنند. اسکندر، نمایندگان را با این فرمان باز گرداندکه در گردنه ای که به گمان ایشان، در دست داشتن آن ، کلید ورود به سر زمین پارس است، حضور یابند تا در آنجا آنچه لازم است از او نیز دریافت کنند. شکست و قتل عام اوکسی ین ها این بود آن هدیۀ افتخاری که این مردمان از اسکندر دریافت کردند و سر انجام نیز به زحمت توانستند آنچه را که از اسکندر تقاضا کردند، یعنی نگهداری سرزمین شان از طریق پرداخت خراج سالانه به سر دار مقدونی، به دست آورند... این خراج عبارت بود از هر سال 100راس اسب، 500 چارپای بار کش و 30 هزار گوسفند، زیرا اوکسین ها نه پول دارند نه زمین قابل کشت و زرع و اکثریت مردم منطقه چوپان و گله دارند. «دوبده ضمن اینکه منطقۀ اوکسی ین را میان سوزیان و پارس در خاور پاسی تیگرس(کارون) و باختر اُروآتیس می داند به نقل از کنیتوس کورتیوس تعداد روزها و چگونگی استفاده از راهنمایان را در گرفتن شهر نیز مشخص می کند و شرح و توصیف اوکسین ها و چگونگی تصرف آن را مفصل تر آورده است.» [اوکسی ین در خاور رود پاسی تیگرس (کارون) می باشدکه دشت آن برابر خاور شوشتر تا کوه ها و تنگه های منطقۀ مال امیر است و کوهستان آن برابر با مال امیربود.] اسکندر پس از مطیع کردن اوکسیان قشون خود را بدو قسمت کرد پارمن ین را از راه جلگه (یعنی از راه رام هرمز و بهبهان کنونی) به طرف پارس فرستاد و خود با سپاهیان سبک اسلحه راه کوهستانی را، که به درون پارس امتداد می یابد، پیش گرفت، زیرا می خواست قوه ای، که پارسیها در این راه تدارک کرده بودند، در پشت مقدونیها سالم نماند در اینجا اسکندر غارت کنان پیش رفت، تا روز سوم وارد پارس شد و روز پنجم به دربند پارس رسید. تا اینجا113میل یا تقریبا31فرسنگ راه پیموده بود. که بعضی آن را دروازۀ پارس و بعضی دروازۀ شوش می دانند.(دوبده، همان،467و471) کنیتوس کورتیوس می نویسد: پس از اینکه اسکندر به پارمنیون فرمان داد تا از منطقۀ غیر کو هستانی حرکت کند خودش با قوای سبک اسلحه راه کوهستان را که به صورت رشته ارتفاع و مداومی تا پارس ممتد است در پیش گرفت. پس از آنکه تمام این ناحیه را غارت کرد. در سومین روز حرکت به پارس رسید و در پنجمین روز به معابر پیلا سوزیدا وارد شد.(دوبده، همان، 471) بر اساس ترجمۀ شوسه از زبان آرین به زبان فرانسه اسکندراز راه بزرگ غیر کوهستانی بار و بنه و سواره نظام تالی و سواره نظام هم پیمان وغیر مقدونی وگروههای مسلح به سلاح سنگین را تحت فرماندهی پارمنیون به ایران(پارس)فرستاد و خود به همراه پیاده نظام مقدونی و سواره نظام گارد شاهی و راهنمایان و آگریانها و کمانداران به سرعت از طریق کوهستان پیش رفت و به نقل از کور تیوس در روز سوم به پارس رسید. این موضوع کاملاً پاسخگوی مسافت مال امیر تا کردستان(مارون)است که سرحد میان خوزستان و پارس است و بیست سه یا بیست چهار فرسنگ است و در پنجمین روز به معابر پیلا سو زیدا وارد شده است. [اگرچه دوبده آورده است مدت دوروز از کردستان تا تنگه را عوامل زیرباعث شده است. اما در واقع یک روزبوده است زیرا روز پنجم روزحمله به معبر بوده است.] 1- خستگی سربازانی که بعد از سه روز راهپیمایی نیاز به استراحت داشتند.2 - به انتظار قوایش ماند تا پیش از نفوذ به عمق کو هستان طرح حمله به تخت جمشید را بریزد. [باید اضافه کردکه یکی از اهداف اسکندر آنطور که پیرنیا آورده است سالم نماندن قوای پارسها در پشت مقدونیها بود که در مسیر او در قلعه های باغملک، پتک از پایتختهای ایلام نوین بود، ماغر، سولک سولوکه(شالولیکی) پایتخت دوران آلیمائی، فهله گاه تشان، ارجان، و به ویژه قلعه های خائیز و شاه فیروز در دو طرف تنگه و مشرف بر خود گذرگاه و کوشید (جص) و برزیون در دو طرف مارون و مشرف بر تنگه و راه اصلي که امروز زیر آب رفته و جاده ها و شهر هیدالی (ارجان)که فرماندهی این قلعه ها به عهدۀ آریو برزن بود و حاضر به کنار آمدن با اسکندر نبوده است و آنطور که مورخین اشاره به راهنمایان در سپاه اسکندر کرده اند با آگاهی از توان آریوبرزن و جهت جلو گیری از حملات سپاهش به یونانیان اسکندر با سپاه سبک اسلحه در این مسیر قرار گرفته بود ولی چون آریوبرزن راه او را سد کرد وی ضمن رفع خستگی و مشورت با فرماندهان مدت یک روز به دیپلماسی با آریوبرزن پرداخته است و روز پنجم روز حمله به تنگه می باشدکه مجبور به عقب نشینی شده است. درواقع اسکندر از اوکسیان تا دربند با توقف یک روزه چهار روز آمده است که با روز حمله پنج روز شده است.] اما نقل قول بارون دوبده از ظفرنامه شرف الدین چاپ تاشکند. تیمور همین مسیر را « از شنبه غرۀ جمادی الاولی دررام هرمز تا دوشنبه دهم جمادی الاولی در نوبندگان به قلعه سفید طی کرده است.» شامی نوشته است:« اولین روز جمادی الاولی در رام هرمز نزول فرمود. دومین روز در آب فایی(فارسی)سومین روز جایزان در صحرای زهره (زمره) چهارمین روز از آب کردستان، پنجمین روزآب شیرین، ششم از گچ هوس خان بیدک، روز هفتم چولاهه، روز هشتم از باشت و از آب شعب عبور به مال امیر نزول فرمود. روز نهم از رود جاودان (خاوران) و در صحرای نوبندگان فرود آمد. روز دهم از نوبندگان راهی قلعه سفید شد.» مقایسه ای که وضعیت عبور سپاه کشور گشایان از شوشتر تا دربند پارس در کنار رودخانۀ مارون مشخص تر می کند. 4- در بند پارس محل دفاع آریوبرزن در برابر اسکندر !؟ پیرنیا به نقل از مورخین یونانی و رومی آورده است: «در دروازۀ پارس( شوش) که نویسندگان اروپایی بیشتر به دروازۀ پارس می گویند. این محل معبری تنگ که از پارس به شوش هدایت می کند و چنانکه مورخین یونانی توصیف کرده اند باید کوه گیلویه باشد(سرداراسعد گفت اسم این معبر تنگ تکاب است) این موقع آریوبرزن رشید آنجا را اشغال کرده و منتظر بود که اسکندر با قشونش وارد معبر شود. تا جنگ را شروع کند و سردار مزبور در این تنگ دیواری ساخته بود و مانند دیگر در بندها دروازه ای داشت. وقتی یونانیان به جایی رسیدند که موافق مقصود سردار مزبور بود. پارسیها از بالاسنگهای بزرگ به زیر غلطانیدند که در میان مقدونیها می افتاد یا در راه به برآمدگی و سنگی دیگر برخورد و خرد شده و با قوتی حیرت آور در میان آنها می پراکند و گروهانی را پس از دیگری می خوابانید. همچنین مدافعین از هر طرف باران تیر وسنگ و فلاخن می باریدند. گرچه کوشیدند تا به پارسیان رسیده جنگ تن به تن کنند موفق نشدند تا آنجا که اسکندر غرق اندوه و شرم شد. چرا که می پنداشت که چون از دربند های کیلیکیه و سوریه بدون تلفات گذشته است از این دربند هم به آسانی خواهد گذشت. ولی حالا مجبور به عقب نشینی است و سپاهیان دم سپرهاشان را تنگ به هم چسبانده و روی سر گرفته و به قدر یک فرسنگ عقب نشستند. [دقیقا برابر با اصل تنگه که حالا دیوار سد مارون است تا غرب ارجان به سمت دو دانگه] وقتی اسکندر به جلگه بر گشت به شور پرداخت و آرستاندر غیبگوی خود را خواسته که چه باید کرد. چون نمی توانست جواب دهد گفت در غیر موقع نمی توان قربانی کرد. اسکندر مطلعین محل را خواسته و در مورد راهها تحقیقاتی کرد. راه بی خطر ماد به پارس را به او گفتند [راه ارجان به اصفهان و ماد مسیر ناصر خسرو قبادیانی] دید در صورت پذیرش این راه کشتگان مقدونی بی دفن خواهند ماند. حال آنکه در موقع جنگ مهمترین وظیفه خاک سپاری کشته گان است. اسکندر اسرا را خواسته و تحقیقاتی کرد. یکی از آنها که به زبان پارسی و یونانی حرف می زدگفت: خیال از کوهستان به پارس رفتن بیهوده است. زیرا جز کوره راهی که از جنگل می گذرد راهی نیست که بوسیلۀ درختان بزرگ و شاخ و برگهای به هم پیچیده بکلی مسدود است. از او پرسید شنیده ای یا دیده ای گفت چوپانم و یک بار در لیکیه بوسیلۀ پارسیها و حال به دست سپاهیان تو، که اسکندر با نام لیکیه به یاد خواب غیبگو افتاد که به کمک یک نفر اهل لیکیه وارد پارس خواهد شد. امیدوار شد و وعده ها به او داد وگفت راهی پیدا کن که ما را به مقصود برساند. اول امتناع کرد ولی بعد گفت از این راه افراد مسلح نمی توانند بگذرند ولی بعد راضی شد که از کوره راهی قشون اسکندر را بجائی برساند که پشت ایرانیها را بگیرد. اسکندر کراتر و پیاده نظام تحت فرمان او، و سپاهی که مل آگر فرمان می داد و هزار نفر سوار و تیر انداز به حفاظت اردو گذاشت و دستور داد وسعت اردو را به همان حال حفظ و عدۀ آتشها را شب زیاد کنند، تا خارجیها تصور کنند که من در اردو هستم. اگر آریو برزن خبر یافت که من از بیراهه می روم و قسمتی از قشون خود را مأمورکرد راه را بر من سد کنند تو باید او را بتر سانی تا خطر بزرگتری را حس کند و به تو بپردازد هر گاه از حرکت من آگاه نشد و او را فریب دادم همینکه اضطراب خارجیها را دانستید. بی درنگ به طرف معبری که ما تخلیه کرده ایم برو، راه باز خواهد بود و آریو برزن به من خواهد پرداخت. در پاس سوم شب اسکندر در میان سکوت و خاموشی کامل به طرف کوره راه باریک که اسیر لیکیایی نشان داده بود با سپاه سبک اسلحه رفت و آذوقۀ سه روز راه را با خود داشت. علاوه بر اشکالات راه ، باد برفی زیاد از کو هستانهای همجوار در اینجا جمع کرده بود و مقدونیها در برف فرو می رفتند. شب و نا آشنا به راه و راهنمایی که صداقتش معلوم نیست. اگر از غفلت مستحفظین استفاده و فرار کند تمام قشون مانند حیوانات سبع راه پس و پیش نداشته بدام می افتند. بنا بر این قشون او به مویی بسته بود. یعنی به درستی قول راهنما آویخته بود بالاخره پس از مجاهدات زیاد مقدونیها به قلۀ کوه رسیدند . از آنجا از طرف راست راهی بود که به اردوی آریوبرزن هدایت می کرد. در این محل اسکندر فیلوتاس وسنوس را با آمین تاس پولی پرخن و عده ای از پیاده نظام سبک اسلحه گذاشت و بعد به سواران امر کرد، که از اسرا بلدهایی برداشته در جستجوی چرا گاههای خوب قدم به قدم پیش روند خود اسکندر با اسلحه دارها و دسته ای که آژما نام داشت راهی را پیش گرفت که خیلی سخت و دور تراز دیدبانان و قراولان دشمن بود. تا روز دیگر حوالی ظهر سپاه اسکندر فقط نصف راه را پیموده بود، ولی بقیۀ راه آنقدر دشوار و سخت نبود. چون سپاهیان خسته و فرسوده بودند فرمان توقف داده غذایی صرف و رفع خستگی کنند. بعد در پاس دوم شب قشون به راه افتاد و بی اشکال راه خود را پیمود. ولی در جایی که سراشیبی کوه خرد خرد کم می شد و مقدونیها به درۀ عمیقی رسیدند که از سیلها آبی زیاد در آنجا جمع شده بود. علاوه بر این اشکال شاخ و برگ درختان چنان در هم دویده بود که عبور محال به نظر می آمد. در این موقع یأس شدید به مقدونیها مستولی گشت و نزدیک بود گریه کنند. تاریکی بی حد اطراف آنها را فرو گرفته و درختان چنان سدی از بالا ساخته بود. که روشنایی ستاره گان هم به این محل نمی رسید. و بادهای شدید سر درختان را به هم می زد و صدای موحشی اطرافشان طنین می انداخت. روز رسید و از وحشت مقدونیها کاست، و توانستند از دره دور زده بگذرند. بعد مقدونیها بالا رفته به قلۀ کوه رسیدند. و با قراولانی از سپاه پارس بر خوردند. پارسیها بی درنگ حمله بردند. بعضی مقاومت و بعضی فرار کردند. و بر اثر چکا چاک اسلحه و ضجه و نالۀ افتادگان و مجروحین و فرار قسمتی که می خواستند به اردوی اصلی ملحق شوند. صدای همهمه و غوغا برخاست وکراتر چون این صداها را شنید به طرف معبر تنگ شتافت. بدین ترتیب به سبب راهنمایی یک اسیر لیکیانی پارسیها دیدند که از هر طرف اسلحۀ مقدونیها می درخشد. و هر آن در اطراف آنها بر مخاطرات می افزاید. معلوم بود که محصور شده اند. با این وجود تسلیم نشدند وجدالی کردند که خاطرۀ آن در تاریخ باقی ماند. نبرد دلیران سخت بود و پافشاری پارسیها به حدی بود که مردان غیر مسلح حمله به مقدونیها کرده آنها را می گرفتند و با سنگینی خود به زیر می کشیدند. در این احوال آریو برزن با چهل نفر سوار و پنج هزار پیاده خود را بی پروا به سپاه مقدونی زده عدۀ زیاد از دشمن بکشت و تلفات زیادی هم داد، ولی موفق شد که از میان سپاه مقدونی بگذرد، یعنی از محاصره بیرون جست. او چنین کرد، تا به کمک پایتخت بشتابد. و آنرا قبل از رسیدن مقدونیها اشغال کند ولی قشونی که اسکندر با آمین تاس، فیلوتاس وسنوس از راه جلگه بطرف پارس فرستاده بود[باید گفت بعد از شب اول وکمین اول] از اجرای قصد او مانع گردید که مامور بود بر رودی که از دخول او به پارس مانع است پلی بسازند. در این وقت او در موقعی پر مخاطره واقع شد که به شهر نمی توانست وارد شود و قشون مقدونی نیز او را تعقیب می کرد. آریو برزن راضی نشد تسلیم شود و از جان گذشته خود را به صفوف مقدونی زد و چندان جنگید تا بالاخره شرافتمندانه خود و رفقایش بخاک افتادند. اسکندر پس از آنکه آریو برزن(آری برزن) را با سپاه او قلع و قمع کرد، دیگر مانعی در پیش نداشت و می توانست بزودی بتخت جمشید در آید. ولی چون خندقها و دره هائی در سر راه داشت، از ترس اینکه در اینجا قشون او دچار اشکالات جدیدی گردد امر کرد با تأنی حرکت کنند. در این احوال نامه ای از تیری داد خزانه دار تخت جمشید به او رسید که نوشته بود، چون اهالی خبر یافته اندکه اسکندر بزودی وارد خواهد شد، می خواهند خزانه را غارت کنند و بنا بر این باید عجله کند تا زودتر وارد شود. اسکندر با وجود خستگیهای عبور از دربند پارس پیاده نظام را عقب گذاشت و با سواره نظام حرکت کرد و تمام شب را راه رفته در طلیعۀ صبح به رود آراکس رسید.» «آریوبرزنس با لشکر سواره نظام خود به کوهستان گریخت و کنت کورث تصریح می کند که او شتاب داشت تا قبل از دیگران به پرسپولیس پایتخت کشور برسد، لیکن پادگان شهر مانع ورود او شد و او بعد از آن در یک نبرد بر ضد مقدونیها به هلاکت رسید. در این فاصله اسکندر از تیری دتس نگهبان دارایی های شاهانه و به قول دیودور صاحب اختیار شهر نامه ای دریافت که درآن تیری دتس وعده داده بود شهر را به او واگذار کند.» [لازم می دانم اشاره کنم که اسکندر بعد از کشته شدن آریوبرزن دیگر نیاز نداشت به همراه سپاه سنگین اسلحه راه طولانی ممسنی را در پیش گیرد. بنا براین از طریق جاده های هیدالی (ارجان) به تخت جمشید و به موازات رودخانه با چرا گاههای مناسب از کوه پات ، قلعه دختر و قلعه گل، پاتاوه کری، پل من رگی، پل زیرنا، به لوا یا از طریق قلعه گل ،پراشکفت ، تنگ براره (مسیر استاکلرتا اینجا)، لوا، زی زی ،(مسیر آیت الله جزایری) میان تنگان و چنار، صالحون، نعل اشکنان، تل خسروی، (مسیر محمد میرک حسینی) در دو مسیر اردکان یا کاکون به رود آراکسس(کر) رسیده، درست منطبق با نوشته های استرابو که بعد از] «آگرادتس(مارون)به آراکسس آورده است و اونسیس کر یتوس نا خدای کشتی نیارخوس اشاره به رودخانه ای می کندکه با هفت روز کشتی رانی به پاسارگادا می رسد. و شباهت سه رود سیتوگاد اونسیس کریتوس و سیتوگادوس پلینی و آگراداتس استرابو که هر سه کنار پاسارگادا می گذرند و به خلیج فارس می ریزند منطبق با مارون می باشد و تأیید کنندۀ پادگان ارگان (هیدالی) تحت فرمانروایی آریو بر زن می باشد. چون سپاه مقدونی در ساحل این رودخانه تا لوا می رفته و با پیمودن بقیۀ مسیر به تل خسروی رسیده مورخین یونانی نمی توانستند بفهمند که رود یاسوج سر شاخۀ مارون نیست و آن را به اشتباه آگراداتس(مارون) دانسته که استرابو اشاره دارد و با گذر از ارتفاعات یاسوج به رود آراکس (کر-کامفیروز )رسیده تخت جمشید را تصرف کردند. مسئله ای که توضیح کینتوس کورتیوس آن را تأیید میکند. بنا به گفتۀ او این فضا شامل رشته ارتفاعات صعب الحصولی بوده است که سربالایی های آن را جنگل فرا گرفته و قلل آن پوشیده از برف است. (از کوه پات تا یاسوج) و نشیبهای خاوریش به دره های تنگ و عمیق منتهی می شده است تصویر کاملاً مناسبی برای ارتفاعات اردکان که حوزۀ تاب و کام فیروز میان بهبهان و تخت جمشید را از هم جدا می کند» مردها به استثنای روایتی که کنت کورث از نبرد آنها با اسکندر در زمستان 331-330ق م در پاسارگاد نقل کرده است، چیز زیادی نمی دانیم ظاهراً هرودوت آنها را یکی از قبیله های چادرنشین پارسی معرفی کرده است و کنت کورث آنان را یک قوم یاغی و جنگجوی که روش زندگی آنها با پارسی ها شباهتی نداشته آورده است. و اسکندر پس از این که پارس را غارت و شهرهای زیاد مطیع کرد داخل ولایت مردها شد. این قوم از مردمان جنگی اند و عادات و اخلاقی دارند ورای این چیزهای سایر مردمان پارس، آنها در غارهایی که در کوه می کنند با عیال واطفالشان زندگی می کنند...» حد اقل دو پل ارتباطی ارجان به تخت جمشید یکی نزدیک بی بی زلیخای پا قله و دیگری در پاتاوه مشهور به پل شاه نشین بهترین سند می باشد. و بیش از شش انبار آذوقه (ایرمتم) در درون فردوس های دورۀ هخامنشی به ویژه داریوش در این استان شناسایی و عکسبرداری کرده ام که در چندین مقاله بر تر در همایشها آورده ام و قلعه ها و شهرکها و قبر هایی از پادشاهان اولیۀ هخامنشی نیز در این استان و خاص شهر ستان می باشد که همه را با آدرس منابع دست اول و جستجو در کوهها پیدا کرده ام از جمله راه محل عبور ناصر خسرو قبادیانی همه رابا پیاده روی در کوهها وبر اساس نشانه های ناصر خسرو ودیگران پیدا و عکسبرداری کرده ام که در رابطه با راه ماد آمده است و از کتاب، کتابخانه وفیش برداری بسنده نکرده ام بلکه آنها را با آثار تطبیق داده و منتج به نتیجه شده ام. 5- اهمیت مناطق میان میداود عبارتند از، الف- [ از ديدگاه جامعه شناسي نمي توان تصور كرد كه دوپايتخت ايلام نوين سه كه تا آخرين روز هاي حيات سياسي ايلام معروف ومشهور بودند.يعني مدكتو(پتك)و هيدالي (محدودۀ نزديك به ارگان) در زمان حاكميت هخامنشيان خالي از سكنه بوده واز رونق افتاده اند. ونسبت به تقسيمات سياسي ايلام وسلوكي غافل بود چرا كه اگر محققين به اين مهم توجه كرده باشند حاكمان اياپيرمرز هيدالي تاشوش دست نشانده ايلام بود. ب، باسقوط هخامنشيان وتشكيل دولت سلوكيان اگر چه مردم آليمائي حامي آنتيوخوس بودند اما در زمان آنتيوخوس سوم مستقل شدند وبا پايتختي سلوكه (سولك)به حيات سياسي خود ادامه دادند. ج- از نظر جغرافيايي سه قوم ونژاد در سه موقعيت جغرافيايي شما ل شوش تا در بند پارس در زمان سلوكيان ساكن بودند كسه ايها در شمال شوش ومرز بابل منطبق باايلام امروزي بودند اوكسيانها در شرق رود كرخه وبيشتر به سمت كارون تا حدود باغملك وشايد تپه هاي ميان ميداود وباغملك بودند. آليمائي ها از ميداود تا مارون و به مركزيت سلوكه ساکن بوده اند كه در شرايط اقتدار حتي شوش را تصرف كرده وسكه زده اند.] 6- تجزیه وتحلیل و اهمیت دربند پارس وچگونگی تصرف آن بوسیلۀاسکندرمقدونی، 1- اسكندر صبح روز پنجم به دربند وارد مي شود دربندي كه از نقطۀ ورودي تا نقطۀ خروجي حدود شش كيلومتر مي باشد و در ميان صخره هاي دوكوه خائيز وبديل قرار گرفته است. در ابتداي تنگه وبرآمدگيهاي دوكوه خائيز وبديل دوقلعه مشرف بر ورودي تنگه كه احتمالاً داراي درب بود، هنوز خود نمايي مي كنند و آثارشان هر محققي را به تفكر وا میدارد. 2- شهرهاي دامنۀ دو كوه بديل وخانيز، و شرايط مساعد و مناسب بالاي دوكوه براي استقرار مردم شهر ها به آنجا و مصون ماندن از غارت وكشتار است كه در دوران قد يم كاملاً رعايت مي شد و در بالاي دوكوه دره ها و دليها يی وجود داشت تا خود و احشامشان را از ديد وخطر دشمن محفوظ دارند و بيش از صد هكتارزمين در بالاي هریک بوده که در ادوار مختلف زير كشت ديم انگور وانجير بوده وهنوز آثار آبخيز داري آن مشخص است بویژه خائیز با بيش از دوازده تنگه وچشمه وغارهايي به عمق چهارصد مترمي رسد و مي توان در هرتنگه ايلي را جا ي داد. درقسمت خروجي تنگ كه اكنون محل احداث سدمي باشد ودربالاي آن دوقلعه يكي در كوه خائيز ويكي در كوه بديل ومسلط بر اين نقطه از تنگه وجوداشت وآثارشان هنوز موجود وبه نام قلعه دختر( خائيز) وشاه فيروز موجود مي باشند ودر صورت توانايي عبور از اين نقطه وارد بر منطقۀ پشت تنگ تكاب مي شدند كه قبل از ايجاد سد روستا وپاسگاه تنگ تكاب بود واز همه طرف جز مسير رود محدود ومحصور به كوههاي گچي وصعب العبور بود. دربالاي اين منطقه ودر دو طرف رودخانه دوقلۀ خداآفرين بود كه قلعه هاي گنبد (گچ، جص)متعلق به دورۀ هخامنشي ودر سمت چپ و در ميان كوه بديل و رودخانه قلعه برزيون شبيه جص و مسلط بر منطقه بود و در صورت عبور نيروها از تنگه در اين قسمت نيز گرفتار مي شدند مسيري كه استاكلر از بهبهان تا قلعه جص را دوازده ساعت پيموده است. احتمالاً زماني كه نيروهاي اسكندر به دروازه رسيدند نيروهاي آريوبرزن با دستورات قبلي ممانعت به عمل نياوردند و زماني كه جلوداران به نقطۀ تنگ خروجي محل امروزي سد رسيدند به دستور فرماندهان و با هما هنگي و اصل غافل گيري، با غلطاندن سنگ و ديگر وسايل جنگي به آنها حمله كرده اند. مردم مستقر در بالاي كوههاي خائيز و بديل به راهنمايي نظاميان طول بيش از شش كيلومتري ورودي تا خروجي را گرفته و با غطاندن و پرتاب سنگ وضعيت هول انگيزي را ايجاد كردند و باعث وحشت و شكست و عقب نشيني آنها شدند. 3- نزديك ترين راه به تخت جمشيد در حاشيۀ رود مارون تا سر چنار بود که باعبور از تنگ تکاب به منطقۀ پارسوماش (بلادشاپور)مي رسيد و با عبور از كوه پات، قلعه دختر،قلعه گل، از دو مسير من رگي و پر اشكفت و بید انجير وارد دم لوا ب مي شد و ازطریق زي زي، من تنگون، زنگوا ، سرچنار ،چنار، دم چنار، چيتو، صالحون عبور می کرد از كنار شهر كالوس به نعل اشكنان و تل خسروي مي رسید واز دو راه كاكون و يا اردكان به كامفيروز و رود كر رسيده به استخر وتخت جمشيد مي رفتند. 4- اسكندر بعد از شكست و عقب نشيني به مسافت يك فرسنگ (شش كيلومتر وشايد بيشتر چون تا جاي امن مسافت بيشتر ميشود غيبگوي خودرا خواست واز او سؤال كرد كه جواب قانع كننده نشنيد. اسكندر مطلعين را خواست واز آنها در موردراه عبور از منطقه پرسيد آنها گفتند راهي است كه به ماد مي رود ويژگي تنگ تكاب كه هيچ يك از مناطق ديگر ندارند. لازم است بدانيم كه اين راه فقط در كنارۀ چپ تنگ تكاب مي گذرد. راهي كه در غرب تنگ تكاب واز شهر ارگان شروع مي شد وبا عبور از سولك، تنگ كپ، تنگ ايك واسپندون به ليرو مي رسيد واز شمشير بريده به كلوار، بارز ودر لردگان دوشاخه مي شد يكي از پلارد، آب ملخ و پادنا به كامفيروز، استخر وتخت جمشيد مي رسيد وديگري از لردگان واصفهان مي گذشت وبه همدان مي رسيد. اسكندر بعد از آگاهي از اين راه گفت نمي شود از كشته گان گذشت وسعي كرد از طريق اُسرا جوياي راه ديگري شود ودر ميان اسرا اسير ليكيا يي گفت فكر عبور از كوهستان وبه پارس رسيدن را از سر خود دور كنيد. اسكندر پرسيد تو خبر داري، وي گفت من اهل ليكيه مي باشم ودو باراسير شده ام يك باربوسيلۀ پارس ويكباربه وسيلۀ شما واز راه ميان بر خبر داد.لازم است متوجه اين حقيقت شويم كه اسير ليكيايي از مردم ليكك نام به جامانده از منطقۀ وابسته به معبد سالوليكي ايلاميان وتنگ سولك (سروك)بوده است كه اكثراً آن را با ليكيه اشتباه گرفته اند. 5- راه ميان بر، در شرق دو دانگه و از طريق شمال غربي بالنگستان به سوي كفش كنان و قلعۀ برزيون بوده است. در این منطقه است كه مورخين اشاره کرده نوشته اند قراولان آريوبرزن در سمت راست يا بهتر گفت شرق آنان قرار داشتند دقيقاً اشاره به قلعه برزيون است واسكندر آمين تاس و... وگروهش را قرار داد ودستور پيداكردن چراگاه داده است درصورتي كه اسكندر موفق شود راه طولاني تري راپيموده پشت آريوبرزن قرار گيرد مي توانند از طريق گدار ناركون با عبور از رود آگراداتس ( مارون) راه را بر آريوبرزن بسته وپشت سرش قرار گرفته به اسكندر كمك كنند. اشتباهي كه مورخين باعث شده ونوشته اند كه آمين تاس از طريق جلگه ماموريت داشت پلي بر رود بندد لذا جا دارد توصيه كنم محققين وكارشناسان محترم بيشتر دقت كنند.تا باعث خلط مبحث نشود. ودر قسمت شمالي شهرك وليعصر در شرق كي كاوسي وگردنۀ ميان كي كاوسي وغرب وشمال غربي دژكوه حركت كرده است تا ضمن بستن تمامي راههاي گريز از پشت قلعه هاي پارسيان با تصرف مناطق مسكوني آريوبرزن را در محاصره كامل قرار دهد. در پایان روز اول درشب دوم در ارتفاعات میان کفش کنان تا یکی شدن اُروه به مارون اسكندر با مشكلات برف روبرو شده است كه خود در سال هشتاد وشش اين ناحيه تا قلعۀ شاه فيروز و برزيون را مورد بازديد قرار داده تصوير گرفته ام ودر مقالۀ در جستجوي نشانه ها آورده و چندين سال تعقيب كرده عكس گرفتم، این مسیر تاكوههاي بد يل وخائيز چندين روز سفيد پوش بودند. حتي زمستان كم باراني مثل سال 87 هم زمان با آخر سال ميلادي و اوايل سال جديد چندين روز كوههاي فوق پوشيده از برف بودند وتمامي منطقۀ لنده سفيد پوش شده بودكه در لنده باعث تعجب همگان شد. اسكندر بعد از عبور از گردنه وبه خاطر خستگي وگرسنگي نيروها دستور توقف واستراحت داده است ومنتظر تاريكي مانده تا از ديد ساكنان محدودۀ اروه تا لنده وايدنك مخفي بماند ودر نيمه شب با عبور از سرازيريهاي گردنۀ مشرف بر ايدنك ورود اُروه غربي ترين شاخۀ آگراداتس (مارون)ودره هاي آبي تا يكي شدن با مارون است كه بر اثر سختي دره ها وشاخه هاي درختان براثر باد به هم دچار ترس وحشت مي شود ولي روشني هوا آنان را از ترس ونا اميدي نجات دادوبا تصر ف مناطق پاقلعه وبي بي زليخايي و شايد دژكوه به سمت لير كوچك وبزرگ و سوق تا بوا، حرکت کرد وتمامي مناطق خر كيه تا فيلگاه را گرفته ومحاصره را كامل مي كند وتوصيف مورخين از حملات ايرانيان به يونانيها در همين مناطق بوده است. با اين محاصره مل آگر وكراتر از طريق تنگه حمله را آغاز كردند. آريوبرزن وقتي متوجه شد كه در محاصره قرار گرفته است سعي داشت از كنارۀ رودخانه عبور كند كه با سپاه آمين تاس كه قبلا در محدودۀ كفش كنان قرار گرفته ازطريق گدار ناركون پيش روي كرده بودند با آريوبرزن روبروشدندكه با شكست آنان توانست راه را باز كرده در مسير راه تخت جمشيد با جنگ وگريز مانع از حركت اسكندر شود كه طي جنگ وگريز كشته شد ونام نيكي از خود به جاگذاشت. 6- اگر بخواهيم بد بينانه به تاريخ نگاه كنيم واسناد ومدارك يوناني را قبول نكنيم بايد بگويم اسكندر شكست خورد و به شوش باز گشت و به همين خاطر در شوش دستور داد فرماندهان با دختران ايراني ازدواج كنند اما تاب شكست را نياورد و در بابل همۀ فرماندهان يوناني راكشت. اما درصورتي كه دچار اين توهم نشويم و به اسناد تاريخي يونانيها استنادكنيم با كشته شدن آريوبرزن اسكندر ديگر عجله اي در رسيدن به تخت جمشيد نمي بيند و دستور مي دهد كه با آرامش حركت كنند. كه نامۀ خزانه دار تخت جمشيد مي رسد. شايد زماني كه اسكندر به محدودۀ تل خسروي (بازرنگ )رسيده است. قراين، شواهد و برداشت نادرست مورخين اسكندر از مسير باعث شده است تا براثر عبور ازمسير رود مارون، لوا ، زي زي ، چنار، صالحون و تل خسروي نتوانند تشخيص دهند كه رود بشار به مارون مي ريزد يا به جايي ديگر و احساس كنند كه بعداز طي مسافتي كوهها را دور زده مارون را تشكيل داده است كه در توصيف رود آگراداتس(مارون)وكر از پارس بالا و پايين كه از كوههاي پاراتاكته سرچشمه مي گيرند كنيتوس كورسيوس بهترين توصيف راآورده است. 7- وقايع نگاران محلي و شهرستانهاي همجوار با توجه به دلايل مطرح شده نمي توانند ديگر بر پايۀ احساسات بر يقۀ سنگر، تنگ بل حيات، تنگ گجستان، تنگ تامرادي، تنگاري، تنگ راک و بیرزا تكيه داشته باشند. زيرايقۀ سنگر كه اصلاً تناسبي با تنگه ندارد و مدافعين آن خود در تشريح حملات اسكندر سراز تنگهای گجستان و تامرادي در آورده و متوجه مطالب مورخين نشده اند. تنگ بل حيات از محالات مي باشد و تنگهاي تامرادي و گجستان را دسته اي عنوان مي كنند كه مي خواهند حوادث بزرگ را با حوادث منطقه اي سالهای1309و1342تطبيق دهند. در مقايسه با دو تنگۀ استراتژيكي و مهم بيرزا و راك با يقۀ سنگر، بل حيات، گجستان، تامرادي و تنگاري مي توان گفت كه اين دو حد اقل امتياز طول تنگه را دارند. زیرا طول دو تنگه بين سه تا چهار كيلومتر است. اما دیگر شرایط وامتیازاتی را که تنگ تکاب دار ندارند. 8- براساس نوشته هاي همۀ مورخين تاكيد اسكندر به مل آگر وكراتر در روشن كردن آتش و احتمالاً هلهله و جابجايي نيروها فريب آريوبرزن بوده است با اين هدف كه در اغفال آريوبرزن پشت سر سپاه او قرار گيرد و او را در محاصرۀ كامل بگيرد شيوه اي كه همۀ سپاهيان در شرايط سخت به كار برده اند و تاريخ گواه موارد متعدد مي باشد و اگر با دقت چگونگی حملۀ اسکندر به دربند توجه شود متوجه حقایق زیادی می شویم که عبارتند از: - برگشت به جلگه در واقع با هیدالی(ارگان یا ارجان)تا حدود دو دانگه بوده است. 9- راهنما یان راه بی خطر از ماد به پارس را به او نشان دادند که همان راه ارجان (هیدالی)مسیرناصر خسرو قبادیانی است.که از طریق شمشیر بریده ، بارز، لردگان ، اصفهان به همدان می رسید. 10- امتناع اسیر لیکیایی وحتی ابراز اینکه افراد مسلح نمی توانند از آن عبور کنند بخاطراحساس ملی در عدم خیانت بوده است. اما با چه شیوه ای او را مجبور کرده اند معلوم است که با یک اسیر برای کسب اطلاعات چه می کنند. 11 - کوره راه مورد نظر راهی است که از شرق دو دانگه علیا(قنبری) وارد ارتفاعات کوه بدیل شده در شمال قلعه برزیون اسکندر به قلعه کوه بدیل و در محدوده کفش کنان (شهرک ولیعصر) رسیده است 12- راه سمت راست آنجا که به اردوی آریوبرزن می رسید از تشان به گدار نارکون بود 13- در همین قسمت اسکندر فیلو تاس وسینوس را با آمین تاس و پولی پرخین و عده ای از پیاده نظام سبک اسلحه گماشت و دستور پیدا کردن چرا گاه داد. 14- اسکندر با اسلحه دارها و دسته ای که آژما نام داشت راهی در پیش گر فت که سخت تر بود که اشاره ای است به راه دورتر در مسیر تنگ بجک به گردنه و منطقه مشرف به لنده رسیده و رفع خستگی وگرسنگی کردند. گردنه میان کی کاوسی و به سمت دره های اُرآتیس(اُروه) غربی ترین شاخه مارون که در شمال دژکوه به مارون می ریزد بوده است و به همین خاطر خیلی از مورخین مارون را اُراتیس نامیده اند در این قسمت است که برف وجود داشته است. 15- سرازیر شدن سپاه از گردنه و جایی که سراشیبی خرد خردکم می شد و به دره عمیق اُروه(اُراتیس) و مارون(اگراداد) رسیدند که سیلها بوسیله دو شاخه رودخانه و دره های دیگر آبی زیاد جمع کرده بود و برگ درختان و خش خش ترسناکشان باعث ترس اسکندر شده بود دره های اُروه و مارون می باشندکه توجه انسان را به درختان کنار بزرگ و رملک و بلوط این منطقه می اندازد. بعد از گذشت دوهزار وسیصد وده سال وتخریب آدمیان هنوز شاهد آنها می باشیم که در دل شب زمستان ترس و وحشت را بیشتر می کند. 16- ولی مقدونیها دره را دور زده به ارتفاعات رسیدند وشاید با تصر ف منطقۀ دژکوه به سوی بوا و فهلیان (فیلگه )آمده و پشت سپاه آریو برزن قرار گرفتند. در هر صورت چه از طریق پل بی زلیخایی و چه از طریق سوق یا قلعه دژ رفته باشند. تمامی مسیر های شرقی رود را تا فیلگه با مدافعین و ساکنان که دوش به دوش مردم می جنگیدند به تصرف در آوردند و سپاهی که در ابتدای تنگه بود نیز از آنجا حرکت کرده از هر طرف پارسیها در محاصره قرار گر فتند. این مناطق منطبق با توصیف پیرنیا در چگونگی کشته شدن مقدونیها و نهایتاً پیروزی آنها می باشد وچون آریو برزن حساس ترین ومهمترین وحتی نزدیکترین قلعه های مشرف برتنگه مثل شیدکوه(کوشید) یا همان گچ(جص) دوران ساسانی واسلامی که کنیسه المجوس در کنارش بوده است، تحت رهبری خود داشت وقتی متوجه محاصره شد که قلعۀ برزیون در مقابل گچ نیز به تصرف دشمن درآمده بود وبه سپاه دشمن حمله کرد. 17- در این زمان بود که آریوبرزن با حمله به دشمن وکشتن آنها و دادن تلفات حلقه محاصره را شکست و از سپاه مقدونی گذشت باید پذیرفت که سپاه اسکندر از مسیر سوق بواه و منطقه نظامی دره بواه تا خیروکده آمده به سوی فیلگاه رفته اند و آریوبر زن از طریق حاشیه رود خانه محاصره را شکست تا از طریق جاده شاهی ساحل رود که تا لوا می رفت بگذر د که با گروه فیلوتاس که اسکندر قبلا در سمت چپ آریوبرزن گذاشته بود برخورد کرد از این گروه هم گذشته ودر یک جنگ وگریز کشته شده است. بعد ازکشته شدن آریو برزن اسکندر دیگر عجله ای در رسیدن به پارس را نداشت تا اینکه نامۀ خزانه دار شهر پارس(تخت جمشید) به او می رسد و اسکندر بخاطر اینکه شهر بوسیلۀ مردم غارت نشود با سرعت رود آراکس(کر) گشته وارد تخت جمشید شد. اسکندر بعد از کشته شدن آریوبرزن دیگر نیاز نداشت راه طولانی ممسنی را در پیش گیرد زیرا آنطور که قبلاً آمده است. مسافت زیادی از راه را در تعقیب وجنگ وگریز با آریو برزن طی کرده ودر مسیری قرار گرفته که یکی از راههای اصلی ومیان بر به پارس(تخت جمشید) بود بنا براین از طریق جاده های هیدالی (ارجان) به تخت جمشید و به موازات رودخانه با چرا گاههای مناسب با گذر از ارتفاعات یاسوج به رود آراکس (کر-کامفیروز )رسیده تخت جمشید را تصرف کردند. مسئله ای که توضیح کینتوس کورتیوس آن را تأیید می کند. بنا به گفته او« این فضا شامل رشته ارتفاعات صعب الحصولی بوده است که سربالایی های آن را جنگل فرا گرفته و قلل آن پوشیده از برف است. [از کوه پات تا یاسوج] و نشیبهای خاوریش به دره های تنگ و عمیق منتهی می شده است تصویر کاملاً مناسبی برای ارتفاعات اردکان که حوزۀ تاب و کام فیروز میان بهبهان و تخت جمشید را از هم جدا می کند.» نتیجه گیری: با بررسی منابع تاریخی نزدیک به زمان حملۀ اسکندر ویا منابعی که محققینی چون پیر بریان نوشته اند به این نتیجه می رسیم که در ذهن و فکر اسکندر مرکز اقتدار هخامنشیان شهر پارس (تخت جمشید) شهری که برای اسکندر مهمتر از بابل، شوش و همدان بوده است و احساس می کرد تا زمانی که شهر پارس تصرف نشده است نمی تواند به عنوان یک کشور گشا ادعای پیروزی بر پارسها را داشته باشد و از طرفی تحریک مردم یونان بعد از تصرف سرزمینشان در حمله به ایران تصرف شهر پارس واحتمالاً آتش زدن آن به تلافی آتن بوده است. بنا براین وی بعد از فتح شوش و اخباری که از پارس می رسید تصمیم به تصرف آنجا گرفت و طبیعی است که مناسبترین و نزدیک ترین راه برای حمله به شهر پارس و تصرف آن از دامنه های زاگرس و حد واسط این کوه و خلیج پارس بوده است و بخوبی در مدت توقف در شوش اطلاعات مختلف در رابطه با رودخانه ها، گردنه ها و دربندهای میان شوش تا شهر پارس را کسب کرده بود و در این مسیر گاهی مغرورانه و با سرعت کمتر حرکت می کند.(از شوش تا اوکسیان)، اما مقاومت ماداتس حاکم اوکسیان و مردم کوهستان اوکسیان وی را بر آن داشت تا با احتیاط بیشتر به سوی شهر پارس حرکت کند و در این مسیر سپاه خود را به دو قسمت کرده و خود از راه میان بر و کوهستانی حرکت کرد تا موانع دفاعی در قلاع دامنه های کوههای از اوکسیان تا شهر پارس را از بین ببرد که در این مسیر و مرز شوشان و پارس با یکی از مقاوم ترین و غیر قابل سازش ترین سرداران ایرانی یعنی آریو برزن روبرو می شود بخوبی روشن است که توقف یک روزه را به دیپلماسی با آریو برزن سپری کرده است. اما با یأس از نتیجۀ این دیپلماسی تصمیم به حمله گرفته می شود. صبح روز پنجم طبق معمول عملیات شبانه در هر لشکر کشی و با خبر از این خطر که در صورت بی توجهی به این سردار نامدار با خطر حملات خطر ناک او از پهلو و از بین رفتن سپاهش خواهد شد. به همین خاطر به در بند حمله می کند و منجر به شکست و عقب نشینی شده می شود. اسکندر با شرمگین از شکست از یکطرف واجساد مانده سرداران وسربازانش در درون تنگه از طرف دیگر به فکر چاره می افتد و به کمک مطلعین از راه اصلی به سوی همدان آشنا شده ولی با احساس از رهایی اجساد سربازان که بدور از جوانمردی است و شاید جرأت و جسارت ایرانیها باعث حوادث بد تری خواهد شد به کمک چوپان لیککی از راه میان بر موفق به محاصرۀ قلاع نیروهای آریو برزن شده با غافلگیری قلعه ها ومناطق کمین نیروهای ایران موفق به محاصره وغافلگیری خود آریوبرزن شده که باوجود مقاومت وشکست صفوف دشمن اما در عملیات جنگ وگریز شکست وکشته می شود و با خیانت یک چوپان از یکسو و حاکم پارس و خزانه دار کاخ شاهی از سوی دیگر اسکندربعد از کشته شدن این سردار بزرگ با رسیدن نامۀ خزانه دار به او بسرعت راهی شهر پارس شده آن را تصرف می کند.

Tuesday, May 13, 2014

گذری برتاریخ استان وتوجه به وجه تسمیه های کوه گیلویه وتنگ سولک

چکیده: موقعیت کوه گیلویه همانند ایران که پل ارتباطی میان شرق و غرب بوده رابط میان ایالات شوشان و انشان (خوزستان و پارس) بوده است. بنا براین وجه تسمیه های مناطقی از آن مانند سولک که با فروپاشی هخامنشی نقش مهمی در دورۀ سلوکی تا ساسانی داشته است را آورده، اشاره ای به راههای آن زمان تا کنون بویژه راهی که ناصر خسرو قبادیانی از آن عبور و توصیف کرده است که نمادی از دیگر راههای ایلام تا حال بوده می شود.. مختصری از دورۀ اشکانی تا پایان سلجوقی و اتابکان لر را از نظر گذرانده و چون از دورۀ مغول به بعد این قسمت از کوره ارگان(ارجان) به کوه گیلویه مشهور و معروف شده است وجه تسمیۀ آن را که هر یک بخشی ازویژگیهای این موقعیت می باشد آورده ام. در پایان به اختصار دوران تیموریان تا پایان پهلوی را آورده و به نقش وقایع نگاران رمان محور که عامل انحراف تاریخ استان و مفتخر به شورش و غارتگری هستند که با استفاده از اطلاعات نادرست، زشتی‏ها را زیبایی و ننگ‏ها را افتخار جلوه داده، به بزرگ‏داشتن آنها پرداخته‏اند پرداخته است شاید بدین طریق گوشه هایی از مناطق استان را معرفی کرده باشم. با بهره‏گیری از برخی منابع دست اول و شناخته‏شدۀ دنیای دانش، شمه‏ای از سرگذشت سرزمین دوست ‏داشتنی خود را در برابر چشمانمان خواهیم دید و بر جستجوگران راستی و افتخار، آشکار خواهد گشت که باید افتخار و بالندگی را در زمانی پیشتر از تاریخ معاصر جستجو کرد زیرا تاریخ معاصر، جز فقر اقتصادی و فرهنگی و نمودهای نادانی و بربریت در عین افتخار به مدرک چیزی ندارد.
کلمات کلیدی: کوه گیلویه، سولک، وجه تسمیه

مقدمه: استان کوه‏گیلویه و بویراحمد در ایران، همان موقعیتی را داراست که ایران در آسیا! این استان در جنوب‏غربی ایران واقع است. همچنانکه ایران همچون پلی بوده که خاور و باختر خود را به هم، ربط می‏داد، استان کوه‏گیلویه و بوبراحمد نیز پیونددهندۀ خاک‏های خاوری و باختری خود، یعنی سرزمین‏های عراق جنوبی و خوزستان با فارس و مرکز ایران، اصفهان بوده است. به علاوه، این خاک کوهستانی با دره‏های عمیق، جایگاه مناسبی برای پیدایش و رشد تمدن‏های نخستین و محلی امن برای تمدن‏های آسیب‏دیده و ناتوان‏شدۀ روزگار کهن بوده است. همچنین، خاک این استان، گذرگاهی بود که کاروان‏های بازرگانی و نیروهای نظامی، ناگذیر، باید از آن گذر می‏کردند. از اینرو از روزگاران کهن، کشور‏داران، حاکمان و اقوامی که با این نواحی مرتبط بودند به این خاک، توجه داشتند. می‏توان رد پای انسان را از آغاز فرمانروایی انسان بر کرۀ خاکی، در این استان کاوش کرد. در این مقاله، سخن، از همان روزگار نخستین، آغاز می‏گردد و در طول مقاله، از آغاز تا سیر به دوران معاصر، شاهد توجه حکومت‏ها به این منطقه و اهمیت آن خواهیم داشت. دورۀ آغازین و روزگار باستان استان کوه‏گیلویه و بویراحمد در گذر زمان به نام‏های مختلف دارای اهمیت، سیاسی، اجتمایی و امنیتی بوده است. آغاز حیات سیاسی- اجتمایی این استان برابر است با حیات سیاسی-اجتمایی ایرانشان (انشان) و ایلام. این استان پل ارتباطی دو ایالت مهم ایلام، شوش و انشان بود؛ قسمتی از آن، در ایالت انشان و قسمت دیگر در ایالت شوش قرار داشت. می‏توان گفت رود مارون در مرز میان دو ایالت بوده است و در حدود دو هزار و هفتصد سال قبل از میلاد خاندانی در این موقعیت جغرافیایی به قدرت رسید که به نام بنیانگذار آن «پلی» نامیده شد. پایان آن سلسله با تهاجم میان رودانیها به ایلام هم¬زمان بود. از حدود دو هزار و پانصد قبل از میلاد تا دو هزار قبل از میلاد، قریب پنج قرن، ایلام و به‏تبع آن این استان که در دو ایالت مهم ایلام قرار داشت به-وسیلۀ حاکمان میان رودانی استقلال خود را از دست داد. منابع مکتوب سرزمین‏هایی را نام می‏برند که مورد تهاجم میان رودا نی‏ها قرار گرفته‏اند که از آن ‏جمله‏، آروا‏، اروه‏، شیموت‏، منزت، سیلم‏، سیلهو‏، باشیمو‏، شپو (سپو‏)، پلی و شریهوم می‏باشند و یا در مقابل حملات آنها از خود مقاومت نشان داده‏اند.(برقک، 86،5) دولتهای میان رودانی در این مدت برای برقراری امنیت جاده‏های تجاری و کنترل شورش‏های مردمی ‏دو اقدام اساسی انجام دادند: از یک طرف با تشکیل لژیون‏هایی متشکل از شوشی و ‏انشانی و حتی زندانیان سیاسی، تحت رهبری یک نجیب‏زاده و در گروه‏های پنج تا بیست و پنج نفره، سعی کردند هم شورش‏ها را خاموش کنند و هم کنترل راه‏های تجارتی تا انشان به‏خصوص سواحل دریا تا کرمان و هندوستان را در اختیار داشته باشند؛ از طرف دیگر با پیوندهای خانوادگی سعی در وابسته‏ ساختن ساکنان و حاکمان این دو ایالت به خود داشتند و به این ترتیب، تعدادی از پادشاهان میان رودانی دختران خود را به ازدواج پادشاهان انشان، باشیمو (باشت) و ایلام درآوردند. فشار سیاسی و عدم آزادی‏های دینی، باعث شد تا حضرت ابراهیم (ع) که به نقل از منابع مکتوب او و اجدادش در حد فاصل ایذه تا آرو سکونت داشتند بعد از آزار و اذیت حاکمان مجبور به مهاجرت شوند؛ حادثه‏ای که منابع مکتوب به آن اشاره و آثار به‏جا مانده در این موقعیت جغرافیایی مؤید آن می‏باشند. اما این فشارها مفید واقع نشد و سرانجام با اتحاد پادشاهان و مردم انشان و شیماش دوران ستمگری آنها پایان یافت. پادشاهان شیماش و انشان که استان کوه‏گیلویه و بویر‏احمد قسمتی از متصرفات دو ایالت بود با هم متحد شدند و با حملات خود به میان رودان و شکست و تصرف آن سرزمین،‏ پادشاه حاکم بر میان رودان را اسیر و به انشان تبعید کردند. این پادشاهان، اغلب در مناطق کوهستانی از سیوند تا سرچشمه‏های چهار رود کر، کارون، مارون و شیرین (زهره) به‏خصوص کوه‏های این استان سکونت و استقرار داشتند‏. با شروع قرن پانزدهم قبل از میلاد، بر اثر سلطۀ سکاها بر میان رودان، مناطق جلگه‏ای خوزستان، استقلال خود را از دست دادند. در مناطق کوهستانی ایلام، منطبق با استان کوه‏گیلویه و بویر‏احمد، خاندانی به نام ایگه‏هالکیدها به قدرت رسیدند که بیشترین حوزۀ اقتدار آنها در مناطق کوهستانی شرق کارون و بیش از آن در دو طرف مارون و سرچشمه‏های کارون در این استان بود. ایشان با عقد پیوندهای ازدواج با دختران پادشاهان کاسی، در زمان ضعف آنها به حاکمان کاسی میان رودان حمله و مناطق جلگه‏ای را تا ساحل دریا به تصرف درآوردند. آثار مکشوف مربوط به کیدین هوتران در ساحل مارون در زمان حفر سد مارون و همچنین برخی از آثار تل قضیر در رامهرمز مربوط به این دوره می‏باشد. اما با قدرت گرفتن خاندان پاشی در میان رودان و تشکیل اولین سلسلۀ دریایی تحت رهبری بخت‏النصر، مناطق ساحلی تا سواحل کرمان به تصرف آنها درآمد. در پی این حملات، شوتروکیدها منقرض گشته یا مجبور شدند به مناطق کوهستانی عقب¬نشینی کرده تا در پناه دژهای خداآفرین بتوانند استقلال خود را حفظ کنند. در این دوران، اتحادیه‏هایی از قبایل پارسی، کورنگانی، ایلامی، انشانی و حتی سکایی برای مبارزه با ستمگری‏های آشوریان تشکیل شد. یک‏چنین اتحادیه‏ای در سال 692 قبل از میلاد باعث شکست آشوریان درسال691ق.م هلوله (خلوله‏) شد. بسیاری از مورخین و باستان‏شناسان از جمله گیرشمن، بدون توجه به حضور سربازان اتحادیه و صرفاً به خاطر نام پارسوماش در این جنگ سیر مهاجرتی غیرمستندی برای پارسیان در نظر گرفته و باعث انحراف تاریخ در موضوع جایگاه پارسوماش و خاستگاه قبیلۀ پارس شده‏اند. به دنبال این پیروزی و سیاست‏های متضاد حاکمان ایلام و آشور، موجبات انقراض ایلام نوین فراهم شد. در این میان، پس از اینکه آشوریها تا باشیمو (باشت)، پیش رفته وبرگشتند. کورش اول پادشاه پارسوماش (کوه‏گیلویه)، با دوراندیشی، در هیدالی (ارجان) با آنها نشست و با اظهار تبعیت از آشور و فرستادن فرزندش اوروکو به عنوان ضامن اطمینان آشور بانی پال، پایه‏های امپراطوری هخامنشی را در فردای سقوط ایلام بنا نهاد.( برقک، همان،4) وی ضمن اتحاد خود با آشوریان بر اثر نیازمادها که برای گسترش حملات خود به آشور و جبهۀ غربی، می‏بایست از پشت سر خود و پارس‏ها مطمئن می‏شدند، با آنها رابطه برقرار کردند. همین اتحاد زمینه ای شد تا هوخشتره، ماندانا دختر ایختیویگو¬، نوۀ خود را به ازدواج کمبوجیه پسر کوروش درآورد. پس از دوران حاکمیت کورش اول بر خاستگاه هخامنشیان، پارسوماش (کوه‏گیلویه و بویراحمد)، نوه‏اش کورش دوم (کبیر) توانست با اتحاد ایلام و شکست ماد و بابل، امپراطوری بزرگ هخامنشی را به وجود آورد. بسیاری از نام‏های باستانی موجود در استان، به زمان حاکمیت چیش‏پش دوم تا کورش کبیر برمی‏گردد. از آن جمله می تو‏ان: قلعۀ گیو، اوراندان (آرند)، فشیون (فشین)، قلات قلون، شاه بهمن، کمبوس، کالوس، ماندان، و ده‏ها قلعه و مکان دیگر را نام برد.(برقک، همان،5) در دوران هخامنشی، استان کوه¬گیلویه و بویر¬احمد، به ¬خاطر اینکه خاستگاه شاخۀ اول هخامنشی بود، اهمیت خاصی داشت. در روزگار پایانی پادشاهی هخامنشی، آریوبرزن ساتراپ این منطقه و فرماندۀ نیروی دریایی، تنها ساتراپ و فرمانده¬ای بود که بدون سازش با اسکندر تا جان در بدن داشت مقاومت کرد و نامی ‏نیک از خود به یادگار گذاشت. این در حالی بود که فرماندهان و حاکمان زیادی از جمله حاکم پارس (تخت جمشید) با ارسال نامه‏هایی برای اسکندر، سرسپردگی خود را به وی اعلام کردند. در زمان حاکمیت سلوکیان، موقعیت جغرافیایی استان کوه¬گیلویه و بویراحمد به دو بخش تقسیم شده بود. مناطق بهمئی و طیبی‏نشین، جزو موقعیتی سیاسی قرار گرفتند که از زمان آنتیوخوس سوم،( اپیفانوس) به عنوان واحد سیاسی مستقلی به نام آلیمائی به مرکزیت سولک، تا پایان اشکانیان، به حیات سیاسی خود ادامه داد و به‏وسیلۀ اردشیر ساسانی منقرض گردید. نا مناسب نیست که همین‏جا به وجه‏تسمیه‏ سولک بپردازم که عبارتند از: 1- سروک گرفته شده از نام سروگ جد دوم حضرت ابراهیم (ع) می‏باشد. چون در این سرزمین زندگی می‏کرد، قسمتی از این منطقه به نام او سروگ (سروک) نامیده شد. 2- سولک (سروک) گرفته شده از نام معابد در دوره ایلامیان به نام شالولیکی(برقک، همان ،6) (شالوکیا) که به صورت مجزا سولک و لیکی (لیکک) آمده است. 3- سرو گرفته شده از شرو به معنی شاه و شروک یعنی شاه کوچک است و یا منسوب به شاه، که در دوره‏های بعد به صورت سرو (سروک) آمده است که بیانگر شاه کوچک و تابع می‏باشد. 4- سرو گرفته شده از نژاد سرو به¬خصوص مردم قبرس می‏باشد. عده¬ای از یونانیان خاص مردم سرو اروپایی و یونان و قبرس به¬وسیلۀ پادشاهان هخامنشی ازجمله خشایارشاه اسیر و در ایران ساکن شدند. به خاطر سکونت آنهادر این منطقه، آن را سروک (گروه کوچکی از سروهای بزرگ) نامیدند که به معنی منسوب به نژاد سرو می‏باشد. ضمن اینکه دو منطقۀ دیگر با همین نام، در فیلگاه دهدشت و یاسوج واقعند. 5- نام شهری است که به¬وسیلۀ سلوکوس در کنار رود مارون ساخته شد. این شهر، به سلوکه مشهور بود و در وسط راههای ارتباطی با شوش، تخت جمشید و هگمتانه قرار داشت. 6 - سولک (سیلک)، زردی را گویند که به سبب آفتی بر غله¬زار افتد. 7- پرستش ساوول (saval)، از کمارۀ دیوان و دشمن شهریور امشاسپند و اهریمن را، محکوم می‏کند. بنابراین ساوولک به معنی دیو کوچک نامیده شده است. باتوجه به مطلب فوق و در نظر گرفتن این واقعیت که ساسانیان مذهبی، مخالفین خود را دیو می¬خواندند، شاه اشکانی را دیو (ساوول) و شاه اهواز و یا آلیمائی به مرکزیت سروک و یا شالولیکی را ساوولک به معنی دیو کوچک نامیده‏اند؛ چرا که شاه تابع و وابسته به امپراطوری اشکانی بود. 8 - در دورۀ اعراب، دسته¬ای از اعراب مخالف خلیفه، راه کاروان¬های مالیاتی را می‏بستند که به آنها صعلوک می‏گفتند. آنها به گفتۀ خود، سهمشان را از مالیات برمی‏داشتند. صعلوکان در دورۀ اسلامی‏ باتوجه به موقعیت کوهستانی منطقه و دژهای مستحکم و خاص دژ ناظر استفاده می‏کردند. 9- سالک که معنی سؤال¬کننده نیز دارد اشاره به زیارت‎کنندگان خدایان ایلامی ‏در دوره‏های بعدی در این موقعیت جغرافیایی دارد. که از آنها، با سالک و سوالیک هم یاد شده است. 10- سروک به معنی محل رویش سروهای کوچک است و مردم محل، به سرو، سول گویند و به همین خاطر این منطقه به سولک (سروک) مشهور شده است. 11- سالوکان = سالوک (دزد) که فارسی صعلوک است و آنطور که سعدی در بوستان آورده است، به معنی درویش هم آمده است. برهان قاطع سالوک را دزد و راهزن می‏داند ولی باید فارسی صعلوک باشد که درویشان و تهی¬دستان عرب را بدان نام خوانند و گروهی از فقرای عرب بودند که راهزنی می‏کردند و می‏گفتند ما حق خویش از قبل عطایای مسلمین برگیریم و هرچه راهزنی می‏کردند می‏گفتند سلطان را خبر کنید که فلان مبلغ¬ها را صعلوکان گرفته¬اند. المنجد گوید: «صعالیک العرب لصوصهم و فقرائهم» و از قضا سالوک نیز به همین معنی است و چنانکه صاحب برهان پنداشته دزد و خونی و رهزن نیستند بلکه فقرایی بودند که گردهم آمده و به نام اخذ حق خود از بیت¬المال احیاناً به راهزنی و طغیان مشغول می‏شدند. ابن اسفندیار در تاریخ طبرستان مقارن ضعف طاهریان می‏نویسد که در خراسان طایفه¬ای اوباش به طغیان برخاستنه بودند. راههای متعددی از دورۀ ایلامیان تا به امروز در کوه گیلویه وبویر احمد عبور می کرد از شوش به جنوب و جنوب شرقی، سه راه به موازات خلیج فارس به سوی کرمان، هندوستان و تخت جمشید وجود داشت. سه راه نیز از طریق کهگیلویه (پشت کوه) به سمت فارس (خاص استخر و تخت جمشید) موجود بود. از خلیج فارس به سمت اصفهان و ماد و به ویژه از ارجان به سوی تخت جمشید و اصفهان نیز، چندین راه وجود داشته که به عنوان نمونه، راه ارجان به اصفهان و ماد را مشخص می‏کنیم. راهی که ناصر خسرو قبادیانی از بهبهان تا اصفهان در سال 444هجری قمری طی کرده، از طریق بنادر، وارد ارجان ‏شد و از طریق لیکک، تنگ سولک (سروک)یا ماغر به مرکز فلات، برای توجه خوانندگان چنین ترسیم می شود.

تصاویری از جاده ی ارجان به لردگان

عوامل سقوط کوه گیلویه و بویر احمد بعد از صفویه

چکیده: در این تحقیق اگر چه بیشتر توجه به دوران صفویه بویژه بعد از به قدرت رسیدن شاه عباس وتأثیر آن در کوه گیلویه میباشد که با فروپاشی صفویه ومقایسۀ آن با نظامی گری افشاریه وانتقال سیستم بیمار بی توجهی به ایلات و طوایف و بزرگان دارای پایگاه مردمی به زندیه موجب شد نتیجه این بی برنامگی ها حاکمیت قاجار متأتر از سیستم استپ نشینی مغولان وتیموریان وحاکمیت خانخانی در ایران گردید. اما قبل از ورود به بحث لازم می دانم شمه ای از وضعیت کوه گیلویه وبویر احمد بخشی از همان بهبهان وکوه گیلویه(ارگا) یا ارجان و نمادهای هویت ملی ومذهبی قبل وبعد از اسلام در این ناحیه معرفی کنم تا وضعیت این ناحیه قبل از صفویه بهتر وبیشتر روشن شود.
کلمات کلیدی: قومیت، ، نظامی گری، مهاجرت، سنت استپی، خانخانی

قوميت‏ها و فراز و فرود: (گذری برحواث استان ازورود اسلام تا صفویه) حوادث متعدد بعد از اسلام مثل خوارج در دورۀ امویان اگر چه تأثیر زیادی در این استان داشته و ویرانی بار آورده اند اما نتوانستند بافت قومی وقبیله ای وهویت ملی را از بین ببرند زیرا در پناه کوهها، دره ها، فرهنگ غنی و قوی فارسی مهاجمان را در خود هضم کردند و در کنار رودخانه های جاری و قلاع از مام و میهن خود دفاع کردند و هویت ملی، قومی و فرهنگی را به ما انتقال دادند. در پایان سلسلۀ اموی مناطق زیر کوه ارجان میدان تاخت و تاز مهاجمین عرب از دجله تا فارس و خراسان شدند و حتی مناطقی مثل کره و ایغارین (زیز) در تیول (اقطاع) خاندان عربی قاسم عجلی قرار گرفت. اما خاندانهای ایرانی مثل روزبه المهر جان و گیلویه [13 میرک حسینی محمد همان ص400]بخش وسیعی را در اختیار گرفتند و در مقابل حملات اعراب مانع از تحول هویت فرهنگی خود شدند و آنان را در خویش هضم کردند تا جایی که امروز مدعیان عرب بودن خود را ایرانی و لر می دانند. این مهم، تأثیر بافت قومی و قبیله ای در حفظ هویت ملی است. زمان تحولات سیاسی نظامی استان در حمایت مهران الکردی از محمد ابن واصل حاکم فارس در مقابل یعقوب صفاری چشمگیر است. اگرچه با شکست محمد بن واصل و مهران الکردی عده ای کشته و گروهی به کوهها پناه بردند. اما یعقوب با استقرار در ارجان توانست با نزدیکی و اتحاد با عبیدالله الکردی قبایل ساکن در غرب استان تا رام هرمز را به حمایت خود جلب کند.[14] در ارجان اصلی ترین پایگاه خود در مقابل خلیفه عباسی و مدارا با زنگیان به مرکزیت بصره، ابله و مختاری، باعث تحولاتی در ساختار فکری اقوام نسبت به عباسیان شود. دوران بعد از صفاریان دیری نپائید زیرا سرداران گیلانی با هویت ایرانی و انتساب خود به ساسانیان از طریق اصفهان وکوه گیلویه وارد ارجان شدند و آن شهر را پایگاه قرار دادند تا از یکطرف در مقابل آل زیار مقاومت کنند و از طرف دیگر در مقابل خلفای عباسی از خود دفاع نمایند،که مهمتریت تأثیرات متقابل این حادثۀ تاریخ ساز به رهبری علی عماد الادوله را تا امروز بدنبال داشته است. چرا که حمایت اقوام ایرانی الاصل این استان در مقاومت او چنان مؤثر بود تا جایی که در نهایت از این پایگاه به نامه های ابو طالب علی ابن زید نوبندگانی پاسخ مثبت داد و سلسلۀ بویه را به اوج اقتدار رساند.[15] و در تمام دوران آل بویه از سال 320ه ق تا سقوط آنان بوسیلۀ سلجوقیان که ریشه در اختلافات درونی داشت ارگان(ارجان) مهمترین منطقۀ مورد نظر آنها بود آنچنانکه عضد الدوله دیلمی گفت: « فارس را به خاطر نامش و ارجان را برای در آمدش می خواهم » [16] و قلعه و قبر شاه فیروز دیلمی هنوز در آن خود نمایی می کنند. با فرو پاشی آل بویه نیز نام آنان هنوز بجا مانده است و یاد و نام شان تحت عنوان دشمن زیاری درکوه گیلویه و بختیاری همجوار این استان و منسوب به آنان باقی مانده است. بعد از سقوط آل بویه و سلطۀ سلجوقیان اگر چه طوایفی از ترکان وارد استان شدند و تأثیر زیادی در تحولات سیاسی و قومی استان داشتند، مانند سلغریان،[17]که از پایگاه کوه گیلویه استفاده و با سقوط سلجوقیان اتابکان فارس را تأسیس کردند و عامل تقویت خاندان فضلویه شدند که احتمالاً ریشه در اقوام شبانکاره داشتند و اتابکان لر را بوجود آوردند. [18] اقوام مختلف ایرانی و حتی اعراب حول این تکیه گاه جمع شدند و برگهای پر حادثۀ تاریخ استان را ورق زدند. از زمان صفاریان تا نیمه های اتابکان لر فرقه های مختلف ایرانی و غیر ایرانی باعث تأثیرات و تحولات زیادی شدند که مهمترین آنها زنگیان، خرمدینان، قرامطه و اسماعیلیان (السیاده) بودند.[19] فرقه هایی که موقعیت خاصی داشتند و از قلاع مهم ارجان استفاده کرده اند. حوادث و تحولات تاریخی و بافت قومی و قبیله ای دوران اتابکان لر در استان آنقدر زیاد می باشد تا جایی که اکثر نمادهای مذهبی و مفاخر دینی موجود در استان ریشه در تحولات این دوران دارد. هویت قومی و قبیله ای را به بهترین وجه با توجه به منابع تاریخی روشن می کنند. ایلات تشکیل دهندۀ نوئی در زمان قاجاریه از نسل اتابکان بودند که خود متشکل از زیلایی، دلاوری، امیرگپی، امیر و کمایی، دره موردی، شیخ عباسی، شیخ هابیلی وحتی صرامی و رئیس از حامیان نوئی بودند. درزمان حاکمیت تیموریان برایران اگر چه تیمور و فرزندانش سفرهایی در حاشیۀ این ناحیه داشتندکه عبارتند از : حرکت عمر شیخ به در خواست پدرش از شیراز به بغداد که در مسیرش قسمتی از شهر بهبهان را خراب کرد و در خرماتو چهار منزلی بغداد کشته شد.[20] سفر تیمور در سال 795ه ق از شوشتر به قلعه سفید که منزل به منزل مشخص است و در قلعه سفید بعد از شکست شاه منصور مظفری وارد شیراز شد.[21] حمله ابراهیم تیموری به ایذه و شکست و انقراض اتابکان لر[22]که در مسیر راه اصلی شیراز به ارجان و ایذه انجام گرفته است. هیچ کدام از حوادث فوق تأثیری در بافت اجتماعی و تغییرات قومی چشمگیری نداشته اند آنچه وقایع نگاران غیر شاهد وقایع که از نسلهای با فاصله و اغراقگوی استان در کتب خود آورده اند و بد تر از آن افرادی چون نور محمد مجیدی و یعقوب غفاری با دریافت سست و بی اساس و پایه ای از رمان غیر قابل استناد مارسل بریون فرانسوی و ترجمۀ ذبیح الله منصور نوشته باعث انحراف تاریخ استان و برداشتهای غلط شده اند [23]بعضاً با حقایق و واقعیات تاریخی بیش از یکصد سال فاصله دارند. تحول دیگری که می تواند ریشۀ خیلی از مسائل موجود در استان باشد تفکرات محمد مشعشع بنیانگذار مشعشعیه بود که فرزندش علی ادعای خدایی کرد و جهت حمله به کوه گیلویه تا مارون آمد ولی بر اثر گرمی هوا در حال حمام کردن در مارون بهبهان و یا دهدشت کشته شد.[25] 2- نمونه هایی از اماکن ملی ومذهبی یا مفاخر در استان، لازم است اشاره ای به مصداق‏های هویت سیاسی تمدنی و فرهنگی قبل و بعد از اسلام، داشته باشم که بی تناسب نیست و عبارتند از: الف قبل از اسلام، ب:بعد از اسلام الف: قبل از اسلام،1- معابد دوران ایلامی‏ که تحت عنوان جایگاه خدایان و یا نماد عبادت خدایان که همان پادشاهان بزرگ بودند وجود دارند. مثل: شیموت، منزت، شائولیکی، اوپور کوپاک، سیلم، سیلهو، آتارکیتا و ده‏ها نام به جا مانده از خدایان ایلامی‏ و «انشانی» که در سطح استان می‏باشند.]8 برقک، علی‏سینا، نقش سیاسی استان کوه‏گیلویه و بویراحمد در ادوار تاریخی، همایش دانشگاه آزاد گچساران، اردیبهشت 1376 [ 2- معابد و مراکز مذهبی دورۀ بعد از ایلامی ‏که بیشتر به دوره هخامنشی مربوط می‏شوند و به نام ایدیه (ایده‏ها) معابد مذهبی موجود بوده‏اند. 3- معابدی که بعد از فتوحات جنگی در قلاع ساخته می‏شد و در دوران مختلف هم به عنوان معبد و هم دژ، ارگ (قلعه) مورد استفاده سیاسی و مذهبی قرار می‏گرفتند. از جمله دژی که اژدهایی در آن موجب آزار و اذیت مردم می‏شد که به دستور کی‏خسرو آن اژدها کشته شد و قلعۀ مربوطه به کوشید و شیدکو مشهور و معروف گردید. در آن مکان، عبادتگاهی ساخته شد که به "دیر کوشید" معروف و در دوره‏های بعد از اسلام به "کنیسه المجوس"، مشهور گردید. 4- کنیسه المجوس، از مراکز مذهبی مربوط به دین زرتشتی می‏باشد مراکز ی که ریشه در دروۀ هخامنشی بویژه ساسانی دارد و در دورۀ اسلامی‏ هم به عنوان "کنسیه المجوس" و آتشکده‏های زردشتی و هم به ‏عنوان یاد و نام بانوان نمونۀ ایرانی در دوران حماسی و پهلوانی به ویژه زمان کی‏قباد، کی‏کاوس، کی‏خسرو، به اسم دختر رستم به نام گشسب(گشنسب)به معابد بانو گشه (گشسب) نامیده شده‏اند.]10برقک، علی‏سینا، نقش سیاسی استان همان [ 5- آتشکده‏ها: آتشکده‏ها(چهار طاقی)که بیشتر مربوط به دورۀ ساسانی می‏باشند. 6- موگرم (منجیر) بیانگر وجود مرکز مذهبی و حضور روحانیت (مغان) زرتشتی در آن مناطق بوده‏ است. 7- مغ مغستان (مغان و سه مغان) از دیگر مراکز زرتشتی نشین بوده‏اند که مغ یا مغان در آنجا کارهای مختلف مربوط به دین و مسائل (مذهبی و اعیاد) را انجام می‏دادند و بارزترین آنها سه مغان می‏باشند. هر یک از مغان این مکان، وظیفۀ خاصی را انجام می‏داد: اولی مسائل مذهبی؛ دومی‏ مسائل مربوط به حفظ آتش و آتشکده؛ و سومی‏ مسائل مربوط به جشن‏های مختلف؛ مثل: جشن صده، مهرگان، نوروز و غیره. 8- آذره (آدره) نیز به معنی آتش و آتشگاه است و بیشتر به نام آدرکان(آدرگان) معروف بوده‏اند. یک بار در هر سال در بهمن ماه، مراسمی در این مکان انجام می‏گرفت؛ 9- خیرآباد و خیروکده؛ خیربد یا ایربد و هیربد درخیرآباد و خرکده، با ریشه و بار فرهنگی خود، عامل حفظ و انتقال هویت تاریخی، ملی و دینی بوده‏اند. 10- موگ‏ها، مغ‏ها، آذرجوی‏ها و کمر بسته‏ها را نیز باید از جمله عوامل انتقال و پیوستگی هویت ملی و قدمت تاریخی استان دانست. 11- تکیه‏ها؛ که به معنی توقفگاه می‏باشند. این مکان‏ها که از جایگاه‏های دوران ساسانی و در دورۀ اسلامی‏ پذیرفته شده و کاربرد داشته‏اند. ب- بعد از اسلام، عباتند از:1- شاهسوار؛(اسواران) ای بسا شاهسون(شاه دوست صفوی) این شخصیت‏ها نیز می‏توانند فرماندهان هر منطقه و سواران دوران قبل از اسلام به ویژه ساسانی باشند مثل: شهسوار اسپر، شهسوار سپو، شهسوار دلی جی، شهسوار رود شور و غیره. 2- شاه (سلطان)؛ امروزه در بیشتر مناطق استان اماکن مقدسی با بارگاه‏های خاص وجود دارد که به نام شاه یا پادشاه مورد توجه مردم محل و مناطق مربوطه می‏باشند و مردم، خود را از اولاد آن‏ها می‏دانند. این گونه اماکن نیز، هم به قبل از اسلام و هم پس از آن، مربوط می‏باشند؛ مثل شاه قاسم، شاه مختار، شاه عسکر، شاه غالب، شاه عبدالله، شاه سید احمد، شاه مونگشت، شاه زینعلی، شاه محمود و سلطان محمد و امثال آن که در استان زیاد می‏باشند. 3- شاه زاده؛ این گونه اماکن و بارگاه‏ها نیز مربوط به قبل و بعد از اسلامند و معمولاً مرقد پادشاهان محلی و منطقه‏ای بوده‏اند. 4- دیرها؛ دیر مربوط به مسیحیت است که از مسیحیت به زرتشت به ویژه در زمان ساسانی نفوذ کرده ‏است. در این مکان‏ها، به فعالیت‏های مذهبی و بازرگانی می‏پرداختند و در ایران دورۀ ساسانی بیشترین پیشرفت را داشته‏اند؛ از جمله، زمان قباداول، شاپور دوم و خسرو پرویز را می‏توان ذکر کرد. به‏خصوص مرکزی مذهبی و تجاری با درآمد بالا به نام ریو اردشیر در ارگان موجود بوده ‏است؛ مانند: دیر الایوب و دیر العمر، 5- امام‏زاده‏ها؛ قداست این اماکن، بیشتر به خاطر انتساب آنها به ائمۀ معصومین بوده و به همین خاطر است که به امامزاده معروف شده‏اند. مانند: امام زاده علی (ع)، سید جمال‏الدین (ع)، سید محمود (محمید) (ع) 6- ابو یا بابا: از رهبران فرقۀ اسماعیلیه که به عنوان بابا و ابو بوده‏اند. مثل: ابوحمزه ارجانی. 7- بارگاه علماء قرون اولیه؛ مانند قاضی و شاعر و اندیشمند ارجانی که مدت زیادی قاضی شوشتر بوده ‏است و اشعار زیادی به عربی دارد؛ و نیز بابا احمد و ملک پیر احمد. 8- امیرها؛ بعد از رشد و نمو اتابکان فارس و در پناه و حمایت آنها، امرای فضلویه (اتابکان لر)، در موقعیتی به نام لر بزرگ برابر با موقعیت استان کوه‏گیلویه و بویراحمد و بختیاری و قسمتی از خوزستان به قدرت رسیدند. مانند جمال‏الدین عمر لاله‏پا، جمال‏الدین عمر لاله‏پا، امیر حسین شهریار، امیر حسن، امیر ولی، امیر حاضر، امیر هجیر، امیر صفدر، امیر حیدر و غیره، شهدا (کشتگان) این جنگ‏های داخلی و خارجی به چهار دسته تقسیم می‏شوند: 1- سید که از اولاد ائمه 2- عقیلی که از اولاد عقیل بن ابوطالب مثل عمادالدین یونس؛ 3-‏ هاشمی ‏که در مجموع از اولاد ‏هاشم - چه عباسی 4- ایرانی که از وابستگان به ترکان ساکن و امرای لر و فارس بودند؛ 9- پیرها؛ پیر بیشتر به افراد صاحب علم و دارای نفوذ کلام و حتی حکیم و معلم گفته می‏شد که به عنوان پیر طریقت و مرشد و یا صاحب تجربه و حکمت بوده‏ و به پیر مشهور شده‏اند. مثل: پیر حسن، پیر حسین، پیر محمود، پیر علی، و غیره. ضمن اینکه در دورۀ تیموریان و بعد از آنها عموماً فرماندهان و افراد ذی‏نفوذ ترکمانان، به نام پیر معرفی می‏شدند. 10- غازیان (فرماندهان)؛ این گروه، فرماندهان نظامی ‏دوران بعد از اسلام هستند و حتی ممکن است ریشه در قبل از اسلام نیز داشته باشند. مثل: پیر غازی. 11- پیر بلدک‏ها؛ اینان سردستۀ قاصدان و مأموران نواحی سردسیری بودند که به خاطر مشکلات مربوط به فصول سرد در بعضی مناطق، جهت راهنمایی مسافران و کاروان‏ها ساکن بوده‏اند. مثل: پیر بلدک در تنگاری دشت روم 12- قدمگاه‏ها: قدمگاه، محل توقف شخصیت‏های سیاسی و مذهبی در مسیر حرکتشان بوده است که معمولاً برای مدت زمانی، در آنجا استراحت می‏کردند و سپس به راه خود ادامه می‏دادند. مانند قدمگاه امام رضا (ع) در ارجان 13- قلندرها؛رشد فرقه‏هایی مثل صوفی‏گری و سالکی و قلندری، در دورۀ صفویه مثل: حاجی قلندر، 14- مراکز مربوط به پیران و بزرگان فرقۀ مشعشعیه؛ که بعضاً تا مارون پیشروی داشته‏اند؛ مثل علی مشعشع، مدعی خدایی، فرزند محمد مشعشع، مدعی پیامبری، که در کنار رود مارون به وسیله مخالفانش کشته شد.]17 ] 15- گذشته از مواردی که گفته شد سیاست دولت‏ها به ویژه صفویه که برای قداست بخشیدن به شهدای خود و تقویت روحیۀ نظامی‏گری تا برای عملیات بعدی آماده باشند. به ساخت مرقد و بارگاه بزرگان و متنفذین کرده ‏اند. 16- شخصیت‏هایی که مدرسه و حوزۀ علمیه داشتند و مریدان و شاگردان و شاید خود در گوشۀ مدرسه قبری ساخته و بعداً به امام‏زاده معروف شده‏اند؛ مثل امامزاده ابراهیم در دهدشت، 17- ضامن ها، مثل قدمگاهها احتمالاً ازتوقفگاههای امام رضا (ع)می باشند. ج- بحران هویت موارد فوق هر یک به نوبۀ خود، قاصدان هویت ملی، مذهبی و ارزش‎های مقاومت و دفاع برای نسل‏های بعد از خود هستند. عدم توجه به آنها موجب نابودی ارزش‏ها و هویت ملی، قومی ‏و مذهبی می‏شود. متأسفانه در دوران ما به شیوه‏های مختلف، این آثار و میراث گران‏بهای فرهنگی، مورد بی‏مهری قرار گرفته و نابود شده ا‏ند. این بی‏مهری ها عبارتند از: حرص و طمع عده‏ای فرصت‏طلب و دنیاپرست برای به دست آوردن دفینه‏های تاریخی و باستانی. عدم توجه به حفظ و حراست از میراث فرهنگی و شناسایی آنها و معرفی به نسل‏های بعد.عدم اعتقاد عملی گروه و گروه‏هایی به اماکن مقدس مذهبی که شرایط لازم برای سارقین دفینه‏های موجود در قبور آنها مهیا و مناسب بوده ‏است. عدم آگاهی نسل‏ها از اهمیت مراکز تاریخی و باستانی میراث گران‏بهای تاریخیمی باشد. خصومت و شتند، مناطق مختلف، متناسب با استعداد‏هايشان، در راستاي اهداف حاکمان صفوي جهت می‏‏يابند. در کوه گيلويه، به ويژه امور مربوط به بازرگاني، تقويت می‏‏شود. بازسازي راه‏ها و نظارت بر آنها که شايد وظيفۀ قبايل هر منطقه بوده است، امنيت که به دشمنی با حمله به پادشاهان باعث عدم توجه به آثار آنها و موجبات استفاده یا سوء استفاده‏ را فراهم نموده ‏است. عدم اجرای رسالت مراکز مربوط به انتقال میراث تاریخی، فرهنگی، و منطقه‏ای به نحو اکمل؛ مثل آموزش و پرورش، ارشاد اسلامی، میراث فرهنگی و گردشگری در سطح کشوری و استانی که خود باعث ناآگاهی از هویت تاریخی نسل‏ها می‏شود و عواقب خطرناکی را به دنبال خواهد داشت. 3- کوه گیلویه دردورۀ صفوی، درسال 907 هجری قمری شاه اسماعيل صفوي به ياري هفت ايل قزلباش، موفق می‏‏شود بر ترکمانان چيره شده و خود را شاه ايران بنامد]7 حسن پيرنيا، عباس اقبال آشتياني، تاريخ ايران، از آغاز تا انقراض قاجاريه، تهران: انتشارات آزاد، 1380، ص808-807 ، و بیشترین تحولات مثبت و منفی، مذهبی و غیر مذهبی در استان در همین دوره است. اگر چه طوایف ترک نژادی مثل ایل افشار و آغاجری و زنگنه در استان ساکن شدند و توانستند با ایجاد پیوند با بافت قومی و قبیله ای بومی استان به موفقیتهایی برسند و تحولاتی را بوجود آورند. هر چند بعضی از بی توجهی ها باعث شد که افراد شیاد مانند صفی میرزا دروغین و ملا هدایت الله آرندی مسائلی را بوجود آورند که باعث ضربه به منطقه و اقوام و طوایف شود. شاید خیلی از مناطق مثل کی یلان در این دوران متحمل آسیبهایی گردید و همچنین شورشهای ترکان که از حمایت ایلات ریشه دار بومی برخوردار بود. اما با به قدرت رسیدن شاه عباس وحاکمیت الله وردی خان بر فارس وضمیمه شدن کوه گیلویه به آن که خرمن عمر قایدان در آن سوخت و باعث تبعید به جاهای دیگر مانند نجف آباد، ده بید و لامرد فارس شدند.[26 ] و پس از يک آشفتگي طولاني در اوضاع داخلي ايران، با قدرت گرفتن شاه عباس اول، کشور رو به نظم و پيشرفت می‏‏نهد. در اين دوره کوه گيلويه، واسطۀ ميان پايتخت و بنادر جنوب است. جاده‏هايي که از کوه گيلويه گذشته و بنادر را به اصفهان متصل می‏‏کنند، دوباره براي تجارت مورد استفاده قرار می‏‏گيرند و با توجه صفويه به ايجاد نظم، توليد و تجارت و ميلي که به شبيه‏سازي پادشاهي بزرگ ساسانيان داوسيلۀ نيروهاي نظامی‏‏ تأمين می‏‏شد، استراحت گاه‏هاي مناسب براي کاروان‏ها و پرورش چهارپايان باربر، همه از لزومات بازرگاني سالم و خوب است. در دهدشت مرکز بلاد‏شاپور، جايي که بر ويرانه‏هاي آن دهدشت جدید بنا شده‏است، تنها در بخشي از شهر پيشين به وسعت چند ده هکتار که از تهاجم شهرنشيني امروز ايمن مانده است، می‏‏توان تماشاگر سه کاروانسرا و پنج حمام، از اين دوره بود. علاوه بر آن، بازار‏ها، مساجد و مدارس علميه‏اي که دو تا از آنها هنوز از زير خاک سرک می‏‏کشند، بيانگر توسعۀ اقتصادي، فرهنگي و علمی ‏‏منطقه‏اند. مراکز شهري و روستايي مشابه در سراسر کوه گيلويه در اين توسعه سهيم بوده‏اند. شهر دلياسير، تنها، نمونه‏اي از شهر‏هاي آن دوره است که محمد ميرک حسيني آن را مجمعي از قوم‏هاي لر، افشاري و ترک می‏‏يابد.]8 [ و بعد حاکمیت امامقلی خان اقوام گوناگون منطقه را براي رسيدن به توسعه، هماهنگ کردند. با امنيتي که به وسيلۀ اين پادشاه وحاکمانش برقرار می‏ شد و توجهي که آنان به توسعۀ جامع کشور داشتند، اقتصاد رونق پيدا کرده و زمينۀ توسعۀ همه جانبه فراهم ‏‏گردید . احتمالاً اقوام مختلف، وظايف مختلفي مختص به خود را به عهده می‏‏گرفته‏اند. گروه‏هاي اجتماعي در انجام وظايفشان، براي رسيدن به هدفي مشترک يعني توسعه و ترقي که براي آن جهت داده شده‏اند، خود را داراي مناسباتي با يکديگر می‏‏يابند. کشاورزي به صورت باغ‏هاي وسيع ميوه و دامپروري به واسطۀ چراگاه‏هاي مناسب، در سايۀ امنيت و هماهنگي حاکم شکوفا می‏‏شود و در پي آن صنايع مرتبط ايجاد و تقويت می‏‏گردد اما پس از شکست شاه سلطان حسين در مقابل محمود افغان و فروپاشي پادشاهي صفوي، اين نظام هماهنگ تا مدتي در مقابل تهاجم خارجي مقاومت می‏‏کند. اما در اثر آشفتگي‏هاي پس از صفوي و نبود حاکميت توانمند و پايدار، سست و سست‏تر می‏‏شود تا بالاخره در زير ضربات سنگين بي نظمی ‏‏و بي برنامگي افشاریه، زندیه و قاجاريه، چنان از هم می‏‏پاشد که اکنون تنها، قصۀ بالندگي‏هايش را در کتاب‏ها می‏‏خوانيم و از بسياري از آن شهر‏ها و باغ‏ها ديگر اثري نيست. 4-کوه گیلویه در دورۀ افشاریه وزندیه: مهمترین تحولات مصیبت بار تاریخ استان که منجر به کوچ ایلات گردید مربوط به دوران افشاریه است زیرا ضعف و ناتوانی حکومت مرکزی و آشفتگي پس از صفويه، بي‏برنامگي حاکمان بعدي و ناتواني آنان در هماهنگ ساختن اقوام مختلف، موجب پيدايش اختلاف بين گروه‏هاي اجتماعي می‏‏شود. احزاب، اصناف وگروه‏هاي قومی‏‏ مختلف براي منافع شخصي خود، به جان هم ‏‏افتادند. همکاري جاي خود را به عصبيت می‏‏دهد. احزاب و اصناف که نشانه‏هاي مدنيت و توسعه هستند، نابود گشته، منطقه از رونق می‏‏افتد. اختلافات قومی‏‏ و منطقه‏اي، جنگ و خون‏ريزي، نا امني و فقر را به دنبال می‏‏آورد. اينچنين، قبايل، پراکنده و ضعيف گشته و مردماني که زماني در اوج قله‏هاي پيشرفت بودند به زودي به باديه نشيناني گله‏چران و گاه راهزن بدل می‏‏گردند در نتیجه، عدم مدیریت صحیح و عدم اعتماد بعد از فروپاشی صفویه باعث شد که عواملی چون قوم و نژاد، بی توجهی به اعتبار خاندانهای حاکم و قابل اعتماد مردم و نهایتاً نظامی گری نادری به اضافۀ شیوۀ ادارۀ مملکت بوسیلۀ قاجار بخصوص در کوه گیلویه وبهبهان و متأثر از سنت استپ نشینی وخانخانی بازمانده از ایلخانان مغولی در تناقض با مدرنیته را می توان عامل همۀ عقب ماندگیهای بعد از صفویه تا کنون دانست. فرضیه هایی که با تمایلات آزادی قبایل بعد از سقوط صفویه و ضعف دولت مرکزی منجر به تقویت روحیۀ قبیله ای گردید که نظامی گری دوران افشاریه و رشد روحیۀ آزادیهای متأثر از استپ نشینی بجا مانده از سلجوقیان، مغولان، و ایلات قزلباش صفوی بی تأثیر نبوده است بنا براین فرضیات و با توجه به سبک مدیریت صفوی تا قاجار دوران بعد از صفویه تا کنون و عوامل و دلایل مهم تأثیر گذار، تحت عنوان قومیت، فرهنگ، نظامی گری و سنت قبیله ای ودر نهایت مدرنیته مورد بررسی قرار می گیرد. با مدیریت نادر شاه افشار و قدرت کشورگشایی او مشخص میشود که طوایف و تیره های مختلف را با تدبیر و ایجاد زمینه های اجتماعی، اقتصادی و مشغول به کار میتوان کنترل کرد نه با شمشیر و قوۀ قهریه که خود درس عبرتی است تا بدانیم که گذشته براستی چراغ راه آینده است. آنچنانکه امام علی (ع) به مالک میفرماید: « تاریخ بدان جهت خواندنی و عزیز است که از پیشینیان سخن میگوید و معایبشان آشکار می کند و فضایل آنان را تقریر نماید تو این نکات را باید از گفتار علمای مصر استفاده کنی و تاریخ گذشتگان را به دیدۀ عبرت بنگری» نادر در سختگیری و برخورد با طوایف و قبایل و مهاجرت اجباری نتوانست سوء مدیریت خود را با شمشیر پوشش دهد مساله ای که قبل از او نه شمشیر که تدبیر و رعایت حقوق طوایف باعث شد تا مراکز شهری و روستایی زیادی به رونق برسند و طوایف و تیره های مختلف در اکثر نقاط استان با تعامل به پیشرفت رسیدند و با هم زندگی کردند. «جانشینان نادر که همواره از شوکت و سطوت او غمگین و مانند بید لرزان و هراسان و بی تمکین بودند به مجرد خالی دیدن صحنه، هر کدام به ترکتازی و خودسری پرداختند و رأیت جاه و جلال برداشته با یکدیگر بنای اتفاق و خصومت و نفاق نهاده، شور و غوغای جداگانه در انفس و آفاق انداختند.»[9] "طوایف و ایلات از کرد و لر و پارس و عرب و ترک و مغول، تاتار و ترکمان که اغلب در فرهنگ ملی ایرانی مستحیل شده بودند ولی خصلتهای عمدۀ جنگجویی و غارتگری و ترک تازی را از دست نداده به خصوص در ایام ضعف حکومت مرکزی مایه های اساسی بحرانها بودند."[10] "نمونه های بی شماری میتوان نام برد که برجسته و نیرومندترین آنان محمد حسن خان قاجار، کریم خان زند، علی مردان خان بختیاری بودند.[11] نفوذ ایلات و عشایر و اثرات حیات کوه نشینی و نفوذ بلندی بر پستی در برابر مدنیت و فرهنگ ایرانی و مؤدب آداب سازی چوب بدستان مغرور و عیان گردید. توده های عادی ایران که قرنها خود همواره یک نوع وابستگی به مرکز قدرت داشتند، قطب های مسلط جوامع ایرانی، اگر در درون حبابهای نفوذ خود، درگیریهای فاحشی پیدا نمیکردند و به اقتضای زور آزمایی و کسب توانایی بیشتر و یا تنازع بقاء که گهگاه ضروری مینموده به مبارزه با هم نمی پرداختند و طبیعتاً در چنین مواردی به فکر بهره کشی از زیردستان و وابستگان عادی خود نمی افتادند، ترقی راگسترش می دادند. به ندرت امکان داشته است که در میان مردم کوچه و بازار، مدعیانی بیابند و یا حد اقل بازخواست کنندگانی داشته باشند که در اصول و مقررات حاکم و (حدود روابط عامر و ماموری) پرس و جویی بکنند ! در شرایطی که موقعیت ها و عنوانها را نه بر اساس لیاقت که بر پایۀ زور و شمشیر اشغال میکردند و روابط اهل شمشیر بر ضوابط خردمندان پیشی گرفت و متأسفانه ظهور مدعیان متعدد و افراد جاه طلب و سبک مغز و بی پایه موجب شد تا نه تنها، ماجراجویان و فتنه انگیزان داخلی به حریم حقوقی تودۀ بی دست و پا و بی دفاع دست تعدی گشایند بلکه از آن بدتر چاه های ویل مطامع همسایگان تجاوزکار و فرصت طلب است که به حکم مطلق های ذهن زور و حق اقویا دست به تاراج و تطاول میزنند و بساط حیات و نوامیس ارجمند انسانی را در هم می پیچند. از نکات تأسف انگیز این عصر، که باید مخلوق همان بی انتظامی و در هم ریختگی اش شمرد، و البته در عمق وجود خویش دلایل دیگری نیز میتواند داشته باشد گسستگی و از هم پاشیدگی نظامات اخلاقی جوامع ایرانی است. بعنوان یک حقیقت دردناک، میتوان پذیرفت که وقتی مردم آنقدر جور و اعتساف را از طبقات زیردست خویش مینگرند، و آنهمه کشتارهای انسانی، کله مناره سازی، چشم درآوری، گوش بری، کتک زنی، ناموس ربایی و مظالم متعدد دیگر را هر روز و هر ماه و هر سال علانیه می بینند، بر کم اعتباری و پوچ شدن فضایل اخلاقی آگاهی می یابند، و اینکه کسی در بند دیگری نیست و آنچه حاکم است قانون جنگل است و بس، چشم دل خلق را فرا میگیرد. میرزا مهدی خان منشی در تاریخ جهان گشا مینویسد: "عمال ممالک را که در محکمۀ حساب حاضر میکردند بی اندیشۀ روز حساب به مقام موخذۀ ایام اخذ و عمل درآمده، بدون اینکه از جانب احدی تقریر حکایتی یا ادعای شکایتی شده باشد، آن جماعت که در ولایات دستی بلکه ناخنی هم نداشتند که قفای سر توانند خارید، از پا بر فلک کشیده، ناخن به در میکردند. بیگناهان بی دست و پا گشته، هر کدام ده و بیست الف که هر الفی پنج هزار تومان بوده باشد، از دست چوب با قلم های شکسته به پای خود می نوشتند. این دفعه ضرب و تعذیب را بر ایشان شدیدتر میکردند تا عوام و دستیاران خود را به قلم دهند، ایشان نیز ناچار آنچه از خویش و بیگانه و همشهری و دور و نزدیک و ترک و تاجیک را دیده یا ندیده اسمش را شنیده بودند، شریک خود به قلم میدادند." از صدمات جبران ناپذیری که جنگهای مداوم ایجاد میکنند، یکی هم همین تنزل ارزشهای اجتماعی است، به عبارت روشنتر، وقتی که مردم، هر روز شاهد کشتارها و فجایع بی دلیلند و گرامی ترین موجودات خویش را در مهد فنا می بینند، دیگر نمیتوان از آنها متوقع بود که به بی فایدگی اعتبارات توجه نکنند و زخمهای مهیبی را که هرج و مرج بر پیکرشان وارد ساخته فراموش کنند و کسی را بر کسی ابقا نباید ! سردارانی به قید قسمهای سخت، به مردی اطمینان میدهند که سر بر خط و فرمانش گذارند و جز ارادۀ او مشی و تدبیری نپذیرند، و به اندک مدتی دیده میشود که همان سوگندخواران پا بر روی تعهدات خویش می نهند، ضمانت های اخلاقی و وجدانی را به دور می افکنند و ولی نعمت و صاحب اختیار خود را از تخت به زیر می کشند. به این هم ابقا نمیکنند که به سرنگونی اش رضا داده باشند، بلکه حتماً کورش میسازند و بر نعمت بی نظیر حیات محرومش می گردانند که همه عبرت زا و تأسف افزاست ! «دعوت دینی بدون عصبیت انجام نمی یابد» [این تعصبات به این شکل تجلی می یابد که] هرگاه امور طبیعی کشورداری چون خودکامه گی( حکومت مطلق) ناز نعمت و تجمل و آرامش استحکام یابد دولت به سرآشیب سا لخوردگی و فرتوتی روی می آورد زیرا نخست تا هنگامی که بزرگی و سیادت در میان دسته ای از این قبیلۀ مشترک است و همه یکسان برای آن می کوشند همت آنان در غلبه بر بیگانه و دفاع از مرز و بوم خویش به منزلۀ یگانه راههای ایشان در سربلندی و نیروی حمایت آنان خواهد بود و هدف و مقصد آنان عزت و ارجمندی میباشد. چنانکه مرگ را در بنیان نهادن کاخ بزرگواری برایشان گوارا خواهد ساخت و جان سپاری را بر تباهی آن ترجیح خواهند داد. لیکن هرگاه یکی از آنان فرمانروای مطلق گردد، عصبیت دیگران را سرکوب سازد و تمام عصبیت را رام خود میکند و همۀ ثروت ها و اموال را به خود اختصاص میدهد در نتیجه دیگران در امر ارجمندی ، مناعت، زبونی و ناتوانی نشان میدهند و غلبه جویی ایشان به سستی مبدل میشود و به خواری و بندگی خو میگیرند آنگاه به نسل دوم و سوم خلل وارد میشود و از قدرت و شکوه آن کاسته میشود زیرا تباهی عصبیت به علت از میان رفتن روح دلاوری و جنگاوری در مردم سبب میشود که دولت رو به ضعف و سالخوردگی بگذارد و مقتضیات طبیعی کشورداری یعنی ناز و نعمت و تجمل خواهی به صورت عادت در میان دولتیان میشود و هزینه ها بالا میرود و خوشگذرانی به نسل های آینده انتقال و مخارج سپاهیان بیشتر میشود و ثروت های زیادی را به سپاهیان اختصاص میدهند که در صورت گرفتن یا استمرار این وضعیت دچار زبونی و ناتوانی پادشاهان و حاکمان میشود و استمرار آن قدرت حاکمان را می کاهد و آن وقت همسایگان یا قبایل و گروههای زیر دست آن گستاخ میشوند. خداوند نابودی و انقراض را که بر آفریدگان خود مقدر کرده اعلام میفرماید. گذشته از این تجمل خواهی و نازپروردگی برای مردم تباهی آور است و انواع بدیها و فرومایه گی ها و عادات زشت پدید می آورد. و راحت طلبی که در آنان رسوخ خواهد کرد خوبی خشونت را در آنها از بین میبرد و بعضی از دولت مردان خشونتگران جدیدی را حاکم میکنند تا بقاء خود را حفظ کنند در غیر این صورت از بین میروند ). شه مست و جهان خراب و دشمن پس و پیش پیداست کز این میان چه بر خواهدخاست [ اینها همه از عوامل فشار برمردم وجنگهای داخلی ویا فرار از وحشی گری حاکمان می شود و] در این زمان در هیچ کشور دیگر جهان، اعم از شرقی و غربی، طرح « مطامح ملی »آسان نبوده است، هنوز ملت ها تشکل اجتماعی خاص را که نمایندۀ طرز فکر مشترک ملی و ادراک تاریخ و ضرورت های قطعی آن و رسم های حیات جمعی باشد چندان درک نکرده و الزاماً به ضرورت داشتن فرهنگ ملی، که علی القاعده منتهی به داشتن اقتصاد ملی، ارتش ملی، موسیقی ملی، زبان ملی، خط ملی و ... میگردد اهتمام آگاهانه ای نشان نمیدادند.[شعبانی رضا تاریخ اجتماعی ایران در عصر افشاریه،جلد اول چاپ دوم1365شمسی (ص130) ] بنابراین از اندیشه های ملی و میهنی و وظایف خویش اعتنا نمی ورزیدند بلکه با تأسف، زمینه های اشتراک نظر و وحدت عقیدتی چون تعالیم دینی مورد عمل قرار نمیگرفت تا در بحرانها مدد رسان انفاس بماند و آنان را به رعایت احترامات انسانی و حفظ حدود و ثغور ملی وادار کند. خودخواهی ها و حرص و آز های مردم فرصت طلب و حادثه جوست که رهبری آنها را به عهده میگیرد و مطامع بی پایانشان را در هر برخورد و پیشامدی نشان میدهد و این جای تأثر است که به دلیل درماندگی های اخلاقی فوق العادۀ توده ها مجالی برای نمایاندن افکار و اعتقادات و آئین های مذهبی و ملی باقی نمانده و جایی که قدرت، تنها فرمانروای قاطع و بی گذشت بود، فرصتی برای نمایاندن آرمانهایی که سابقۀ طولانی در ایران داشت بجا نمی نهاد. [ شعبانی رضا ه پیشین (ص 131 )، ] توجه نادر به نظامی گری و فشار بر مردم باعث شورشها و آسیب های داخلی گردید و علت اکثر این شورشها تن ندادن مردم به اقتدار مهیب نادری و ایستادگی در برابر خرد شدن و از دست دادن هویت قهرمانی، شناخته شدۀ خویش است. نهایتاً هر کدام دست آویزی بهرۀ خود می ساختند و تحت عنوانهای « طرفداری از صفویان»، « حفظ استقلال ایلی و قبیله ای»، « پاسداری از شعائر و نوامیس دینی و مذهبی» به مبارزه برخاسته اند.[ شعبانی رضا ه پیشین ( ص 173 )، ] حادثۀ درویش عباس در کوه گیلویه ومحمد بلوچ حاکم دست نشاندۀ خودش یکی ازآنها می باشد. در این دوره به کرات برای ولایات از جمله کوه گیلویه والی تعیین شده [شعبانی رضا ه پیشین ( ص 202 ،236،237،240،242 )، ] که خود نشان از شورش و آشوب است و در همین زمان است که با به قدرت رسیدن بگ ها و از بین بردن بزرگان« کی» موجبان سقوط بعضی طوایف و مهاجرت اقوام چهارده گانۀ ممسنی را بوجود آوردند و باعث خرابی راهها، اقتصاد و عمران و آبادی شدند که عامل اصلی آنها« توجه نادر به نظامیان و پاداشهای نقدی و جنسی بسیار بوده است» [35 شعبانی رضا ه پیشین ( ص 283 )، ] تجارت به علت واگذاری به سربازان و یا شراکت تجار با نیروهای نظامی و شاه بعنوان اردو بازاری که آنان را خوشبخت ترین سوداگران ایرانی شمرده اند. این میراث بی برنامه گی از افشاریه به زند رسید تا بالاخره در زير ضربات سنگين بي نظمی ‏‏و بي برنامگي قاجاريه، چنان از هم می‏‏پاشد که اکنون تنها، قصۀ بالندگي‏هايش را در کتاب‏ها می‏‏خوانيم و ديگر از بسياري از آن شهر‏ها و باغ‏ها اثري نيست. در دورۀ زندیه نه تنها به ترمیم خرابیها و اختلافات بوجود آمده از افشاریه نپرداخت بلکه کریم خان خود با چند حمله به کوه گیلویه و بهبهان و از بین بردن خانواده های تأثیر گذار در بهبهان موجب شد کینه ها ی میان ایلات وطوایف دوچندان گردد. چرا که در این سفرها با حاکمیت بعضی خانواده های زیر نظر خانهای زند بویژه هیبت الله خان باوی و کله منار ساختن از مردم در کنار رود خیر آباد در سال 1173قمری تخم کینه و نفرت از زندیه را در دل ایلات و بزرگان طوایف کاشتند و حتی کینۀ آنها را نسبت به هم دو چندان کرد که خود از جمله عوامل عدم حمایت ایلات و طوایف کوه گیلویه وبویر احمد به خاندان زند در زمان حملۀ قاجاریه به شیراز می باشد. 5- کوه گیلویه در دورۀ قاجار تا کنون با توجه به قومیت قدیم وجدید، این میراث به قاجاریه انتقال یافت که با سوء مدیریت و نظام خان خانی برای وصول مالیات در بین مردم اختلاف انداختند و حوادث خونینی را باعث شدند. حوادثی که اشاره به پاره ای از آنها برای آشنایی نسل جوان خالی از لطف نیست و قطعاً مفید و باعث عبرت خواهد بود. مانند: اختلاف میان برائی و بویر احمد با احکام خانی برای حفظ قدرت خود نه با مدیریت که با اختلاف؛ استفاده از اختلافات میان نوئی و اتحاد بویر احمد و دشمن زیاری و طیبی؛ حوادث مربوط به شکرالله خان نوری و نوئی در تنگ بیرزا که باعث فقر و فرار عده ای شد؛ حوادث مربوط به ایل باوی با حمایت دولت با بویر احمد در طسوج که خود حوادث زیادی را به دنبال داشت. اختلاف انداختن ایلات با حکم خانی و فقر و بدبختیهای ناشی از آن تا کورکردن خوانین را می توان ذکر کرد. حاکمیت بختیاریها و سوء استفاده های آنها و رؤسای طوایف؛. تقسیمات مناطق میان خانهای جدید که با حکم خانی دورۀ قجری خود را مالک جان و مال و همه چیز مردم مناطق می دانستند مثل بویر احمد سردسیر وگرمسیر و یا علیا و سفلی و همینطور بهمئی وطیبی؛ در این زمان قبایل و طوایف با پیوندهایی دسته بندیهایی را بوجود آوردند که یکی از آنها باعث شد آغا و کی گیوی بوجود آید و منجر به جنگ میان آنها و دشتموری (طوایف تامرادی و تاس احمدی و شکرالله خان ) شد که با کمک قشون دولتی به فرماندهی بختیاریها به نام کردکیها انجام و در قلعۀ مهد تعدادی از بزرگان کی (کی گیوی) و آغایی را به توپ بسته و از بین بردند. دسته بندی که با نام آغاوکی گیوی و دشت موری ریشه بسیاری از مشکلات استان شد اگر چه امروزه همۀ طوایف از ترک و غیر ترک و حتی ایلات چرامی و نوئی خود را منفک از بویر احمد نمی دانند اما زنگار های تعصب آلود ایلات گاهی مشکل آفرین و موجب افسوس خواهد شد. زیرا در دورۀ قاجار حاکميت مناطق، در ازاي بيشترين مبلغ پيشنهادي اشراف قجري، به آنان واگذار می‏‏شد. وظيفۀ حاکم منطقه، دادن مبلغ تعيين شده براي اين مدت به حکومت مرکزي، فرستادن نيرو‏هاي جنگي از مردم منطقۀ تحت حکومتش براي جنگ‏ها و فرونشاندن شورش‏هاي احتمالي بود. حاکمان تلاش داشتند در مدت حکومتشان مبلغي را که به حکومت مرکزي می‏‏دادند دوباره به دست آورند و تا حد ممکن، دارايي خود را در اين مدت بالا ببرند تا بتوانند پس از پايان اين دوره، حاکميت منطقۀ پر‏ درآمد‏تري را به دست آورند. روشن است که منبع اين درآمد، مردم منطقۀ تحت حکومت آنان بودند. . حاکمان، افرادي را مامور گرفتن ماليات از مردم می‏‏کردند و به آنان مقام خان‏ می‏‏دادند. خان‏ها به تصرف در جان و مال مردم مجاز بودند. آنچه بر عهدۀ ايشان بود، مقياس کوچک‏تري از همان وظيفه‏اي بود که اربابانشان داشتند. حاکمان اغلب نسبت به حال مردم خود بي‏توجه بوده و تنها در انديشۀ منافع خويش بودند. خان‏ها دارايي‏هاي مردم را تصاحب کرده و گاه به دارايي‏هاي مناطق همجوار خود نيز دست‏اندازي می‏‏کردند. قاجاریه که نظام حکومتيش از ساختار ايلي فراتر نمی‏‏رفت، با تفرقه‏افکني بين قبايل و ضعيف نگه داشتن آنها، بقاي خود را تأمين می‏‏کرد. يکي از اين نمونه‏ها، تشویق کردن ايل‏هاي بويراحمدي، طيبي و دشمن زياري در مقابل ايل نويي قدرت اول منطقه بوده است که می‏‏رفت تا به تحديدي براي قاجار بدل گردد. در پي آن، چون ايل بويراحمد در نبود نوئي‏ها قدرت می‏‏گيرد، ايل باوي را در مقابل آنان علم می‏‏کند. بلاد‏شاپور بارها شاهد اين رويداد‏ها است. اوراق سفرنامه‏هاي کساني که از اين منطقه گذر کرده‏اند، از اخبارچنين اسف‏باری پر شده ‏است.در چنين شرايطي است که افراد و گروه‏ها در فرياد‏هاي دادخواهانۀ خود، بدون اينکه متوجه علت اصلي، يعني ضعف مديريت و نظارت باشند، قوميت را نشانه رفته و به قوم‏گرايي اعتراض می‏‏کنند. به دنبال آن، مديران ضعيف نيز ناآگاهانه در اين سخن هم‏داستان شده، بر گروه‏هاي قومی‏‏حمله می‏‏برند. اين در حالي است که قوميت، خود طعمۀ آشفتگي‏هاي سياسي و اجتماعي شده‏است. عصبيت‏هاي حزبي و اختلافات سليقه‏اي که به شکل‏هاي مختلف، از جمله کارشکني در پروژه‏هاي عمراني - چون جادۀ سرفارياب به ياسوج، جادۀ اصفهان، جادۀ لنده به سرآسياب و ممبي، جادۀ لکک به باغملک، جادۀ اسپندون(اسفندون) به الا، آب دهدشت، پتروشيمی ‏‏و سيمان سپو نمايان می‏‏گردند، مواردي است که از اختلافات در بين قوميت‏هاي ضعيف شده‏اي که در معرض حملۀ مدرنيته در هنگام ضعف مديريت قرار دارند، بسيار خطرناک‏تر است. در اين دوران حتي شاهد موارد بسياري از سوء استفادۀ احزاب از قوميت‏ها هستيم. بدين ترتيب با ورود مدرنيته در اين اوضاع آشفته، قوميت‏ها می‏‏روند تا با مرگشان ما را از فوايد وجود خود محروم سازند. اين، تراژدي مرگ قوميت‏هاست. بي‏گمان اگر امروز ابن‏خلدون زنده می‏‏بود، در فهرست آسيب‏هاي اجتماعي ناشي از ضعف مديريت، آنجا که از بيکاري، خودکشي، فقر، تکدي‏گري، دزدي و ... نام می‏‏برد. اکنون در دوران مدرنيته، در شرايطي قرار گرفته و از کشور‏هاي پيشرفته فاصلۀ بسيار داريم. بي‏نظمي‏ها در دهه‏هاي گذشته و به بيان بهتر صده‏هاي نزديک، ما را از تنظيم برنامۀ جامعي که راهنماي پيشرفت به سوي توسعۀ روز افزون باشد محروم ساخته است. در اين شرايط به جاي مطالعۀ دقيق عوامل رشد نيافتگي و شرايط لازم براي پيشرفت و به جاي اينکه براي رسيدن به اهداف خود، هزينه کرده و زيربناهاي لازم را آماده سازيم، می‏‏خواهيم ره صد ساله را يک‏ شبه بپيمائيم. بدين ترتيب بدون اينکه متوجه باشيم، زمان و امکاناتي را که می‏‏توان به کمک آنها مسير پيشرفت را بهتر، سريع‏تر و ايمن‏تر طي کنيم از دست می دهیم. از جمله، قوميت‏ و فرهنگ که لازم به تعریف می باشند. هویت قومی به اصالت تمدنی، ملی، نژادی، هر ملت، کشور، و اقوام ساکن در یک موقعیت سیاسی و جغرافیایی خاص مربوط می شود. فرهنگ: آداب، رسوم و سنن حا کم بر هر قوم، ملت و یا جامعه ای است که از طریق آموزه‏های ملی و مذهبی حاکم برآن ملت و قوم به نسلهای بعدی انتقال یافته و ارزشهای پذیرفته شدۀ آنها می باشند. در جوامع سنتي، خانواده زيرمجموعۀ گروه (تش)، تش زيرمجموعۀ گروه بزرگ‏تر تيره، تيره زيرمجموعۀ طايفه و طايفه زيرمجموعۀ ايل وایل زیر مجموعۀ قبيله است. ايلهاي مختلف احتمالاً داراي نژاد‏هاي مختلف هستند. که ریشه در خلقت انسان از دیدگاه قرآن و همچنین افسانه های موجود تمدنها و کشورها، خاص میان رودان و ایلام دارند. تقسيمات کوچک‏تر در ايل با توجه به اعتبار ويژه‏اي که يک مرد در ايل به دست می‏‏آورد، انجام می‏‏گيرد. متناسب با اعتباري که کسب می‏‏شود، فرد داراي طايفه، تيره و تش می‏‏گردد. در اين جوامع، خانواده زيرگروه تش است. تش مجموعه‏اي از چند خانواده است که با هم بستگي خوني پدري درجۀ اول دارند و نسب همۀ آنها به بزرگ تش می‏‏رسد. گروه اجتماعي تش اولين نهادي است که داراي نقش سياسي می‏‏باشد؛ شورا و بزرگ (ريش‏سفيد) دارد و در تيرۀ خود داراي نماينده است و وظايف سياسي، در آن آشکار می‏‏شود. این چنین تقسیماتی برپایۀ زندگی استپ نشینی بیشتر دیده می شود که ریشه درمهاجرت یا تهاجم ترکان و مغولان به ایران دارد( کتاب درسی حاجیان)این شیوۀ زندگی اگر چه مورد توجه دیوانسالاران ایرانی از بعد حملۀ اعراب تا دورۀ اول حاکمیت صفویه نبوده است اما مجبور به تبعیت از حاکمان بودند و فقط به نسبت شرایط زمانی توانستند تغیّر یا اصلاحاتی بوجود آورند اما متأسفانه همین روند در زمان بعد از صفویه تا پایان قاجار مجدداً احیاء گردید با سقوط قاجار و به قدرت رسیدن رضاخان و تغیّر نگرش غرب بویژه انگلیس به ایران است که با پيدايش مدرنيته، مشاغل و مسئوليت‏هاي جديد به وجود می‏‏آيد. وابستگي حياتي افراد به آب و خاک مشترک کم شده و افراد توانايي می ‏‏يابند که در مکاني کوچک و مستقل، قدرتي اقتصادي و به دنبال آن اجتماعي و سياسي به دست آورند. به همين دليل با توزيع نا هماهنگ آگاهي‏ها و امکانات در جاهاي گوناگون شهري و منطقه‏اي به ويژه در آغاز چنين گسترشي ميان گروه‏هاي اجتماعي، شکاف پديد می‏‏آيد. هرچه اين رشد سريع‏تر باشد، شکاف عميق‏تر می‏‏گردد. تنها گروه قومی‏‏ که تا حدي از اين رويداد ايمن می‏‏ماند، تش است. به واسطۀ از بين رفتن وابستگي‏هاي مشترک و پيدايش اختلاف اقتصادي بين تش هاي مختلف يک تيره و تيره هاي يک طايفه و ... که اختلاف فرهنگي، اجتماعي و سياسي را نيز در پي دارد، روابط درون‏گروهي سست شده و گروه‏ها از هم می‏‏پاشند. دولت‏ها به خصوص در آغاز در مديريت اين پديدۀ نو، يعني مدرنيته فرو می‏‏مانند. اجتماع در پي از دست دادن گروه‏هاي قومی ‏‏يکپارچۀ خود، به دنبال يافتن گروه‏هاي جديد می‏‏رود. شورا‏ها، احزاب و ... را به وجود می‏‏آورند. تشي که به واسطۀ نسب مرد، هستي می‏‏يابد، با تشي که به واسطۀ نسب زن، هستي می‏‏يابد، متحد شده تا شايد بخشي از قدرت از دست رفتۀ خود را باز‏يابند. ما اين گروه جديد را با نام تش جديد ياد می‏‏کنيم. در کشور‏هاي غير‏صنعتي و عقب‏مانده، مصاديق مدرنيته، وارداتي هستند. چون سرعت واردات بسيار بيش‏تر از سرعت نوآوري و توليد است، اختلاف اقتصادي و ... سريع‏تر به وجود می‏‏آيد. نظام اجتماعي به‏سرعت رو به دگرگوني می‏‏رود. اين دگرگوني سريع و هدايت‏ نشده، در مناطق مختلف نيز با شدت‏هاي متفاوتي صورت می‏‏پذيرد. به طوري که در مناطق مختلف يک کشور، می‏‏توان مراحل مختلفي از اين دگرگوني را با هم مشاهده کرد. به اين ترتيب در حالي که در مناطقي، گروه‏هاي قومی‏‏جامعه هنوز مانند گذشته وجود دارند، در مناطق ديگر، جامعه ظاهر مدرن به خود گرفته است تلفیق دو قومیت قدیم و جدید با ابزارهای مدنیت چنان دشوار است که تلفیق نظام شاهنشاهی و برقراری دموکراسی دشوار می باشد آنچنانکه تفکرات صوفیگری و شریعت با قدرت پادشاهان و توجه به عقل و تدبیر دشوار بوده و می باشد. در چنین شرایطی که دیدگاه شریعت و اندیشه های اسطوره ای رنگ می بازند و حاکمیتها نمی توانند با قدرت شمشیر در میادین خارجی و داخلی پیروز شوند دست به تزویر زده و با ساختن کرامات و نسبهای جعلی نه به اصلاح امور که برای چند صباحی مُسَکن تزریق می کنند که زود برملا و باعث نا کارآمدی می شود. که خود حاملان هویت ملی و دینی پیشینیان ما هستند. هر کدام از ما برای معرفی هویت استان به نسل‏‏ها باید رسالت خود را انجام داده شخصیت‏های ملی استانی و تأثیرگذار در ایجاد این هویت را به نسل‏ها معرفی تا مصداق شعر زیر نباشیم که شاعرگفته است: بزرگش نخوانند اهل خرد که نام بزرگان به زشتی برد ناتواني در مديريت جامعه موجب می‏‏شود جامعه در شرايط بي‏ثباتي قرار گيرد. که در آن، گروه‏هاي اجتماعي، اصناف، احزاب و گروه‏هاي قومي، براي بقاي خود، به حق ديگران نيز تجاوز ‏‏کنند. قوم‏گرايي همچون حزب‏گرايي و صنف‏گرايي، به جاي توجه متعادل به قوم، به تعصب قومی ‏‏بدل می‏‏گردد. در کشور‏هاي سنتي و در حال گذر، در چنين شرايطي، در بين گروه‏هاي اجتماعي، گروه‏هاي قومی ‏‏بيش از بقيه مورد توجهند. به همين دليل، خودخواهي، عصبيت و دست‏اندازي اين گروه‏ها، بيش از بقيۀ گروه‏هاي اجتماعي به چشم می‏‏خورد. مهمترین ریشه های تأثیر گذار در نزاعهای اجتماعی در میان طوایف قدیم(سنتی) و جدید زادۀ مدرنیته و احزاب وعوامل تأثیر گذار در نهادها ی اجتماعی مؤثر در ادارات روشن شود، آیا بی کاری جوانان وگرایش به مواد و بی بند باریهای اخلاقی است که بعضاً نزاعهای اجتماعی در میان طوایف را سبب شده اند گرچه رفورمهای باز دارنده ای مثل شوراهای حل اختلاف بوجود آمده تا با کد خدامنشی و ریش سفیدی نزاعها را حل کنند. اما خود مرکز آشکار بی عدالتی و تبعیض و دو شغلی عده ای در قومیت و دسته بندی طوایف جدید است در حالیکه فارغ التحصیلان نیازمند شغل و پول تو جیبی می باشندکه پرداختن به آن و پرونده های انحرافی در دادگاهها که بعضاً چندین جلسه علی را به جای خدا خواست یا شاهد را به جای متهم احضار می کنند و قاضی متوجه اصل موضوع نمی شود. همچنین در اجحافاف و بی عدالتی دیگر ادارات و دستگاهها مواردی وجود دارد که هر کدام خود موضوع مقاله ای وهمایشی را زیر نظر مراکز علمی و پژوهشی و در فضایی کاملاً مساعد می طلبد تا بیماریها به بهترین وجه معاینه شوند و علل بیماریها کشف و داروی مناسب بیمار تجویز شود و شاهد شکوفایی به جای نزاعهای بین قبایل و طوایف ناشی از مهاجرت و عدم مهاجرت قدیم و جدید نباشیم و امر به معروف و نهی از منکر نه رفورمی که واقعی و برای همه اجرایی باشد و در تمام سطوح طوایف و ادارات و فرد فرد احقاق حق انسانها انجام پذیرد و شاهد پر بار شدن درخت تنومند پیشرفت و سعادت باسیم نه با توجیه و هزینه کردن ارزشها و ابزار زور طوایف جدید شاهد افتادن درخت تنومند باشیم و بعد از افتادن متوجه شویم که از درون دچار کرم خوردگی مفاسد اخلاقی و انحطاط باورهای قومی قدیم و جدید شده و در شکل نزاعهای محلی و روستایی با تعصبات قومی قدیم و جدید افتاده است. معتقدم که راه کار نجات قومیتهای قدیم و جدید در جلوگیری از نزاعها در رعایت عملی عدالت و احقاق حق همۀ انسانهای ساکن استان خواهد بود که با رفع تبعیض و بی عدالتی و توجه به فرازهای نامه امام علی(ع)به مالک اشتر به آن خواهیم رسید. بنابر این گزیده ای از آن را که شامل حال تمامی مردم و طوایف قدیم و جدید و نهادها و دست اندر کاران استان می شود تذکر می دهم امید است که پند گیریم و بکار بندیم ، آنچنانکه امام می فرماید: ای مالک انصاف و عدل سر لوحۀ بر نامه حکومت است. از خشم ملت بترس که نمونه ای از خشم خداوند قهار است همیشه مقربان و نزدیکان خود را فدای مصلحت عموم کن زیرا ویژگان هر چه از تو برنجند هرگز با رنجش توده قابل مقایسه نیست، چاپلوسان ثنا گو را از خود دورکن زیرا آن ناکسان همیشه طالب نعمت وآسایشند و در روز سختی تو را به چنگ بلا سپارند همیشه با توده باش با شادی آنها شاد شو و در اندوهشان شرکت کن، ای مالک فراموش مکن که تو مالکی و پدرت حارث و چون او از این جهان می روی، هر چه خود را فعال و مصر را وسیع می یابی چشم به کشور وسیع تر ایزد متعال بگشا....مبادا به مناعت تکبر در همانندگان خویش که روزی چند رعیت و زیر دست تواند بنگری و خود را از پایۀ بندگی فراتر افراشته خیال خدایی در خاطر پروری باخبر باش که آفریدگار تواند سرکشان متکبر را زود در هم شکسته و گردن فرازان را سخت به گردن در اندازد. هرگز از اَسرار محرمانۀ رعیت آن چه را که مربوط به مصالح کشور نیست دخالت مده بر کشف راز مردم حریص مباش زیرا وظیفۀ تو قوانین اجتماع و انتظام مسائل معاشرت در میان ملت است تا آن حدود که آشکار است. باید اغراض شخصی و هدفهای خصوصی را ترک گویی، در هر زمان چون فرماندار نوین زمام امور را بدست گیرد. گروهی اوباش فرصت را غنیمت شمارند واز بیگانگی حاکم استفاده کنند ومقاصد شخصی خود رابصورت مصالح اجتماعی جلوه دهند ودشمنان خویش را دشمنان توده معرفی کنند این پست فطرتان که گرد حاکم جدید سعایت وسخن چینی حلقه می زنند می خواهند که قدرت حکومت را آلت اجرای هدفهای شخصی خود نمایند در این موقع وظیفۀ حکمران فعال آن است که فتنه انگیزان را از خود بدور دارد ودر دعاوی توده با منتهای دقت بازجویی وداوری کند. تو را با استفاده از اندیشۀ خیر اندیشان و عناصر صالح وصیت می کنم، تبادل افکار رادر صورتی که از مغزهای بزرگ و قلوب پاک تراوش کند در حال کشور تأثیری بسزا ست. با بخیل مشورت مکن، با آزمندان همنشین مباش، در میان خردمندان قوم وزیران کار آزموده ولایق انتخاب کن، افسران سپاه را از خانواده های نجیب و دودمانهای با شرافت و اصیل انتخاب کن مخصوصاً تاریخ پیشینیان و اجداد فرماندهان سپاه باید دقت و رسیدگی شود تا مبادا آلوده نژادان و پست فطرتان به مقام سرداری رسند و موقعیتهای حساس را اشغال کنند، آری ناموس، توارث و نژاد در روحیات اشخاص تأثیری بسزا دارد و تربیت خانوادگی شالودۀ پرورشها است، برآن افسر اعتماد کن که نجیب و پرهیزگار است چشم طمع بمال کسی ندوخته و دست هرزه بدامن کسی نینداخته است و شجاع و صبور است در مقابل طوفان حوادث همچون کوهی پولادین ایستادگی و مقاومت می کند وای بر تو و مصر و ملت اگر سربازان و سپاهیانش گرسنه و بینوا باشد، زیرا به آسانی آنها را می توان فریفت، در مورد قضات آیا دقت می شود که دانشمند و با تقوا با حوصله و خونسرد، قوت قلب، و به قدرت بیان آراسته باشد و نیکو سخن گوید و فراموشکار نباشد. از طرز سلوک حکام با رعیت غافل مباش و شخصاً رسیدگی کن و بازرسان بفرست تا رفتار حاکم را مخفیانه مراقبت و گزارش کنند. دقت در دزدی و خیانت، عدالتخانه، حق مردم، بزرگترین عوامل دزدی و خیانت در حکومت ها عدم اطمینان و سستی اعتماد بر مبنای حکومت است. داوطلبان خدمات دولتی قوی و چاپلوس و خود آرایند بیشتر ظاهری آراسته و باطنی از فضائل تهی دارند گندم می نمایند ولی جو می فروشند. ویران باد آن عدالت خانه که اعتماد و دادخواه ضعیف بر پاک دامنی قضات استوار نباشد و هنگام دادخواهی همچون بیمناکان بریده و نادرست سخن بگوید. از آن دادگاه و از آن ملت تا رستخیز خوشنود نیستم و پروردگارم نیز خوشنود مباد. تقدیس نمی کنم آن توده را که حق مستمندان از نیرومندان بازنگیرد. ای مالک وقتی به اشتباه پای از حدود حق بیرون گذاری و ملت از لغزش تو آگاه شوند بر خطای خود اعتراف کن و بی پروا از جامعه پوزش بخواه، این عمل مصریان را حقگو و پرهیزگار بار می آورد و در انتظام امور مملکت ترا یاری وکمک میدهد و مردم یقین می کنند که لغزش از هر که صادر شود ناپسند و قبیح است و از زشتی آن آگاه و حتی المقدور از آن بر کنار خواهد ماند. شما ای حکومتها چه گمان می کنید ؟آن شمشیر که به کمرتان بستیم وآن کرسی که به افتخار شماگذاشتیم برای آن نیست که خون مردم بریزید و دسترنج بیچارگان بخورید. بهترین فرصتی که شیطان با تو خلوت میکند آن موقع است که جامۀ نخوت وتکبر پوشی و از نفس خویش خرسند و شاداب گردی، پادشاه که با تکبر بر اصل نخوت و جبروت مقام سلطنت بسیاری از معایب خود را ندیده می انگارد و همی پندارد که دیگران بر نقایص اوآگاه نیستند اما روزی فرا رسد که پرده درِ روزگار پرده از عیوب تاجدار بر دارد و در انظار دوست و دشمن خوار و خفیفش سازد، بر نفس خویش مسلط باش و زمام عقل و اراده را بدست هرزه گر مسپار دست نگه دار و زبان در اختیارگیر، ای مالک از ریختن خونهای نا حق سخت بر حذر باش، هیچ ستمی بقدر خونی که بناسزا بر خاک ریخته شود نزد خدا بزرگ و خشم آور نیست در روز رستاخیز نخستین محاکمه ای که در محضر عدل الهی پیش می آید موضوع خونهایی است که برزمین ریخته شده است. قرآن می فرماید هر کس که انسانی را بیگناه بکشد آنچنانست که عموم فرزندان آدم را کشته باشد.