web 2.0

Tuesday, May 13, 2014

چگونگی زندگی سلمان فارسی از زادگاه تا رحلت

تعریف مفاهیم: سلمان ایرانی ، صحابی، اهل بیت پیامبر و علی.
1- سلمان ازکودکی تا بردگی: نام صحابی جلیل القدرایرانی تبار، رسول خدا را به اختلاف چنین آورده اند. اصلش ایرانی و از خاندانی اصیل جزء اساوره فارس یا از فرزندان بزرگان و سرداران ایرانی بود. سلمان گفته است: مردی اصفهانی و از روستایی به نام جی(جیان) بود. تاورنیه به نقل از ایرانیان می گوید رامهرمز، به فاصلۀ14یا15میلی غار مال امیر، زادگاه سلمان است. یا در رامهرمز متولد شد. یا در ارژن نزدیک کازرون و بر دین مزدک و پدرش دهقان و سالار سر زمین خود بود. با نام ماهیه(ماویه) بن بودخشان یا روزبه بن مرزبان بودند. نسب او را به منوچهرشاه پیون داده اند. او خود را سلمان بن الاسلام می گفت. پس از یک سفر یا ملاقات (با یکی از امرا) و شکار یا در یک کلیسا به مسیحیت می گرود. یا در ایران متولد شد و هنوز کاملاً جوان بود که گرایش شدید وی به زهد، او را به مسیحیت کشاند. از خواجه ای به خواجه ای و از شهری به شهری، به سفرهای دور و دراز پرداخت و چندی در شهر های موصل، نصیبین و عموریه مقیم بود،و خود را به دامن غربت و بردگی افکند، نه تنها برای آنکه راه زندگی استوارتری بیابد و توحید خالص از آن گونه که دیگر اهل حنیف می جویند بجوید، بلکه به این امید که به فر ستاده ای از جانب خدا که برایش وصف شده بود بپیوندد تا آنکه گم شده اش را در محمد می یابد و به حلقۀ خواص او در می آید. [ اگر نظر فسایی را بپذیریم] که می نویسد: از قصبۀ کازرون علما، سادات، مشایخ، بزرگان و شعرایی بر خاسته اند که نام آنها زینت کتب علمیه و تاریخ گذشته است مانند سلمان فارسی سلطان محققین، خاتم صدیقین، کاشف اسرار، مقتدای مهاجر و انصار، مظهر انوار قدسی، حضرت سلمان فارسی رضی الله تعالی عنه اگر چه آن حضرت از قریۀ دشت ارجن که اکنون از توابع کوه مره شکفت است بود. لیکن از قدیم دشت ارجن از توابع کازرون بود و حضرت سلمان در قصبۀ کازرون قبیله وعشیره داشته وآنها را سلمانی می گفتند و تا کنون قبرستان سلمانیها در قصبۀ کازرون باقی است و زیارتگاه اهالی آن نواحی است. [در حالیکه دو نظریۀ دیگر یعنی رام هرمز و اصفهان قوی تر است اصفهان با توجه به تحلیل ماسینیون] که آورده است: کوشیده اند شخصیت او را به دو سلمان تفکیک کنند یکی سلمان جهنی اصفهانی برای یاد آوری موضوع مطالباتی که از آغاز قرن سوم هجری اعقاب ادعایی برادر یا دختران سلمان اظهارمی کردند و دیگری قدمت زیارت بر سر قبر وی در مدائن را بر آن افزودند و یقطین بن ابراهیم گفت: دو دختر در مصر و یک دختر که ازدواج کرده در اصفهان داشته است. [ نه بخاطر دخترانش بلکه بخاطر ادعای برادرش بویژه اینکه فقط در اصفهان ادعای این مطالبات شده است و اگر توجهی به نظر فسایی و ماسینیون و منابع آنها نشود باید چنین گفت که هر دو مطلب بخاطر اهمیت و جایگاه سلمان در اسلام بوده و مردم ایران خاص اصفهان و کازرون و شاید خوزستان به همین اهمیت سعی می کردند امتیازاتی بگیرند و از بعضی فشارهای سخت اعراب رهایی یابند. اگر چه نمی توان از مکانها و نامهای تاریخی مسجد سلیمان(سلمان) بزرگ وکوچک و اشکفت سلمان گذشت و آن را بی تناسب با نام او دانست. شاید نزدیک ترین کتب تاریخ روایی برپایۀ فرهنگ شفاهی، زادگاه سلمان را روشن تر بیان کنند اگرچه اختلافاتی در گفته های بن عباس و اسحاق به نقل از حبیب در مورد چگونگی آشنایی سلمان با مسیحیت در زادگاه خود تا رفتن خدمت پیامبر و اسلام آوردن وجود دارد من هر دو را جمع کرده و به شکل زیر آورده ام:] سلمان گفت: نزد پدرم از محبوبترین بندگان خدا بودم چندا نکه مرا در خانه همچون دوشیزگان نگهداری می کرد. در آیین مجوسی چندان کوشیدم تا به مقام مواظبت از آتشی رسیدم که همواره بر افروخته بود. پدرم مزرعه ای داشت و چون در آن هنگام سخت گرفتار ساخت خانۀ تازه ای بود و من برایش از همه چیز مهم تری بودم از من خواست به مزرعه روم و زود باز گردم. در کنار صومعۀ مسیحیان صدای نیایش آنها را شنیده وارد صومعه شدم از نیایش و آئینشان که از ما بهتربود خوشم آمد و تا غروب خورشید مانده، به مزرعه نرفته و به خانه بر نگشتم، آنچنانکه پدرم کسی را به جستجویم فرستاد. منطقۀ اصلی آئین آنها را پرسیدم گفتنددر شام است. سپس بیرون آمدم و نزد پدر بر گشتم. پرسید پسرم کجا بودی؟ گفتم: از کنار صومعه ای گذشته از کار و نماز آنان که از آئین ما بهتر بود خوشم آمد. پدرم گفت: پسرم آیین تو و نیاکانت از آیین ایشان برتر و بهتر است. گفتم: به خدا سوگند هر گز چنین نیست. پدرم بیمناک شد و زنجیر بر پایم نهاد و زندانی ام کرد. به مسیحیان پیام دادم که آیین ایشان را پسندیده ام، هرگاه کاروانی از شام رسید مرا آگاه کنید. اتفاقاً گروهی از بازرگانان شام آمده بودند. هنگام عزیمتشان به من خبر دادند. بند از پای خود گسسته بیرون آمدم و با ایشان به شام رفتم. به روایت دیگر سلمان فارسی گفته است روزی با دو پسر بچه هم مکتبی خودکه در برگشت از مکتب نزد کشیشی می رفتند. همراهشان رفتم، کشیش به بچه ها گفت: به شما گفته بودم کسی را همراه خود نیاورید ولی من همچنان پیش او می رفتم، آنچنانکه در نظرش از آن دو محبوبتر شدم و به من گفت: اگر خانواده ات از تأخیرتو پرسیدند بگو معلم و اگر معلم پرسید بگو خانواده ام مرا معطل کردند. موقع کوچ کشیش از شهر ما همراه او وارد دهکده ای شدیم که زنی نزد او آمد و شد داشت. به خواست او هنگام احتضار بالای سرش را حفر کرده کیسه ای انباشته از درم بیرون آورده روی سینه اش ریختم و او در گذشت. نخست خواستم پولها را بر داشته در کیسه اش بریزم،[باید نخست پولها را در کیسه اش ریختم درست باشد چون گفت:] راهبان و کشیش ها را آگاه کردم، چون آمدند گفتم از او مالی باقی مانده است. جوانانی ازدهکده گفتند: این مال از پدر ما بوده که کنیزش پیش این مرد آورده آن را بر داشتند. یا در شام پرسیدم عالمشان کجاست؟ گفتند اسقفی است که در صومعه زندگی می کند پیش او رفته و داستان خود را گفتم، رغبت خود را به آیینش که دوست دارم در خدمت و همراهش نماز خوانده و آموزش ببینم گفتم اجازۀ ماندن دادند، او مردی بد دین بود که از مسیحیان بنام صدقه جمع اموال می کرد بطوریکه هفت کوزه درم و دینار برای خود اندوخته بود. چون درگذشت مسیحیان جمع شدند تا او را دفع کنند، گفتم: دوست شما مرد بد آیینی بود و خبر دادم که صدقات شما را برای خود جمع می کرد. نشان و دلیل خواستند گنجینه ها را بیرون آوردم چون آن گنجینه ها را دیدند به خدا سوگند خوردند هر گز جسدش را دفن نمی کنیم و جسدش را بر چوبه ای به دار کشیدند و سنگبارانش کردند و کشیش دیگری آورده به جایش نشاندند. سلمان می گوید: مردی را ندیده بودم که نمازهای پنج گانه را به خوبی او بگذارد. او سخت راغب به آخرت و در دنیا بسیار زاهد و پارسا بود. همۀ آداب، عبادات شبانه و روزانه را چنانکه شاید و باید انجام می داد و آن چنان او را دوست می داشتم که پیش از او هیچ کس را چنان دوست نداشته ام، چون مرگش فرا رسید، مردی در موصل به من معرفی کرد و چون درگذشت نزد آن مرد به موصل رفتم. گفتم به سفارش آن کشیش به او پیوسته تا همراه تو زندگی کنم، مدتی با او که همچون دوستش بود زندگی کردم و چون مرگ او فرا رسید، سفارش کرد به مردی در نصیبین ملحق شوم، نزد او رفتم که در نیکی همچون دو تن دیگر بود و داستان خود را به او گفتم و مدتی با او بودم و چون مرگ او فرا رسید، به درخواستم چنین سفارش کرد وگفت: پسرکم به خدا سوگند کسی که بر آیین ما باشد مگر مردی در عمورُِیه از سرزمین روم نمی شناسم . اگر می توانی پیش او برو و چون در گذشت در عموریه به آن مرد پیوستم و داستان خود به او گفتم. گفت: همین جا باش و نزد او ماندم که او هم مانند دوستانش بود. برای من اندکی مال فراهم شد و توانستم چند ماده گاو و چند گوسپند فراهم کنم و چون مرگ او نزدیک شد، گفتم: مرا به چه کسی سفارش می کنی؟ گفت: پسرکم به خدا سوگند به روی زمین کسی را نمی شناسم که بر آیین ما باشد تا بگویم که پیش او بروی. ولی زمان ظهور پیامبری که به آیین حنیف (ابراهیم) مبعوث خواهد شد فرا رسیده است. او در سرزمینی که دارای نخلستان و میان دو منطقۀ شوره زار و سنگلاخ قرار دارد ظهور خواهد کرد. اگر بتوانی پیش او بروی او را نشانه هایی است که پوشیده نخواهد ماند از جمله اینکه خوراک صدقه را نمی خورد و هدیه را می خورد و میان دو کتف او مهر نبوت یا کنار غضروف شانۀ راستش خاتم نبوت همرنگ پوست او و به اندازۀ تخم کبوتری قرار دارد. که چون آن را ببینی خواهی شناخت. یا سلمان به پیامبر (ص) گفت: کشیش عموریه به او گفته است اگر مردی را که در هر سال یک شب در سرزمین شام از بیشه ای بیرون و به بیشۀ مقابل آن می رود و مردم به آن متوسل شده برایشان دعا می کند و بیماری های آنان شفا می یابد، دیدی از او در مورد آنچه می خواهی بپرس. سلمان گوید: من هم مانند مردم میان دو بیشه نشستم در شب موعود مردم بر من پیشی گرفتند فقط دستم به شانه اش رسید شانه اش را گرفتم بر گشت و فرمود: چه نیازی داری؟ در بارۀ آیین ابراهیم حنیف از او پرسیدم. گفت: همانا بزودی پیامبری از ناحیۀ کعبه ظهور می کند، خود را به او برسان، من بر گشتم. سلمان می گوید: چون این قسمت را برای پیامبر(ص) عرض کردم، فرمود: اگر راست گفته باشی عیسی بن مریم را (ع) ملاقات کرده ای یا بعد از فوت آن کشیش بد دین رهبانان مردی عالم در حمص به من معرفی کردند. پیش او رفته داستان خود را برایش گفتم. گفت: طلب علم تو را به اینجا آورده است و گفت مردی دانشمند سالی یک بار به بیت المقدس می آید، و اگر هم اکنون بروی خر او را بر در مسجد خواهی دید. رفتم بر در مسجد نشستم چون آمد داستان خود را بازگو کردم. گفت: طلب علم تو را به اینجا آورده است. جواب داده به امرش نشستم رفت و مرا در انتظار گذاشت و سال دیگرآمد، گفت: به خدا سوگند درعالم مردی دانشمند تر از کسی که در سرزمین تیماء ظهور کرده است، نمی شناسم، اگر اکنون بروی او را خواهی یافت گوید، افتان و خیزان بلندی ها و پستی ها را در نوردیدم تا او را دریابم، 2- از بردگی تا اسلام: چون آن مرد در گذشت، از کنار اعراب گذشتم، مرا به بردگی گرفته در مدینه فروختند. و زنی از مدینه مرا خرید. یا به پیشنهادم گروهی از مسافران قبیلۀ کلب گوسپندان و گاوهایم را گرفته مرا به سر زمینشان بردند. ولی در وادی القری بر من ستم کرده بعنوان برده به مردی یهودی فروختند. آنجا نخلستان هایی دیدم امیدوار شدم همان سرزمینی باشد که برایم وصف کرده اند. آنجا بودم تا مردی از یهود بنی قریظه مرا خرید و با خود به مدینه آورد. همین که مدینه را دیدم شناخته و دانستم همان شهری است که برایم وصف کرده اند. در نخلستان مرد یهودی بنی قریظه کار می کردم. که خداوند متعال پیامبر خود را مبعوث فرمود. وقتی هجرت کردند و در میان قبیلۀ عمر بن عوف در مدینه ساکن و از دعوت پیامبر اکرم آگاه شدم. یا چون سخنانی در بارۀ محمد می شنود، به جستجویش می رود، تا در مکه به راهنمایی پیر زنی اصفهانی یا در قبا، وی محمد(ص) را با سه علامت مشخص که به دنبالش می گشت باز می شناسد. یک نفر یهودی از شخصی که در مسجد قبا گوید پیامبرم خبر آورد یا روزی بالای درخت خرما و صاحبم پایین درخت نشسته بود پسر عمو یش آمد و گفت: خداوند بنی قیله را نابود کند در قبا اطراف مردی را که از مکه آمده گرفته اند می پندارد پیامبر است. با این سخن چنان به لرزه افتادم که درخت خرما به لرزه در آمد و شتابان از درخت فرود آمدم و به آن مرد گفتم: چه خبر است؟ صاحبم سیلی سختی به صورتم زد و گفت: به تو چه، سر کار خود بر گرد، گفتم: منظوری نداشتم از او کناره گرفته به کار مشغول شدم. زندگی سخت همراه با کمبود داشتم. چون صدقه نمی پذیرفت. زن صاحب خود با یک روز مرخصی ام، موافقت کرد. پشتۀ هیزمی جمع کرده فروختم و خوراک کمی فراهم یا غروب خوراکیهایی جمع کرده و با نام صدقه حضورشان در قبا گذاشتم. پیامبر(ص) نخورد و به یارانش فرمود بخورید. گفتم این یکی از نشانه هاست و برگشتم. اما هدیۀ کاملاً اختصاصی قبول می کرد. پس از مدتی صبر باز یک روز مرخصی گرفتم هیزم بیشتری جمع کرده فروخته در مدینه با غذای، هدیه ای به حضورش رفته تقدیم کردم. پیامبر(ص) خود و یارانش از آن خوردند. گفتم این دومین نشانه است و بر گشتم. آوردن غذا برای پیامبر را تحلیلی آورده است. وجود مهر نبوت غده ای گوشتی بر استخوان شانه راست،موقع خوردن غذا پشت سر ش ایستادم، چون ردای خود را کنار زد مهر نبوت آشکار شد، گفتم: گواهی می دهم که تو رسول خدایی. فرمود. چگونه؟ آنچه را که آن مرد گفته بود گفتم و پرسیدم آیا آن مرد با توجه به اینکه به من گفت شما پیامبرید به بهشت خواهد رفت؟ فرمود: هرگز جز نفس مسلمان و تسلیم فرمان الهی وارد بهشت نخواهد شد. یا زمانی که در بقیع بین یارانش برای تشیع جنازه ای ردایش کنار رفته بود، بعد ازسلام خواستم شانه اش را نگاه کنم، متوجه منظورم شدند. ردا را از دوش کنار زدند. مهر نبوت را همان گونه که دوستم تعریف کرده بود دیدم. در حال گریه آن را بوسیدم. به فرمانش بر گشته برابرش نشسته داستان خود را نقل کردم بسیار خوشش آمد ایمان آورده مسلمان شدم. ولی بردگی مرا از حضور با حضرت در جنگ های بدر و احد بازداشت. 3- ایمان به اسلام وآزادی از بردگی: روایات مشترک شیعه و سنی سلمان فارسی را از کبار صحابۀ پیغمبر می شمارند که دارای مقامی استثنایی بوده است وی یکی از سه تن غیر عربی است که برای اولین بار به اسلام گرویدند (سابقون) سلمان، صهیب یونانی، و بلال حبشی، و چهرۀ این «عجمی» از خلال روایات دارای خطوط مشخصی است. بعد از سال یکم هجرت از بردگی یهودی از قبیله جهنیه یا سلیم(از انصار) یا دختر یکی از اخلاف بنی نجار که سلمان نگهبانی تاکستانش بودآزاد شدوی با اندوختۀ خود وکمک جمعی از مسلمانان خود را از مالک خویش خرید. بدستور پیامبر و با اصرارخود قرار دادی با صاحب خود نوشتم که با کاشت سیصد نخل، سیصد و شصت و یا پانصد نهال نخل برایش بکارم که نخشکد و چهل وقیه طلا باز خرید شدم(این موضوع را به پیامبر(ص)گفتم. آنگاه پیامبر(ص) به مسلمانان فرمودند: برادر خود را با دادن نهال خرما یاری دهیدبرای پرداخت این فدیه، هم کیشان جدیدش با یکدیگر شرکت کردند. سعدبن معاذ 60 نهال داده بود. بقیه هر کس هر چه توانست ازده تا سی نهال، به من دادند. پیامبر(ص) فرمودند: چون خواستی بکاری مرا خبر کن و ایشان را آگاه ساختم و آن حضرت به دست خود نهال ها را کاشتند حتی یک نهال خشک نشد. فقط یک نهال را من کاشتم خشک شد. پرداخت پول بر عهده من باقی بود. روزی مردی از یاران، طلایی(زری) به اندازۀ تخم مرغی که از معادن بدست آورده بابت زکات به پیا مبرتقدیم کرد پیامبر(ص) مرا فرا خواندند به حضورش رسیدم فرمودند: با این طلا آنچه بر عهده داری بپرداز. گفتم: چگونه کفایت تعهد مرا می کند؟ فرمودند: خداوند بزودی با همین آن را پرداخت خواهد فرمود. سلمان گفته سوگند به کسی که جانم در دست اوست، آن طلا معادل همان چهل وقیه بود. که بر عهده داشتم آن را پرداخته و آزاد شدم. 4- پیوند برادری: در پیوند برادری میان مهاجر و انصار سلمان برادر چه کسی بود؟ پیامبر میان سلمان و ابو درداء عقد برادری بستند. ابو دردا در شام و سلمان در کوفه ساکن شدند. یا به نقلی چون پیامبر به مدینه آمدند میان سلمان و ابو حذیفه عقد برادری بستند. واقدی هر دو گونه عقد برادری بعد جنگ بدر را انکار کرده اند و گفته اند جنگ بدر میراث بردن از یکدیگر را قطع کرد و سلمان پیش از جنگ بدر و پس از آن برده بوده است و پس از آزادی در سال پنجم هجرت در جنگ خندق (احزاب) شرکت کرد. برادر یک مهاجر: بنا بر این سلمان در مدینه جزء قبیله ای که در آن جا بود(قبیله جهنیه)طبقه بندی شده است. که اختلافی بر خلاف آنچه« هورووبتز » از آن دفاع کرده است و حدیث « سلمان منا اهل البیت» استوار است. و محدثین اهل سنت، آن را از زبان پیغمبر در سال پنجم هجری هنگام جنگ خندق نقل کرده اند: پیغمبر مرافعه ای را که بر سلمان میان انصار و مهاجر در گرفته بود. بدین صورت با الحاق وی به موالی شخصی اش رفع کرد که روشن است تا آن زمان هنوز موالی او نبود. در حقیقت اگر زحمت جمع آوری قدیمترین نقلها را در این مورد به خود بدهیم، می بینیم که این سخن، از یک عبارت طولانی تری که « شمایل » سلمان را در چهار جمله خلاصه می کند گرفته شده باشد و به زبان یکی از ائمه علی(ع) یا باقر (ع)(الف) سلمان امروإ منا والینا اهل البیت (ب)ومن لکم بمثل لقمان الحکیم(بندرت بجای این بَ )می آید و کان بحراه لاینزف ولایدرکما عنده،(ج)علم العلم الاول والعلم الاخر(در برخی روایت) اُدرک علم الاولین والآخرین ویا قرا الکتاب الاول و الکتاب الاخر (د)والجنه تشتاق الله کل یوم خمس مرات، حدیث سلمان منا در اینجا تمام معنی و قدرتش را دارا است: مسئله عبارت است از یک نوع تمجیدی از آنچه سلمان کرده است به طریق فرزند پذیری نه قبیله ای بلکه فردی یا به عبارت بهتر با اعطای یک منصب و عنوانی، و مقصود از آنچه سلمان انجام داده است عبارت است از نوشته هایی از او در بارۀ توجیهات مذهبی یا پیشگویی هایی که به او منسوب است و یا آنچه راجع به تفسیر شفاهاً گفته است که نظرات زیادی در این مورد هست گرچه افراطیون نظرات دیگر آورده اند. سلمان فارسی در خانه ابو درداء ساکن شد و هر گاه ابودرداء می خواست نماز مستحبی خواند و روزه مستحبی بگیرد سلمان او را منع می کرد. ابودرداء می گفت: آیا مرا از اینکه برای پروردگار خودم روزه مستحبی بگیرم و نماز مستحبی بگذارم منع می کنی؟سلمان گفت : همانا چشم تو را برزنت و خانواده ات را بر تو حقی است هم روزه مستحب بگیر و هم گاهی افطار کن و هم نماز شب بگذار و هم گاهی بخواب. چون این خبر به عرض پیامبر رسید، فرمودند: سلمان آکنده از علم است. سلمان روز جمعه ای به منزل ابودرداء رفت، گفتند: خواب است. گفت: او را چه شده است؟ گفتند: شبهای جمعه تا صبح عبادت می کند و روز جمعه را روزه می گیرد. سلمان دستور داد روز جمعه ای غذایی تهیه کردند و پیش ایشان رفت و به ابودرداء گفت: بخور، گفت: روزه دارم. چندان اصرار کرد که ابو درداء روزۀ خود گشود و غذا خورد. آنگاه به محضر رسول خدا آمدند و موضوع را گفتند. پیامبر به ابودرداء فرمودند: سلمان از تو داناتر است و در حالی که دست به زانوی ابو درداء می زدند سه بار این سخن را تکرار فرمودند: هیچ گاه از میان شبها شب جمعه را به نماز گذاردن مستحب و شب زنده داری و روز جمعه را به روزۀ مستحب گرفتن اختصاص مده. سلمان به خانۀ ابو درداء آمد همسرش به سلمان شکایت برد که ابودرداء همه شب شب زنده دار است و همه روز، روزه دار، سلمان شب را در خانه ابو درداء ماند و چون خواست برای شب زنده داری بر خیزد نگذاشت و ابودراء خوابید و چون صبح شد غذایی فراهم ساخت و چندان اصرار کرد که ابو درداء روزه گشود. سپس ابودرداء به حضور پیامبر آمد و رسول خدا به او فرمودند ، سلمان از تو دانا تر است، چندان با شتاب متاز که نفست قطع شود و چندان آرام مران که دیگران از تو پیشی گیرند[خیر الامور اوسطها]میانه رو و همراه مسافران باش، دو بخش از شب و روز را به عبادت مشغول باش، از علی در بارۀ سلمان پرسیدند. فرمود: علم اول وآخر به او داده شده است و آنچه پیش اوست کسی به آن نمی رسد و او مردی از خود ما و خانوادۀ ما ست و برای شما همچون لقمان حکیم است. علم اول وآخر را می داند و کتاب اول و آخر را خوانده است و دریای بی کرانه ای است. معاذ به شاگرد خود عمره سکسکی دستور داده است از چهار تن علم بیاموزد که یکی از ایشان سلمان فارسی بوده است. و نقل می کنند چون سلمان پیش عمر آمد، عمر به مردم گفت: بیایید همگان به استقبال سلمان برویم. واژۀ سلمان از سلامتی و تسلیم از طرف پیامبر نشانۀ پاکی و سلامت روح سلمان است. جابرگوید: همانا اشتیاق بهشت به سلمان بیش از اشتیاق سلمان به بهشت است و بهشت به دیدار سلمان عاشق تر از دیدار سلمان به بهشت است پیامبر فرمود: هر که می خواهد به مردی بنگرد که خداوند قلبش را به ایمان درخشان کرده به سلمان بنگرد امام صادق(ع) فرمودند: سلمان اسم اعظم را می دانست. دلیل بر مقام عرفانی او ست. و امام صادق(ع) رسول(ص) و علی(ع) اَسراری را که دیگران قدرت تحمل آن را نداشتند به سلمان می گفتند و او را لایق نگهداری علم و مخزن و اسرار می داشتند لقب محدث داشت. وی دارای علم بلایا ومنایا(حوادث آینده)متولان (قیافه شناسان) و محدثان بود امام صادق(ع) در اسلام مردی که فقیه تر از همه مردم باشد همچون سلمان آفریده نشد. و پیامبر(ص)و علی(ع) گفتند: سلمان حکیم و دریای علم است که نمی توان به عمق آن رسید دانش او به معارف فکری محدود نمی شددر بعضی روایات او و علی(ع) از سابقین الأولين و همچنین شاهد بدر و اُحُد بودند. کنیه اش، ابو عبدالله أبو الحسن، و أبو اسحاق. بوده است. چون علی در عالم مردانگی خرد شو تا شاه مردانت کنند همچو سلمان در مسلمانی بکوش ای مسلمان تا که سلمانت کنند نه هر کس شد مسلمان، گشت سلمان که هر کس شد علی، ‌مولای ما نیست ز سلمان که بودی سرِ راستان که دانش به او بود هم‌داستان به دانشوری همچو او کس نبود پیمبر مر او را به دانش ستود شهید مطهری آورده است: پیامبر فرمود سلمان منا اهل البیت، و احترام او نه تنها در میان شیعیان زیاد بود بلکه در میان اهل تسنن در ردیف صحابۀ درجۀ اول به شمار می رود و دور تا دور مسجد النبی اسماء صحابۀ بزرگ است که یکی از کبار صحابه که نامش در آنجا نقش شده سلمان فارسی است. سلمان از جمله راویانی بود که گفت رسول خدا فرمودند: من و علی نوری بودیم نزد خدای عزوجل، همینکه خدای عزوجل آدم را بیافرید این نور را دو قسمت کرد یک جزء من و جزئی دیگر علی شد. 5- نقش سلمان درجنگ خندق: در غزوة خندق: چون قریش آهنگ مدینه کردند پیامبر با مردم در بارۀ جهاد و جنگ رایزنی فرمودند و وعده داد در صورت شکیبایی و پرهیز گاری پیروز خواهند شد. و مردم را به اطاعت از خدا و رسوا فرا خواند. پیامبر فرمود برای مبارزه بیرون مدینه برویم یا باقی بمانیم و در رابطه با چگونگی جنگ اختلاف پیدا کردند. آگاهیهای فنی او در حد بالایی بود در جنگ خندق طرح کندن خندق پیشنهاد او وعملی شد ودر جنگ طائف طرح منجنیق برای کوبیدن قلعه های مشرکان از ابتکارات منسوب به اوست این پیشنهاد راچنین گفت: ای پیمبر خدا، ما در کشور پارسیان وقتی محاصره شده یا از سواران بیم داشتیم بر گرد خود خندق می زدیم آیا صلاح می دانید که اکنون هم خندق درست کنیم؟ این پیشنهاد و رأی سلمان مسلمانان را خوش آمد و اُحُد را به یاد آوردند. و پیامبر همان روز فرمان خندق را صادر فرموده و مردم را فرا خواندند. پیامبر خودش برای ترغیب مسلمانان کار کرد یا سلمان دید پیامبر در اندیشۀ ماندن در مدینه است و می خواهد بگذارد تا دشمنان به مدینه رسند و آن گاه پیرامون مدینه و دور راههایی که به شهر می پیوندند با ایشان بجنگد، بر پیامبر رأی زد که برابر دشمن هندک زنند وهندک زدند. خندق تازی شدۀ هندک (کندک) است. کنده(هندک) پارسی شیارهایی است که در اندازه های گوناگون در زمین پدید می آورند. پس خندق را حفر کرد و برای هر قبیله ای اندازه ای قرار داد که تا آنجا بکنند و رسول خدا خود همراه آنان می کند تا کندن خندق فارغ شد و برای آن درهایی قرار داد و از هر قبیله ای مردی به پاسبانی بردرها گماشت و زبیر بن عوام را فرمانده شان کرد و فرمود اگر نبردی پیش آمد نبرد کند. و این نخستین جنگی بود که سلمان درآن حضور داشت و در این هنگام آزاد بود. نقش سلمان در خندق و شعلۀ اطراف مدینه و کلیدهای روم را [واقدی نوشته است:] تیشۀ عمر بن خطاب به سنگ سختی بر خورد کردکه پیامبر تیشه را از او گرفتند وقتی اولین ضربه را زدند برقی از آن سنگ به جانب یمن پریدضربۀ دوم برقی به جانب شام پرید و ضربۀ سوم برقی به جانب خاور جهید و سنگ شکست عمر گوید مانند شن نرم گردید: و هر دفعه که پیامبر به آن سنگ ضربه می زدند سلمان به سنگ نگاه می کرد و جهش برق را می دید. او به پیامبر گفت: ای رسول خدا، هر دفعه که تیشه می زدید از زیر آن برقی می درخشید. پیامبر فرمودند: آن را دیدی؟ گفت آری، پیامبر فرمود: در ضربۀ اول کاخهای شام در نظرم پدید آمد و در ضربۀ دوم کاخهای یمن را دیدم و در ضربۀ سوم کاخ سپید خسرو را در مدائن دیدم. سپس پیامبر شروع به شرح دادن چگونگی کاخ خسرو برای سلمان فرمودند و سلمان گفت: درست می گوئید، سوگند به آن که تو را به حق مبعوث فرموده است که کاخ خسرو این چنین است که شرح می دهید، و گواهی می دهم که رسول خدایی. پیامبر فرمود: اینها علامت فتو حاتی است که پس از من خداوند برای شما خواهد گشود. ای سلمان شام فتح خواهد شد، و یمن و خاور و خسرو پس از فتح کشورش کشته خواهد شد. و سلمان می گوید همۀ اینها را دیدم. وی نیرو مند و کاملاً آشنا به حفر خندق بود. سلمان به اندازۀ ده مرد کار می کرد. قیس بن ابی صعصعه او را چشم زد و بی هوش شد و به زمین افتاد. رسول خدا فرمودند: او را وضو و غسل دهید و آبش را در ظرفی جمع و پشت سرش خالی کنید. سلمان چنان بهبودی یافت که گفتی از بند رسته است. در هنگام حفرخندق مساحتی را که پنج ذرع در پنج ذرع بود برای سلمان تعیین کرده بودند. و او به تنهایی او را کند و چون از کندن آن فارغ شد می گفت: پروردگارا، زندگی ای جز زندگی آخرت نیست. شبی صد سوار با عمرو بن عاص تصمیم داشتند از جایی از خندق که تنگ بود عبور کنند سلمان همراه مسلمانان آن قسمت بود. گفت: دهانۀ خندق در اینجا تنگ است مردم همان شب آن جا را دو باره کنده و بر عرض آن افزودند تا به صورت خندق درآمد. [و روایتهای دیگر آورده اند:] که از سه جانب نخلستانها و باغها و خانه ها استوار می داشت و تنها از یک جانب گشاده بود که خندق را هم در آن سوی کندند. عمر بن عوف، سلمان، حذیفه، نعمان بن مقرن و شش کس از انصار چهل ذراع بکندیم و از دل خندق سنگی سخت نمودار گردید و آهن ما شکست و کار سخت شد به سلمان نزد پیغمبر رفت و ماجرای سنگ را با وی گفت تا یا از آن بگذریم یا خود فرمان بگوید که خوش نداریم از خط او تجاوز کنیم سلمان نزد پیامبر رفت و با پیامبر به خندق آمد و همه بالا رفتند و پیغمبر کلنگ از سلمان بگرفت و ضربتی به سنگ زد و شکست و نوری جست و دو سوی مدینه را روشن کرد گفتی چراغی در تاریکی بود. پیغمبر تکبیر فیروزی گفت و مسلمانان تکبیر گفتند. پیغمبر دست سلمان را گرفت و بالا آمد سلمان گفت پیامبر چیزی دیدم که هر گز ندیده بودم و ماجرای برق را بیان کرد و پیامبر فرمود برق شکست قصرهای حیره، مداین، کسری و صنعا بود. سلمان عقلی وسیع داشت و از تاریخ و شرایع قدیم آگاه بود. نخستین جنگی که در آن شرکت کردجنگ خندق بود سلمان ساکن کوفه شد. در مورد سلمان بگو مگو کردند مهاجران می گفتند سلمان از ماست و انصار می گفتند او از ماست و ما به او سزاوار تریم چون این گفتار مهاجران و انصار به پیامبر رسید فرمود: سلمان مردی است که از خاندان ما شمرده می شود. سلمان را در جنگ خندق به افتخار«منا اهل البیت» نایل فرمودند. رسول خدا و علی او را از اهل بیت و از خود می شمردند و امام علی او را بسیار می ستود. در پایان خندق پیامبر فرمودند: هیچکس نباید از آنچه دوستش گفته است خشمگین شود و نباید تعبیر بدی کند. خداوند می فرمایند: ما کاملاً آگاهیم که کافران می گویند آنکس که مطالب این قرآن را به رسول می آموزد بشری است اعجمی غیر فصیح مقصود شان بلعام ترسا یا عایش یا نفیس یا غلام رومی یا سلمان فارسی بود و رسول پس از آموختن مطلب این قرآن را خود به زبان عربی فصیح در آورده استاد بهرام پور در تفسیر آورده است: بعضی گفته اند مرادشان سلمان فارسی بوده است. قرآن در پاسخ آنها می گوید: آنها توجه ندارند زبان کسی که قرآن را به او نسبت می دهندعجمی است در حالی که این قرآن به زبان عربی فصیح است. 6- موضع او در دفاع از حضرت علی(ع): سلمان، عماریاسر، ابوذرغفاری و مقداد بن عمرو، ارکان چهار گانۀ شیعه و سقیفه بودند. چهار نفر به دلیل دفاع سرسختانۀ عقیدتی و عملی از اهل بیت و علی(ع) از زمان رسول الله(ص) به دوستی علی نامبردار و از دیگران گسسته و به وی پیوستند و او را پیشوا و راهنمای خود دانسته و در تشیع و اسلام پیشگام بودند. امام صادق می فرماید: سلمان، صهیب و بلال با زنان آزاد ازدواج کردند و رسول خدا(ص) عطایا را به آنان و اعراب به طور مساوی می داد. سلمان در اولین واکنش به ماجرای سقیفه بعد از اینکه شنید با ابو بکر بیعت کردندگفت: کرداذ نکرداذ (کردید و نکردید) عبارتی که احادیث زیدیه، امامیه، اسماعیلیه به سلمان نسبت می دهند. در رابطه با تاً سف از انتخاب عجولانۀ ابوبکر در سقیفه با یک نوع، محافظه کارانه و توداری خاص زیدی در برابر شهود به فارسی گفته است.«کردید و نکردید» که عبارت بسیار غامضی است آیا ترکیب اصلی فارسی بوده است. [کردید و نکردید در زبان لری بنام کردار نَکردار یا کَس نَکِرد می باشد از همین جمله بخوبی می توان فهمید که سلمان از مناطق جنوبی ایران یا بهتر گفت رام هرمز بوده است و ای بسا منظور از جی(گی) اصفهان همان روستای جی(گی) میان اصفهان ، فارس و خوزستان بوده است که می توان آن را به هر سه استان آن زمان نصبت داد. بنا براین مسجد سلیمان(سلیمان) بزرگ وکوچک و اشکفت سلمان خوزستان می توانند مربوط به دوران کودکی او وآشنایی با کشیش مسیحی باشد] سلمان از بیعت با ابوبکر امتناع ورزید در دورۀ دو خلیفۀ اول سلمان گرایش شیعی خود را به نقل روایتهایی در بارۀ وصایت و امامت علی (ع) بروز داد چنانکه ابن اثیراز سلمان آورده است: پیامبر(ص) در روز عرفه خطبه خواند و فرمود: ای مردم! خداوند در این روز به جهت آمرزش گناهانتان به شما مباهات می کند، امّا آمرزش خاصۀ او برای علی(ع) است. سپس حضرت به علی(ع) دستور داد تا به پیامبر(ص) نزدیک شود، علی(ع) نزدیک پیامبر شد و آن حضرت (ص) فرمود: خوشبخت کسی است که بعد از من تحت ولایت تو باشد و بد بخت و شقی کسی است که تو را نا فرمانی کند و با تو دشمنی نماید. سلمان در تمام دوران حیات خود سعی داشت از علی(ع) پیروی کند. از این رو، علی(ع) نیز او را همچون لقمان حکیم و دارای علم اول و آخر دانسته است. سلمان گفت پیامبر فرمود: در فتنه ای که بعد از من شکل می گیرد، دست به دامن علی بن ابی طالب شوید که او صدیق اکبر و جدا کنندۀ حق از باطل است. سلمان با سخنان و گفتار خود در جمع مسلمانان، پیوسته به جایگاه علی(ع) در نزد خدا و پیامبر(ص) اشاره و آنان را تشویق به پیروی از آن حضرت می کرد. او تأکید داشت که امامت و ولایت در زمان پیامبر(ص) محرز و امر مسلمی بوده است. سخنانی که در شکوفایی تشیع نقش بسزایی ایفا کرده است. که بسختی می توان پذیرفت. او در سال یازده هجری در مدینه برای آنکه جمعی از اعراب به سخنش گوش کنند به زبان مادری اش بر گشته باشد. ولی می توان گفت که بیست سال پس از آن حمراء که به تشیع گرویدند این سخن را در بصره وکوفه به زبان ایرانی شایع کرده اند و در واقع این سخن یا ترکیب قدیمش از زبان ابو عمر بن عبدالملک بن حبیب ازدی (125هجری)چون استاد صنبعی شیعی از مردم بصره بیان شده و مدائنی در 251در بلاذری آن را بدین صورت« کرداد و ناکرداد » و به عربی« اخطاتم اهل البیت نبیکم» آمده است و روایات متعدد دیگری مثل سلیم بن قیس این گفته را چنین توضیح می دهند که « اصبتم واخطاتم» (ای انکم ابتعتم مثل السوء مثل بنی اسرائیل) « الذین ثارو علی هارون وحدتم عن المثل الاعلی ، و هو امر نبیکم بان منعتم الا مانته من اهل بیته» تطبیق سوره بیست[طه] آیه سی بر علی (ع)که شرح زیدی مفصل آمده است. باید گفت که این عبارت گرچه دلالت بر این ندارد که سلمان در سال یازده با تراشیدن سر وکشیدن شمشیر (عقیدۀ امامیه)علناً مخالفت کرده باشد ولی بر خلاف گفتۀ « هورووبتز » نشان آن است که یک قرن و نیم قبل از یعقوبی روایات عراقی تأیید می کنند که سلمان مسألۀ امامت به حق را هنگام انتخاب ابوبکر مطرح کرده است. شاید در یک انجمن بسیار کوچک، ولی سکوت منابع در این باره دلیل نمی شود. زیرا معاصرین همیشه از امور حکومت جز از طریق بیانات رسمی و خدعه آمیز خبر ندارند و باید انتظار کشید تا پس از زمان رژیم سیاسی اَسراری که سلاطین پنهان داشته بودند انتشار یابد و حقایق در پرتو آن به روشنی آشکار گردد. در آمدنش به عراق اخبار زیادی است از جمله عبدالله از شعبی نقل می کند: «توفی سلمان فی علیه لای قره الکندی بالمدائن» و مردم مدائن در قرن چهارم همه از غلات شیعه اند دخول در اصناف تا جایی که او را پیر اهل صنعت نامیده اند. در آغاز قرن دوم دو فرمول سلمانی یکی فرزند خواندگی سلمان است برای پیغمبر (نزد کیسانیه) و دیگری با تلقین(نزد خطابیه) ارزش دینی این دو نشان می دهد که از نظر فرقه ها دوستی سلمان چه تأثیر معنوی در حالت فکری پیغمبر به جا گذاشته است. و نظرات اسماعیلیه نقش سلمان بعد از رحلت وی جزء هشت صحابی می دانند که هنگام انتخاب پر جنجال و شتاب زده سقیفه به شورا معتقد بود اما نزد امامیه نقش او اهمیت بیشتری دارد. مشاور خصوصی که از طرف پیغمبر برای علی انتخاب شده است و به مسلمانان باید بیاموزد که علی را امام شرعی بشناسند. در خفا با تلقین مؤمنان به مذهب جدید(شیعه) و در ظاهر با محکوم کردن غصبی که در خلافت صورت گرفت وی یکی از هفت معترض [بر عدم تنفیض خلافت به علی]و وفاداری است، که علی با آنان فاطمه را در شب دفن کرد. یکی از ارکان چهار گانه ای است که آماده بر کشیدن شمشیردر [دفاع از علی] و یکی از سه نفری که عملا ًشمشیر بر کشیدند (با مقداد و زبیر) بنا بر اصول اعتقادی امامیه (غیر از بن بشیر اسدی و یونس یقطینی که مقداد را بر تر می دانند) در میان بنی بشرین به اصحاب القائم(بامرالله)سلمان منزلتش از بقیه بیشتر بود. روایتی است که امام صادق(ع) به ابوالخطاب گفت: ای محمد، تو را خطاب می کنم بدان چه جدم رسول الله، سلمان را خطاب کرد. سلمان بر وی ، در خانۀ ام ایمن وارد شد. بدو خوش آمد گفت و او را نزد خود نشاند و گفت: ای سلمان تو گنجینۀ علم ما و معدن سر ما و قاعدۀ امر ما و نهی ما و ادب کننده مؤمنان به آداب مایی، تو به خدا سوگند، بابی هستی که در آن علم ما جای می گیرد، علم تأویل و تنزیل و باطن و سَر و سِر، در تو پیدا می شود تو خجسته بوده ای در آغازت و انجامت ، در بیرونت و درونت در حیاتت و مماتت این گفتۀ رسول خداست به سلمان و من آن را به تو می گویم ای محمد نقش سلمان در نزد من است. پس از رحلت پیامبر دوست و فادار خاندانش یعنی آل علی باقی می ماند و از حقوق مشروع و پامال شدۀ آنان دفاع می کند و بالاخره در میان رودان، مدائن وفات می یابد. مدارک نا متجانس است یکی در بارۀ ورودش به اسلام خبر مفصل می دهد و دوم دو مسأ لۀ اساسی در باقی ماندۀ حیاتش دور می زند یکی پیوند نزدیکش با خاندان پیامبر( اهل بیت) و دیگری دفاع سیاسی اش از حقانیت علی که گفته«کردید و نکردید» در دفاع از امامت می گفت علی دری است و همواره این سخن پیامبر را می گفت که خداوند دری گشوده است که هر کس در آن وارد شود مؤمن و اگر خارج شود کافر است و بهترین فرد این امت علی است. در افشاگری و فتنه ها و آشوبها و دفاع از حق علی و اهل البیت بود ابن عباس از او نقل کرد که پیامبر فرمود هیچ چیز با ارزش تر از دوستی با علی و پیروی از او نیست. عده ای که چیزی از او نمی شناسند این فکر را القا کردند که یک مهندس ایرانی، یک مزدکی مسلمان شده و مشاور خاص محمد بسازند و بدین طریق زمینه را برایش مهیا کردند تا نامش در فهرست شیعی اولین مدافعان آل علی ثبت گردد و ادعای اهل بیت و حقوقی که عمر برایش مقررکرد و به نفع علی در سال یازده هجری مداخله کرده همه از اضافات شیعی بوده است که در این شرح هیچ چیز جز نام سلمان قابل اعتماد نیست. که اسم عربی و معروفی است. پیامبرفرمودند: سلمان از من است کسی که به او ستم کند به من ستم کرده است وکسی که او را بیازارد مرا آزرده است. سلمان حق داشت از مقام علمی اش چنین تعبیر کند ای مردم اگر من شما را از آنچه می دانستم مطلع می کردم می گفتید سلمان دیوانه است یا به کسی که سلمان را بکشد درود می فرستادید امام صادق فرمود روزی پیامبر اسلا به یاران خود فرمود کدامیک از شما روزها را روزه می دارد سلمان گفت من کدام شبها را به عبادت می گذراند گفت ... وآیا کسی هست که روزی یک بار قرآن راختم کند.گفت من یکی از حاضران که آنرا دلیل بر خود ستایی وفخر فروشی پنداشت گفت دیده ام که اکثر روزها روزه نیست وبیشتر شبها را می خوابد وروز را به سکوت می گذراند پس چگونه روزه است وبرای نیایش بیدار وروزی یک بار قرآن را ختم می کند پیامبر فرمود ساکت تو را با همسان لقمان چه کار؟اگر می خواهی از خودش بپرس تا جواب دهد.گفت هر ماه سه روز روزه می گیرم وخدا فرمود هر کس عمل نیکی انجام دهد پاداش ده برابر دارد از طرف دیگر روز آخر شعبان را روزه گرفته وآن را به روزه رمضان متصل می کنم وهر که چنین کند پاداش روزه همیشه را دارد از رسول خدا شنیدم که فرمود هر کس با طهارت بخوابد در ثواب چنان است که تمام شب را عبادت کرده باشد.(غلامحسینی ص5)اما ختم قرآن رسول خدا فرمود هر کس یک بار سوره قل هوالله را بخواند پاداش یک سوم قرآن را دارد وهر کس دو بار دوثلث وهر کس سه بار گویا تمام قرآن را ختم کرده است ونیز فرمود یا علی هر کس تورا با زبان دوست بدارد یک سوم ایمانش کامل شده هر که با دل وزبان دوثلث کامل شده وهر که با دل وزبان دوست دارد وبا دست یاریت کند تمام ایمان را به دست آورده است پیرو راستین پیامبر وعلی وفرماندار مدائن وساده زیست بود وگفت هر کس از ایمان قویتر باشد از جاذبه های دنیوی آزاد تر است امام صادق(ع) ایمان ده درجه دارد مقداد در درجه هشت و ابوذر نه و سلمان دهم است. [ می توان گفت که بخاطر منزلت سلمان است که] همیشه مردم پارس را احرار الفارس نوشتندی یعنی آزادگان پارس و پیغمبر علیه السلام گفت: ان الله خیرتین من خلقه من العرب قریش و من العجم فارس یعنی که خدای را دو گروه گزین اند از جمله خلق او از عرب قریش و از عجم پارس و پارسیان را قزیش العجم گویند یعنی در عجم شرف ایشان همچنان است که شرف قریش در میان عرب و علی بن الحسین را کرم الله وجهه کی معروفست بزین العابدین ابن الخیرتین گویند. یعنی پسر دو گزیده بحکم آنکه پدرش حسین بن علی رضوان الله علیها بود و مادرش شهربانو بنت یزد جرد الفارسی است. (حراره دختر یزدجرد) که حسین اورا غزاله نامید. در بعضی از کتابها نوشته اند که جناب خاتم الانبیاء در اواخر زندگانی بصحابه فرمود وخطی نوشتند ومزین به مهر مبارک داشتند که چون نواحی کازرون بدست مسلمانان مفتوح گردد قبیله سلمان از جزیه معاف دارند و سالها آن قبیله در مهد آسایش بودند و این خبر از آینده را بر سبیل خرق عادت فرمود و از اعیان این قبیله سلمان شیخ حقانی مرشد صمدانی شیخ ابو اسحق ابراهیم بن شهریار بن مزیار کازرونی بود که مادام زندگانی صدقات حضرت سلمان را از بیت المال که در دست خلفای بنی عباسی بود میگرفت و بر قبیلۀ سلمان قسمت می نمود. 7- فرمانداری ورفتار سلمان درمدائن: پس از آن که عمرغنایم حُلوان، جلولاء و قادسیه را که سعد وقّاص فرستاده بود تقسیم کرد به او نامه نوشت: سلمان فارسی را برمداین و مضافات آن والی کن و خود به جانب کوفه باز گرد. عمر مقرری سلمان را شش(به قولی چهار هزار) درم و مقرری عبدالله بن عمررا سه هزار و پانصد درم تعیین کرده بود. عبدالله بن جعفر می گوید به راوی گفتم : اهمیت این مرد ایرانی چیست که چهار هزار درم بگیرد و حال آن که پسر امیر مؤمنان سه هزار و پانصد درم می گیرد؟ گفتند: سلمان در جنگهایی در التزام پیامبر بوده که عبدالله بن عمر در آن شر کت نداشته است. به نقل از حسن بصری اگرچه مقرری سلمان پنج هزار درم بود و بر سی هزار تن فرماندهی داشت اما در عبای کهنه ای برای مردم خطبه می خواند که نیمی از آن را زیر خود می گسترد و نیمی از آن را بر خود می انداخت و هر گاه مقرری او را می دادند انفاق می کرد و از دستمزد کار خود زندگی می کرد. و حقوق خود را تماماً صدقه می داد و خود از راه زنبیل بافی زندگی می گذراند پشمینه می پوشید و الاغ جل دار سوار می شد و مردی عابد و زاهد بود. و نان جو می خورد و در همان شهر در گذشت. از او شصت حدیث در کتب حدیثی روایت شده وکتابهای مستقل در بارۀ زندگی و اعمال و اقوال او نوشته شده است، او پیش از جنگ جمل در گذشت عمر او را هفتاد سال تخمین زده اند اما عمر 250تا350ساله نیز به او نسبت داده اند. و یا گفته اند سلمان فارسی را در مداین دیدم که در یکی از خیابانها در حالی که پشته ای نی بر دوش دارد حرکت می کند. پشته سنگین و سلمان را به زحمت انداخته از صاحب بار عقب مانده بود. صاحب بار بازوی او را گرفت و حرکت داد و گفت: نمیری تا فرمانداری و امارت جوانان را درک کنی و به نقل از ثابت سلمان به هنگام فرمانداری مداین در حالیکه شلوارک کوتاهی و عبایی پوشیده بود پیش مردم می آمد و چون مردم او را می دیدند می گفتند: « گرگ آمد گرگ آمد» سلمان پرسید چه می گویند؟ گفتند تو را به بازیچه ای تشبیه می کنند و سلمان می گفت: اهمیتی ندارد وگناهی بر ایشان نیست خیر و نیکی در پس امروز(یعنی در آخرت) است. و از هریم نقل می کند سلمان فارسی را که پیراهن کم ارزش با دامن نسبتاً تنگ و کوتاه تا نزدیک زانو و پاهای بلند و پر مو بر خری برهنه سوار دیدم. بچه ها پشت سرش راه افتاده بودند. به آنها گفتم : نمی خواهید از امیر فاصله بگیرید؟ سلمان گفت: رهایشان کن که خیر و شر در فردای قیامت است. مردی از عبد القیس نقل می کند همراه سلمان فارسی در یکی از لشکر کشیها بودم و او فرماندۀ لشکر بود. بر گروهی از جوانان سپاهی گذشت که خندیدند و به مسخره گفتند: امیر شما همین است؟ گفتم: ای ابو عبدالله می بینی اینها چه می گویند؟ گفت: رهایشان کن که خیر و شر از این پس خواهد بود و اگر می توانی خاک بخوری بخور و بر دو تن امیر مباش، و از نفرین مظلوم و مضطر بترس که نفرین ایشان مستجاب می شود. یا به نقل از ثابت سلمان بر مداین امیر بود. مردی از قبیلۀ تیم الله شام یک بار انجیر داشت. آن مرد سلمان را که شلوارک و عبایی بر تن داشت، نمی شناخت، گفت بیا این بار را بر دار، سلمان بار را بر داشت و مردم که او را می شناختند گفتند: این شخص امیر است. آن مرد به سلمان گفت: من تو را نشناختم. سلمان گفت : باید بار را به خانه ات برسانم. پیر مردی از بنی عیس از پدرش نقل کرد به بازار رفتم و یک بار علف به یک درم خریدم. سلمان را دیدم و او را نمی شناختم. او را به بار بری اجیر کردم و بار علف را بر دوش او نهادم. از کنار گروهی گذشت که می گفتند: ابو عبد الله اجازه بده بار را ما ببریم. گفتم: این کیست؟ گفتند: سلمان یار پیامبر. گفتم: تو را نشناختم خدایت عافیت بدهد بار را به زمین بگذار. نپذیرفت تا بار را به خانه ام رساند و گفت: من در مورد تو نیت خود را خالص کرده بودم و آن را به زمین نمی گذارم تا به خانه ات برسانم. چون ایرانیان برای سلمان به خاک می افتادند او سر فرود می آورد و می گفت: برای خدا خشوع می کنم. یا خبر رسید که به سلمان گفته اند چرا امیری و فر ماندهی را نا خوش می داری و از چه چیز آن ناراحتی؟ گفت: از شیرینی انتصاب آن و تلخی عزل از آن ناراحتم. در حالی که امیر مردم بود عبایی ژنده بر تن داشت. سلمان خانه نداشت و هر جا بود زیر سایه بانها فرود می آمد. مردی به او گفت: آیا برای تو حجره ای بسازم که از تابش آفتاب و سختی سر ما در امان باشی؟ گفت: آری و چون آن مرد پشت کرد سلمان او را فرا خواند و با صدای بلند گفت: آن را چگونه می خواهی بسازی گفت: چنان می سازم که اگر بر خیزی سرت به سقف آن بخورد و اگر دراز بکشی پایت از هر سو به دیوار برسد. سلمان گفت: آری همین گونه بساز. از حمید نقل می کنند که همراه دایی خود در مداین پیش سلمان رفتیم مشغول بافتن حصیر بود و شنیدم سلمان می گفت: معمولاً مواد حصیری را به یک درم می خرم و آن را می سازم و به سه درم می فروشم با یک درم مواد حصیر، بعدی را می خرم و یک درم را صرف هزینۀ خانواده ام می کنم و یک درم را صدقه می دهم و اگر شخص عمر بن خطاب هم از این کار مرا منع کند از آن دست بر نمی دارم. هر گاه پولی به دست سلمان می رسید گوشت می خرید و محدثان را دعوت می کرد همراه او غذا می خوردند. چون خوراکی برابر سلمان می نهادند می خورد می گفت: سپاس خداوندی را که هزینۀ ما را کفایت و روزی را پسندیده و نیکو فرموده وسعت داد. سلمان می گفت من از ترس بد گمانی آب زلال هم برای خادم فراهم می سازم. نقل می کنند بردۀ سلمان به او گفت: با من قرار دادی برای آزاده ام بنویس. سلمان پرسید: چیزی داری؟ گفت: نه.پرسید: از کجا می خواهی فراهم آوری؟ گفت: از مردم گدایی خواهم کرد. سلمان گفت: آیا می خواهی آبی را که از دست مردم می چکد(چکیده آب دست مردم) را به من بخورانی( بیاشامم)؟ علف چهارپای سلمان دزدیده شد به کنیز یا برده خود گفت اگر ترس از قصاص نبود تورا میزدم. مردی پیش سلمان رفت او را مشغول خمیر کردن دید. پرسید خادمت کجاست؟ گفت: او را برای کاری فرستادم و خوش نداشتیم دو کار را با هم انجام دهد. آن مرد گفت: فلان کس به تو سلام می رساند. سلمان گفت: چند روز است که تو آمده ای؟ گفت: سه روز.گفت: اگر سلام او را به من تبلیغ نمی کردی همچون امانتی بود که آن را پرداخت نکرده باشی. سلمان گفت در مساجد شما برای شما (اعراب) پیشنمازی نمی کنم و با زنان شما ازدواج نمی کنم. سلمان همواره به خود می گفت « بمیر» یاران سلمان به او گفتند: ما را نصیحتی کن فرمود: هر کدام از شما که می توانید در حال حج یا عمره یا جنگ در راه خدا بمیرد یا هنگام خواندن و نقل قرآن جان ببازید چنان کنید و نباید هیچ یک از شما در حال خیانت و تبهکاری بمیرد. گفته اند سعد بن ابی وقاص به عیادت سلمان رفت و سلمان گریست. سعد به او گفت: ای ابا عبدالله چه چیز تو را به گریه وا داشته است؟ رسول خدا در زمان رحلت از تو خوشنود بودند و تو پس از مرگ یاران خود را ملاقات می کنی وکنار کوثر به حضور آن حضرت خواهی رسید. سلمان گفت: به خدا سوگند از بیم مرگ یا از حرص به زنده ماندن گریه نمی کنم، ولی رسول خدا با ما عهد فرمود که باید زاد و توشۀ شما در جهان همچون زاد و توشۀ مسافر بسیار مختصر باشد. حال آنکه بر اطراف من این چیز های سیاه وجود دارد و بر گرد او دیگ کوچکی و آفتابه ای و پیاله ای بود. وقتی در مداین مرگ او فرا رسید. سعد(امیر مداین) به او گفت: ای ابو عبدالله ما را نصیحتی فرمای که پس از تو به آن عمل کنیم. گفت: ای سعد هر گاه می خواهی هر تصمیمی بگیری و یا حکمی صادر کنی یا چیزی قسمت کنی خداوند را فرا یاد خویش آر، سلمان گریست سعد بدو گفت ای ابو عبدالله چرا گریه می کنی؟ گفت در آخرت گردنه ای هست که فقط مردم سبکبار از آن میگذرند و من اینهمه چیز را در اطراف خود می بینم چون نگریستند جز یک ظرف چرمین وکوزه وآفتابه نبود. چون سلمان محتضر و مرگش نزدیک شد، گریست. به اوگفته شد: چه چیزی تو را به گریه وا داشت؟ گفت: هر آینه به خدا سوگند گوید، استاندار مداین در آن هنگام سعد بن مالک بود. از عبدالله بن سلام نقل می کند سلمان به او گفته است: ای برادر هر کدام زودتر مردیم در خواب دیگری ظاهر شویم. گوید، به عبدالله بن سلام گفتند مگر چنین چیزی ممکن است؟ گفت: آری که روح مؤمن پس از مرگ آزاد است و در هر جای زمین که بخواهد گردش می کند و روح کافر در زندان است. سلمان در گذشت. عبدالله بن سلام می گوید: نیمروزی که برای خواب قیلوله بر تخت خواب خود دراز کشیده بودم همین که خوابم برد، سلمان آمد وگفت: سلام و رحمت خدا بر تو، گفتم: سلام و رحمت خدا بر تو باد، ای ابو عبدالله منزل نو را چگونه یافتی؟ گفت: نیک و پسندیده و بر تو باد به توکل که چه بسیار خوب چیزی است و سه بار این سخن را تکرار فرمود. به نقل از حارث بن هشام سلمان پیش از عبدالله بن سلام در گذشت، او را در خواب دید وگفت : کدام عمل را برتر یافتی؟ گفت: توکل را چیز عجیبی دیدم خواجه شیراز چه نیکو گفته است: رند عالم را با مصلحت بینی چه کار کار ملک است آن که تدبیر و تأمل بایدش تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافری است راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش 8- چگونگی وفات سلمان: از عامر شعبی نقل کنند در فتح جلولاء کیسه ای مشک و عبیر نصیب سلمان شد و آن را به همسر خود سپرد و چون مرگش فرا رسید به همسرش[ بانویی که در خانه اش بود] گفت: آن کیسۀ کوچکی را که پیش تو نهاده ام بیاور گوید: آن کیسه را که در آن مشک بود آوردم سلمان گفت: قدحی آب هم بیاور، مشک و عبیر را در آن ریخت و با دست خود هم زد و به من گفت: بر گِرد من بپاش که گروهی از آفریدگان خدا برای دیدن من می آیند که بوی خوش را می بو یند و خوراک نمی خورند سپس در حجره را ببند و پایین برو، همسرش گوید چنان کردم. اندکی بیرون حجره نشستم، صدایی نرم شنیدم و چون وارد حجره شدم دیدم سلمان در گذشته است. یا اهل قبور را تحیت گفت و از حضار خواست تا تنها باشد و همۀ درها باز گذارند. یا از قول بقیره همسر سلمان نقل کرد که می گفته است چون مرگ سلمان فرا رسید در بالا خانه ای بود که چهار در داشت. مرا فرا خواند وگفت: ای بقیره همۀ درها را بگشای که من امروز زائرانی دارم که نمی دانم از کدام در پیش من خواهند آمد. گویی چشم به راه مهمانی غیبی است در اینجا روایت اهل سنت پایان می یابد. اما روایت شیعی از قدیمترین زمانها مشخص می کندکه این میهمان، ملائکه نیستند. بلکه علی (ع) است که به معجزه ای از مدینه فرا رسیده تا در آخرین لحظات، او را یاری کند. این اسطوره ای که خلیفه المستنصر را سخت آزار می داد، قدیمی می نماید و شاید خیلی زود به وجود آمده باشد. غیر از این احتمالات، مرگ سلمان در عراق پس از عزیمتش از مدینه هیچ توضیحی نمی دهند. [ ماسینیون با وجودی که آورده که] روایات زیادی آمده است.معاذ بن جبل، متوفی سال 18 هجری از سلمان همچون کسی که هنوز در حیات است سخن می گوید از این رو من می خواهم قبول کنم که مرگش در مدائن میان سالهای 20و28 هجری بوده است. [ اما جای دیگرآورده است که] در اواخر حکومت عثمان در سال سی و پنج هجرت یا) سی و شش در سال 34 هجری در مدائن در گذشته است. شهر مدائن عراق، در 5 فرسخی( نزدیک) بغداد قرار دارد. آرامگاه وی در کنار طاق کسری است. پیکرش را حضرت علی(ع) غسل داد و فرمود با هفتاد صف فرشتگان بر او نماز خواندند وعلی شعری به این معنی برکفنش نوشت: بر شخص کریم و بزرگواری وارد شدم بی آنکه توشۀ نیک و قلب پاک داشته باشم ولی بردن توشه نزد شخص کریم و بزرگوار زشت ترین کار است. نتیجه گیری: براساس منابع صدر اسلام وتحقیقی سلمان ایرانی متولد یکی از شهرهای جی اصفهان، رامهر مز یا دشت ارزن کازرون واز خانواده ای بزرگ وپیروی زردشت بود براثر ارتباط با مسیحیان به آئین آنها گرودی واز شهری به شهری رفت و از اسقفی به اسقفی مسیحیت را فرا گرفت با خبری که از پیامبر آخر زمان در سرزمین درختان نخل کسب کرد برای رسیدن به آنجا تلاش کرد ودر این راه به اسارت وبردگی وی را فروختند ودر باغ شخصی یهودی بود که خبر از مهاجرت پیامبر اسلام حضرت محمد شنید. با خرید مواد خوراکی وحضور نزد پیامبر سه نشانی که در پیامبر شنیده بود را امتحان و مشاهده نمود وبه یقین رسید وایمان آورد وبه کمک پیامبر ومسلمانان با کاشت درختان نخل برابر تعهدش ونیز پرداخت چهل وقیه طلا آزاد شد در جنگ جندق از طراحان حفر خندق بود وجزء صحابه واهل بیت پیامبر قرار گرفت. در مسئلۀ سقیفه از امامت حضرت علی در جانشینی پیامبر حمایت کردند وجزء کسانی بود که همراه حضرت پیامبر وبعداً دختر پیامبر فاطمه (س) دفن کردند. وهمچنین از ارکان چهار گانه بودند. پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد(ص) وحضرت علی وامام صادق(ع) در ایمان وعلم او سخنان زیادی فرموده اند ودر زمان خلافت عمر فرماندار مدائن شدند ودر همان شهر با اختلاف در روایانت در حدود سالهای سی وپنج تا سی وشش رحلت کردند ودر آخرین لحظۀ وفات حضرت علی به معجزه ای بر بالینش رسید واو را در همان شهر دفن کردند.

No comments:

Post a Comment