Tuesday, May 13, 2014
بررسی مهاجرت قبایل پارس از قفقاز تا انشان (پارس)
چکیده: در این تحقیق منابعی بررسی قرار گرفته اند که از کتیبه های آشوری استفاده و درآنها اشاره به کلمۀ پارسوا کرده اند. سرزمینی فرضی یا نام واصطلاحی که با تکیه به همین اشارات کتیبه های آشوری بعنوان اولین جایگاه پارسها بوسیلۀ مورخین تصور شده و با حدس وگمان خود مهاجرتی از قفقاز وکناره های دریاچۀ وان تا کردستان، کرمانشاه، لرستان در نظر گرفته اند. مورخین با برداشت اشتباه از کلمۀ پارسوا ی سالهای 844ق م تا 712ق م وتطبیق آن با پارسوماش 691ق م در جنگ خلوله در کنارۀ دجله و نزدیک به شوش پایتخت ایلام نوین وهخامنشی پارسوا را همان پارسوماش تلقی کرده و مهاجرتی ذهنی از وان تا خوزستان را برایشان در نظر گرفته اند ومسیری دورانی را بدون توجه به دولتهای مستقر در این مسیر وحتی بدون توجه به مردم دیگری چون ایلام، انشان والیپی شرکت کننده در آن جنگ فقط مهاجرتی فرضی برای یکی از آنها یعنی پارسوماش در نظر گرفته وبا پارسوا در کتیبه های آشوری یکی دانسته اند.اشتباه و خلط مبحث مورخین و حدسهای بی تناسب و سست باعث شده است تا اولاً پارسها را مهاجر فرض کرده ثانیاً هنوز تاریخ کشور ما برپایۀ همین تصورات پر از اشتباه، انشان بیضاء فارس و پایتخت ایالت انشان در دوران ایلام قدیم، میانه و جدید و پارسوماش غربی ترین قسمت آن تا کنارۀ رود مارون را در خوزستان و بعضاً مسجد سلیمان بدانند و براین اشتباه اصرار ورزند ومتاسفانه حتی جواب غلط به این سؤال در کنکورهای کارشناسی تا دکتری نمرۀ صحیح وجواب درست نمرۀ منفی می گیرد. در این تحقیق سعی شده چگونگی پارسوا، پارسوماش و مهاجرت قوم پارس تجزیه و تحلیل و حقایق روشن گردد.
کلمات کلیدی: پارسوا، پاتوا، پارسوماش، پارس، مهاجرت
چگونگی مهاجرت قوم پارس را در سه قسمت می توان تجزیه وتحلیل کرد که عبارتند از:
الف: مورخان وکوچ پارسها از قفقاز تا پارس،
ب: نظر مورخان ایرانی اسلامی با توجه به فرهنگ شفاهی،
ج: ازپارسوا، تا پارسوماش، انشان(پارس)از نگاه کتیبه ها،
الف: مورخان وکوچ پارسها از قفقاز تا پارس: [حدود سال هزار و صد تا هفتصد و شصت قبل از میلاد دوران حاکمیت دولتهای دریایی پا شها(باشها) و بازیها(بزیها)بوده است. این دولتها مناطق ساحلی را از دجله تا هندوستان تصرف کرده بود ند و بازما ند گان ایگه ها لکید ها و شوترو کید ها در دره ها و کو ههای خوز ستان تا انشان سکو نت دا شتند. به همین خاطر وبا توجه به پراکندگی بازماندگان دولتهای قبلی ایلام، در رابطه با مهاجرت قبایل پارسی لازم می دانم مسئله را از دو منظر ودیدگاه تاریخی و اسطوره ای مورد بررسی قرار داده بعد کتیبه ها را با توجه به وجود دولتهای اورارتو، ماد و ایلام میانه در دو طرف زاگرس و همچنین تأثیر دشمن مشترک زاگرس نشینان در میان رودان چون بابل وآشور مورد بررسی قرار دهم. زیرا با این توجه است که روشن می شود قبایل پارس نه مهاجر بلکه بومی پارس بزرگ بویژه بازماندگان سردار معروف جنگ خلوله( هلوله) بوده اند و بعد از آن جنگ و کودتاهای داخلی ایلام نوین، تا حملۀ آشور بانی پال پارسهای انشانی و پارسوماشی از حمایت آنها به هر دلیلی دست کشیدند. اگر چه به خاطر نام پارسوا در کتیبه های آشوری بعضی از مورخین معتقدند پارسها ی آریایی که بزرگترین امپراتوری قدیم را تشکیل دادند از آسیای مرکزی و حوزۀ قفقاز مهاجرت کرده و در نهایت به پارس رسیدند و آن امپراتوری را بعد از سقوط ایلام نوین، آشور و ماد تشکیل دادند. برای روشن شدن وضعیت مهاجرت و یا عدم مهاجرت لازم است. منابعی مورد بررسی قرار گیرد و چگونگی آن تجزیه و تحلیل شود. منابعی که برپایۀ افسانه ها و اسطورها تدوین شده اند و مورخین نقلی و روایی مانند: طبری، مسعودی، ابن اثیر، بیرونی، ابن مسکویه، حمداله مستوفی، حمزۀ اصفهانی و دیگران با استفاده از افسانه های ایرانی و اوستایی تاریخ ایران را با نام کیومرثیان(پیشدادیان) فریدونیان، منوچهریان، کیانیان تا اشکانیان و ساسانیان آورده اند و منابع تاریخی با استفاده از کتیبه های میان رودان با نام ایلام قدیم، میانه و جدید نوشته اند. من در این بررسی و تجزیه و تحلیل بصورت مختصر، ابتدا حدس نویسندگان در مورد مهاجرت و بعد افسانه های تاریخ ایران دوران کیانی را می آورم و با منابع متأثر از کتیبه ها مقایسه می کنم تا واقعیت این مهاجرت روشن شود. زیرا مورخین و محققین آورده اند:] سرکردگان هند و اروپایی و رزمندگان آنها که سواران چیره دستی بودند در حدود آغاز هزارۀ دوم پیش از میلاد سراسر دشتهای ترکستان را تصرف کرده از جلگه های شمال قفقاز و دریای خزر به درون سرزمین ایران سرازیر و تقسیم شدند و یک شاخه راه جنوب در پیش گرفت و وارد هندگردید و جناح غربی مهاجمان هند و ایرانی درکوههای زاگرس متوقف نگردیدند و بسوی غرب پیش رانده و به پیچ بزرگ فرات رسیدند و آنجا که میتانی نام داشت فرود آمدند و سرزمین مانای در جنوب وجنوب شرق دریاچۀ ارومیه بوده است. مردم فارس(پارسیان) توانایی گسترش به سوی شمال غربی، و جنوب شرقی و تصرف دره ها و دشتهای آن حدود را داشتند. این حقیقت چندین بار هنگامی که فرمانروایان مقتدری بر ایشان مسلط شده به ثبوت رسیده است. این گونه فرمانروایان می بایستی با کمال قدرت 1تسلط خود را تحمیل می کردند تا سراسر سرزمین فارس یکپارچه شود و در فرمان یک تن در آید تا به هدف برسند. در فارس هم مردم بسیار برای سپاهیگری و هم ثروت کشاورزی و شبانی بودند تا ایشان از آنها بهره گیرند. بی شک از دوران هخامنشیان فارس در اندیشۀ مردم دل ایران را احراز کرده است. اما دل واقعی ایران برحسب وضع جغرافیایی همانا همدان تهران و اصفهان بوده است که در روزگار باستان جزو ماد به شمار می آمد. [ در واقع اگر کاملاً با خبر از تاریخ واقعی ایران(ایلام وانشان) در حدود بیش از 3000ق م تا سقوط ساسانیان باشیم که در تمام این دوران انشان(پارس) یکی از پایتختهای ایلام و ایران بوده است بخوبی متوجه خواهیم شد که دل واقعی ایران همان پارس(انشان) بوده است.]فرای با بررسی زبان و دین شناسی سعی کرده ایرانیان را با توجه به پارسها شناخته شده ترین قوم و همچنین داستانهای حماسی شرق بشناسد وی می نویسد چنین می نماید که آریاها از کوهستانهای شرقی به سرزمین پر فرهنگ میان رودان آمدند. اما آشکار نیست که ایشان از کدام سوی شمال به فلات ایران راه یافتند، از قفقاز آمدند. یا از آسیای میانه یا از هردو، ولی محتمل است که ایشان از راه اخیر آمده باشند از مآخذ میخی می توان گمان برد که آریاها، نخست دسته جمعی و پس از مرگ حمورابی یعنی سدۀ هفدهم پیش از میلاد به میان رودان آمدند که مصادف با گسترش هوریهای غیر هند و اروپایی بودند.
[ یا اینکه]فارس درآغاز جزئی از قلمرو پادشاهی ایلام و شهر مهم آن انشان بود در سدۀ 12 افول و حدود 1000تا 700 ق م عملاً خالی از سکنه بوده است ولی بعد از آن تغییر چشمگیری کرده و محلهای اسکان متعددی در آن پدیدار می شود و ایرانیان در آغاز رمه دارانی بودندکه در طول دوره ای طولانی از آسیای مرکزی به ایران کوچ کرده اند بعضی گروههای ایشان احتمالاً با امیر نشینان کوچک و جماعت بومی زاگرس و فارس در هم آمیخته اند و در محل نخست (زاگرس)مادها و دومی فارس پارسیان را تشکیل دادند که منابع آشوری به وجود آنها در قرن نهم و هفتم ق م اشاره می کنند . دسته های تازه ای از آسیای مرکزی ، گیمریها ی( کیمریها) و اشگوزاها( سکاها)، درپی عموزاده های ایرانی خود به فلات آمدند و روپوش زیور اسبها وکارد و سر گرزهای جنگی خود را در لرستان باز گذاشتند. در حدود سال 1100ق م تگلات بالازاراول پادشاه مقتدر آشور با اهالی پارس، ماد و گروه لولو که تابع حکومت بابل بودند جنگید و اکراد پارس را باج گذار خود ساخته است. او از سمت جنوب هم تا خلیج پارس را متصرف شده است. در سال 851 کی قباد کرد که یونانیان به او آرباس می گویند ظهور کرد. و دولت ماد را تشکیل داد. این پادشا، پارس و کرد را از قید اسارت آشور نجات داد و همدان ( هنگ مدان )کنونی را پایتخت خود قرار داد ه و توسعه و تعمیر نموده است. [ شیخ مردوخ در این قسمت اشتباه کرده و کی قباد را کرد به معنی نژادی معرفی کرده است در حالی که کی قباد اولین پارسی این دوره بود که در انشا ن پادشاهی تشکیل داد ه است و دراین زمان فقط اتحادیۀ قبایل بود که با وحدت در مقابل مهاجمین به هم کمک می کردند و چون منطقۀ مادها ( کرد نشین ) خط اول جنگ در برابر آشور و شرق زاگرس را بعد از اورارتو تشکیل می دادند و بقیۀ پادشاهان اتحادیه را حمایت می کردند به همین خاطر شیخ مردوخ کی قباد را کرد معرفی کرده است. ضمن اینکه در شاهنامه و منابع مبتنی بر فرهنگ شفاهی، توس می تواند همان دیوکس مردوخ بعنوان فرماندۀ ایران باشد که به دستور کی قباد وارد جنگ شد و شکست خورد که تداعی شکست دیا اکو در جنگ با آشور می باشد.]
مردم ایران را می توان رویهم رفته جزو قفقازیان یا هند و اروپاییان به شمار آورد که در میانشان از سه شعبۀ این نژاد یعنی شمالی وآلپی و مدیترانه ای یافت می شود. در اوایل هزارۀ نخست که طوایف آریایی ماد و پارس هر چند شاید به این نامها خوانده نمی شدند، در امتداد دامنه های شرقی زاگرس تدریجاً به روشنایی تاریخ وارد شدند، بقایای طوایف مختلف بومی و مهاجر محلی که قبل از آنها در این نواحی مستقر بودند اتحادیۀ مانایی را به وجود آورده بودند قدرت این اتحادیه، پادشاهان مانا را، در ردیف پادشاهان آرارات(اورارتو) و اشکناز(سکاها) از معارضات آشور می ساخت و پیداست که نقش آنها در مبارزه با توسعه طلبیهای مستمر آشور قابل ملاحظه بود زرینکوب سر کردۀ طوایف مانا در 829ق م را ارته سری نام برده که ترکیب نام وی یک جزء ایرانی( ارته) هست، نشان می دهد که عناصر تازه وارد آریایی، از همان اوایل ورود به فلات ایران در مقابل عناصر بومی و جای گیر، استقلال و هویت آریایی خود را حفظ کرده اند و بعداً ماد و پارس سرزمین مانا را اولین منزلگاه خود یافتند که از جانب غرب آشور و شمال اورارتو و جنوب ایلام مورد تهدید و حمله بودند. [ اگرزرینکوب با توجه با نام ارته، پارسها و مادها را آریایی دانسته اند و مهاجرتی از قفقاز تا فلات ایران برایشان تصور کرده اند و بعداً پارسها از مادها جدا شده مسیر ناهموار طبیعی و سیاسی کردستان، کرمانشاه، لرستان و خوزستان تا پارس(فارس) را در ذهن ایجاد و منظور داشته اند باید گفت به همین دلیل پارسها و دیگر قبایل چون ماد، ایلامی(خوزی) و حتی کاسی را باید از بومیان و بازماندۀ ایلام قدیم دانست. چرا که این نام یعنی ارته مربوط به سرزمین ایران و یا شکل دیگر انشان بوده است که در کتیبه های میان رودان بویژه دیپلماسی و اختلاف میان« انمر کار پادشاه اوروک و پادشاه ارته(انشان) مفصل و مکرر آمده است.» این دلیل روشن ترین وکامل ترین سند در رد داستان مهاجرت پارسها می باشد و اگر مهاجرتی باید منظور داشت. این مهاجرت از نوع زندگی دامداری وکوچ برای چرا از پارس تا قفقاز، وان، کردستان، کرمانشاه در فصل گرم بوده و درپاییز و زمستان به فارس و تا ساحل دریا برگشته اند.] هرتسفلد نیز مهاجرت را با توجه به زبان و اقوام هند و ایرانی و سرزمین افسانه ای اولیۀ ایرانیان یعنی ایرانویج(آسیای مرکزی) دانسته است. که از هندوستان تا جنوب ایران اقامت گزیدند و در اواسط هزارۀ دوم پیش از میلاد تنها تاریخ نسبی قابل اطمینان برای مهاجرت دسته جمعی ایرانیان را سر گردانی و بیابانگردی سکاها می داند. که همراه با انبوه زنان وکودکان، گاو، گوسفند و دیگر حیوانات، معمولاً به فاجعه منجر می شدند. چنین جمعیتی برای آنکه نابود نشود باید هر چه زودتر چراگاهها و مراتع نوینی را به دست آورد. از این رو مهاجرت آریاها بایستی در فاصلۀ سال های1450- 1500ق.م روی داده باشد. [این تصورات مربوط به زمانی است که هنوز کتیبه های میان رودان بویژه شهر لاگاش و نرام سین نوۀ سارگن پادشاه آکد بدست نیامده بود و مورخین آشنایی کامل با دولتهای میان رودان مثل کیش، اوروک، لاگاش، آکد، اور سوم، بابل حمورابی، آشور و بابل، و ایلام قدیم میانه و جدید از حدود3000 تا650 ق م نداشتند و مهمتر اینکه سکاها اولین قومی بودند که در حدود دو هزار قبل از میلاد میان رودان را با اسب آشنا کردند و خود در حدود 1700ق م به میان رودان حمله و دولت سکایی را تا حدود 1300ق م تشکیل دادند و سلسلۀ ایگه هالکید ایلامی ازحدود 1400تا 1200ق م ابتدا زیر نظر و با پیوند خانوادگی و بعد با حمله به آنها در ایلام به پایتختی شوش و انشان حکومت کردند که اوج معماری آنها معبد زیگورات چغازنبیل در شهر دور انتاش پانزده کیلومتری جنوب شوش شاهکار اونتاش ناپیریشا پادشاه این سلسله می باشد.]
ب: نظر مورخین ایرانی، اسلامی باتوجه به فرهنگ شفاهی ،
اگر با دقت منابع تاریخی بعد از اسلام که برگرفته ازخداینامه ها وکتب اوستایی قبل از اسلام می باشند از جمله طبری، یعقوبی، مسعودی، حمزۀ اصفهانی، الکامل ابن اثیر، بیرونی، ابن مسکویه و دیگر منابعی که از اینها استفاده کرده اند را با ترجمۀ کتب عهد عتیق بررسی کنیم مطالب همه در رابطه با تاریخ ایران از کیانیان تا اسکندر با کمی تفاوت در نام پادشاهان می باشند. آنها به اختصار و شیوۀ روایی: کی کوات (کی قباد)و پادشاهان کیانی تا حملۀ اسکندر را آورده اند. که رستم کی قباد را از کوه البرز آورد و پارسیان چون همگی سوار کار و دلیر بودند سوار را به عربی فُرس( فارس) گفتند این قوم را نیز به انتساب فروسیت و سوارکاری فارس نامیدند. یا فُرس جمع فارس بمعنی پارسایان است و پارسی را فارس نویسند. لهراسب برادر زادۀ کی کاوس، بختنصر(بخت النصر) را اسپهبد اهواز(عراق) تا سرزمین روم در باختر دجله کرد وی را به پارسی بخت نرسی یا در اصل بخت ترسی(بخترسه یابخترشه) گفته اند و چون به دمشق رسید با وی سازش کردند سرداری به بیت المقدس فرستاد با شاه اسرائیلیان از فرزندان داود سازش کرد و چندین گروگان گرفت و بازگشت. یا خود به بیت المقدس رفته جهودان را مستأصل گردانید. بعد از گرفتاری کی کاوس بوسیله دیوسفید چون رستم او را آزاد کرد حکومت نیم روز را با تاج و تخت به رستم بخشید و به سایر پهلوانان از جمله توس ،گودرز، بیژن، گیو، عطایای زیاد داد. وکی خسرو پس از آمدن به ایران دژ بهمن را گرفت و اَژدهایی را که در میان فارس و اصفهان پیدا شده بود کشت. و به روایت شاهنامه گودرز پسر کشواد از نواده های کاوۀ آهنگر و از اصفهان برخاست و پهلوانی بزرگ و بی مانند بود هفتاد و هشت پسرش در راه ایران کشته شد در جنگ یازده رخ شرکت کرد چون تورانیان و پیران شکست خوردند کی خسرو حکومت اصفهان را به او سپرد. جنگ یازده رخ
[ به همین خاطر در اکثر منابع تاریخی که اشاره به دوران کیانی کرده اند ابتدا نیروهای ایران به فرماندهی توس(دیا اکو) و فریبرز (فرورتیش) وارد جنگ شده اند و بر اثر شکست آنها نیرو های کمکی به دستور کی قباد(چیش پش اول) تا کی خسرو(کورش اول) و بعداً کورش بزرگ و به فرماندهی رستم رسیده اند. و باعث موفقیت ایران گردیده اند که با دقت در اسطوره ها و افسانه ها و تطبیق پادشاهان اسطوره ای دورۀ کیانی با پادشاهان تاریخی هخامنشی و ماد این حقیقت و واقعیت تاریخی روشن می گردد. ولی بخاطر از بین رفتن مکتوبات و یا عدم دسترسی به مکتوبات غربی تا کنون بدین طریق به نسلهای ما انتقال یافته بود و ابهامات و انحرافاتی را در تاریخ ایران بوجود آورده اند. با تکیه بر این اصل که جد پنجم و هفتم کی قباد کی آرجان می باشد بی پایه و اساس بودن تحلیل و حدس مهاجرت پارسها از کنار دریاچۀ وان، کرمانشاه، لرستان و خوزستان به پارس مشخص تر می شود و جد پنجم، و هفتم(هشتم) کی قباد(چیش پش] کی آرجان بوده است. که درتاریخ مردوخ آمده است. اگر از کی قباد تا کی آرجان اول هفت نسل و بر اساس هر نسل سی سال بیاوریم حدود850- 960ق.م می باشد که باطل بودن این حدس را روشن و آن را کاملاً مردود اعلام می کند اگر یک چیش پش در نظر بگیریم که همان کی قباد است و تقریباً از 700 تا 650 ق م پادشاه انشان بوده است و پدرش هخامنش باشد که هست با احتساب 50 سال برای او در حدود سال 750 پارسها به رهبری هخامنش در انشان و پارسوماش(پارس بزرگ) در اطراف دنا و از زردکوه تا شرق و جنوب شرقی دنا برابر با پارس (انشان) ایلامی ساکن بوده اند که دلیل روشنی در عدم مهاجرت پاسها می باشد. حال اگر از کی آرجان تا آجامیان را که جد همۀ نژادهای آریایی از ماد، پارت، ایلام (خوز) وحتی کاسیهای کرمانشاه و لرستان می باشد اضافه کنیم تمام نظریات مهاجرتی مردود و بی پایه می باشند. در زیر به نظر مردوخ و پیرنیا نیز توجه شود: مردوخ، پیرنیا و فردوسی فرزندان کی قباد تا اسکندر را چنین آورده اند: ] 1- کی کاووس2- کیاپو(عرب کیافو)3- کیارش(کی ارشین)4- کیارمن5- کی پشین، کی قباد تا اسکندر و تطبیق کیانیان با هخامنشیان آورده است.
نخستین چه کاوس با آفرین کیارش دوم بود سوم کی پشین
چهارم کی ارمین کجا بود نام سپردند گیتی به آرام و کام
[اعتقاد بر این است که در اینجا فرزندان کی قباد به عنوان فرزند، نوه، نتیجه، نبیره و ندیده آمده است که دقیقاً منطبق با پادشاهان اسطوره ای کیانی و تاریخی هخامنشی می باشند.کاوس (کمبوجیه)، کیارش (کورش اول)، کی پشین (چیش پش دوم)وکی ارمین(آریارمن)می باشد و به علت حاکمیت او در پاسارگاد تا شرقی ترین ناحیۀ کشور (خراسان)نام او در داسنانها و در شاهنامۀ فردوسی آمده است و چون کورش دوم جد کورش کبیر در انشان بوده در شاهنامه نیامده و یا مثل بقیۀ پادشاهان و بخاطر تشابه اسمی همه را به نام یک کورش آورده اند. آنچنان که در مورد پشین وکاوس نیز چنین آورده اند.]مردوخ شعب و قبایل ملت بزرگ آریان را سیزده قبیله آورده که دو تای آن« آجامیان» و« پارسیان» می باشند و سرجان ملکم، کیومرث را پسر یاسان آجام آورده است. آجامیان که آنها را آجامان نیز گویند. این قبیله عبارتند از : آری هایی که انتساب به یاسام آجام دارند و از نسل شای مهبول از سلسلۀ یاسانیان بودند. عرب آجام را معرب کرده عجم می گویند. این طایفه را گلشائیان یا گلشاهیان نیز می گویند که به مناسبت انتساب آنها به گیلو شای یا گیلوشاه، است وکیومرث پیشدادی از نسل یاسان آجام است به این جهت پیشدادیان را آجامیان نیز گویند.
[اگر لهراسب را پادشا و نبیرۀ کی قباد و بختنصر را فرستاده و سپهسالار او بدانیم فاصلۀ لهراسب تا کی قباد سه نسل می باشد و درصورتی برای هرنسل سی سال درنظر بگیریم نود سال می شود که اگر با597 زمان پادشاهی بختنصر جمع شود برابر 687 همزمان باحاکمیت "چیش پش "(کی قباد)هخامنشی می باشد بنا بر این لهراسب فقط می تواند لقب یکی از پادشاهان کیانی (هخامنشی )باشد و احتمالاً یکی از القاب داریوش لهراسب به معنی صاحب اسبهای تندرو بوده است و از طرف دیگر نابو کودنزر (بختنصردوم )باید همزمان با کمبوجیه پدر کورش کبیر (کی کاوس)باشدکه هردو داماد پادشاه ماد بودند و بنابراین شیخ مردوخ در تاریخ ها اشتباه کرده است.] نابوکودنز (بختنصر دوم) پسر نابوپولاسار و داماد پادشاه ماد بود که بعد از پدرش پادشاه بابل شد و بیت المقدس را در سال597 ق م فتح و اسرایی ازجمله دانیال پیامبر آورد و تاستونهای هرکول پیش رفت. کسانی مثل مسعودی، ابن اثیر، و مؤلف تاریخ سیستان بختنصر را سپهدار، لهراسب، نبیر، کی قباد پادشاه ماد نوشته اند(اینجا هم شیخ مردوخ) احساسات نژادیش گل کرده وکی قباد هخامنشی (چیش پش ) را کی قباد مادی نامیده است و بعضی او را سپهبد بهمن دانسته اند و شاید کودن، را گودرز دانسته اند. چنانکه طبری و سرجان ملکم هم رهام گودرز را، نابود کودنز یعنی پسر کودنزر نوشته اند [از همه مهمتر توجهی به نژاد آجامیان و یاسام آجام و حتی شاهنامۀ فردوسی وکی قباد بعنوان رهبر و هماهنگ کنندۀ اقوام آریایی در مقابل توران (میان رودان) نکرده اند.که هنوز نام اجداد آنها در ارتفاعات میان اردکان تا لردگان، می باشد و می توان گفت آتشکدۀ آذرگشسب همان معبد خدای شاماش(شمش) بودکه دوبده بشکل زیر آورده است: « آتشکده ارجن(ارجن)َArdjan Orerdjan)درفارس درپایان زمامداری لراسب برپاشد.» گلپایگانی، حمزه اصفهانی وحمدالله مستوفی در رابطه با کی خسرو آورده اند: در اخبار ایرانیان آمده است که کی خسرو را گفتند که در میانۀ انتهای فارس و آغاز اصفهان کوه سرخی به نام کوشید است و در آن جا اژدهایی است که برکشتزارها و آدمیان تسلط یافته، وی با مردان خود بدان جا رفت و اژدها را کشت و آتشکده ای برکوه بنیاد نهاد که به « آتش کوشید» معروف شد . «آتش کوشید » (آتشکده ارجان) ، و به نقل ازحمزه اصفهانی کی خسرو اژدهایی به نام "کوشید "بکشت و درآن جا که این اژدها را تباه کرد آتش کده ای معروف به آذر کوشید برآورد. کلمۀ کوشید را می توان تعریفی از گوشپ (گشپ)دانست. درمیان عراق و فارس:کوهی است که آن را کوشید(کوشند، کوشد، شید کوه )خوانند در آن عهد، برآن کوه اژدهائی عظیم پیدا گشت، چنانکه ازبیم آن آبادیها باز گذاشتند. کی خسرو فرستاد آن را (اورا )بکشت و برآن کوه، آتش خانه ساخت. آن را دیر کوشید خوانند . کوه گیلویه ولایتی مشهوراست و در او کوهستان بسیار از حساب ملک فارس است ازجمله کوه دنا (دما )گویندکی خسرو درآن کوه دردمه (ومه، دمنه Aml)هلاک شد. لراسب (لهراسب ) یکی ازپادشاهان باستان حدوداً معاصر زرتشت بوده است و بنای آتشکده "ارجان "را به او نسبت می دهند و پسوند اسپ(اسب)، غالباً در پایان اسامی مَلکی آمده است که لشکریان آنان سواره بوده اند.« رد Rhode» لهر – اسب، را به معنای امیر اسبها یا فرماندۀ سواره نظام ترجمه کرده است.
ج: پارسوا تا پارسوماش از زبان کتیبه ها،
اولین باردرکتیبه های شلمنصر سوم (824-858ق م از مردم پارسوا ذکر شده یا آ شوریا ن سرزمینهای ماننا و پارسوا را که متعلق به اورارتو بود خیلی ضعیف ساخت. و با امپراتوری اورارتو در شمال آشور و سوریه به جنگ برخاست و مرگ و تباهی را به هر جای که می رفت می پراکند. غنیمت جنگی و بندگان اسیر به مقدار فراوان و شمار بسیار به سوی آشور سرا زیرگردید و آن کشور مبدل به کشوری اداری و متمرکز و نظامی شد و شلم نصر سوم در سال 844ق م. به نمری حمله کرد همینکه آشوریها نزدیک شدند. مردوک مودبک امیر آ ن فرار کرد و خزانه و اموالش به غنیمت رفت. شلمانزر درسال 843ق م نیز پس از امنیت بخشیدن به مرزهای آشور پارسوا را غارت و از پادشاه نمری خراج دریافت کرد. و یانزو را از نژاد کیست به حکومت آ ن معین نمود. براثریاغی شدن یانزو سلم نصر سوم پادشاه آشوری درسال837 تا835ق م در سفرجنگی خود از مردم پارسوا و آمادای نام برده اند و مادیها را به نام( مادای ) می شناختند. در حمله به طرف کردستان حدس مورخین این است که پارسوا و آمادای درکوهستانهای مابین ذهاب و دیاله و دیگری درجلگه های اطراف آن بوده اند و قوم مانا در کردستان کنونی می زیستند. شلما نصر سوم پادساه آشور درسال 835 ق م باردیگر به نمری حمله برد و ینزو که شلمانزر در لشکر کشی نخست پس از فرار مردوک مود میق او را بر تخت شاهی نمری نشانده بود از برابر نیروهای آ شوری گریخت و ازآنجا راهی پرسوا شد. یا شورشیا ن به جنگل همجوار که پارسوا نام داشت رفت. پس ازآ ن به جانب پارسوا که معلوم نیست سکنۀ آن از اجداد ایرانیان بود یا خیر که ولایت مجاور شرقی آ ن ناحیه بود رفت و 27یا28 امیر را غارت و اسیر کرد و بالا خره از کنارآمادای و خارخار ( کرما نشاه )عبور کرده عاقبت یانزو اسیر وگرفتار شد. شاید ذکر مادای درکتیبه های آشوری، نشان آن باشد که درمهاجرت یا هجوم به داخل فلات طوایف جنگجوی پارس زودتر ازطوایف ماد به نواحی شمالی زاگرس و حدود بین دریاچۀ ارومیه و نواحی ایلام رسیده باشند ممکن است ورود آنها مقارن هزارۀ نخست بوده باشد شاید این امرذکر طوایف پارس اول بار در(844ق م ) که مردمی ساکن بوده ودر مورد جای پارسوا و سرگردانی وکوچ پارسیان نوشته شده اومان ماندا مآخذ آشوری بابلی شاید اصطلاحی کلی برای همۀ بیابان گردان یا حتی بربرهای بعدی و بخصوص مادها و سکاها یا ترکیب این دو قوم به کار رفته است. اصطلاحی که موجب بروز اختلاف شده اما نباید موجب درنگ در کار ما شود. بعضی محققین مانند راولین سن و هم میل و پراشک عقیده داشتند که مردم پارسُوا همان پارسی ها بودند، ولی عجالتاًمحقق نیست. مجید زاده وکامرون می نویسند: شلمانزر در سال829ق م در مسیر زاب بزرگ به سمت شرق تغییر جهت داد. سر زمین مانائیا ن پیش رفت وی میان این سرزمین و پارسوا در غرب ارومیه، غارت و به تصرف در آمد. در این لشکر کشی سپاهیا ن آشور از پرسوا گذشتند و به نمری و حلمن در منطقۀ دیالۀ علیا رفتند. و انصاف پور آورده است: پارسها نام خود را به منطقۀ پارسوا دادند نام پارسوا[ را انصاف پور به غلط پارسواش آورده] احتمالاً نام پارسوا با منطقه ای که امروز به« بانه» موسوم است تطبیق می کند. وگیرشمن و به تبع او سامی و صفی نژاد می نویسند: در نزاع بین آشور و اورارتو 782- 772 ق م شلمانسر سوم به پاسوا آمده است. دردورۀ شلمنصر چهارم[ باید سوم باشد] نیز طی لشکر کشیهایی که ارگتیس پادشاه اورارتو به نواحی اطراف اورمیه کرد طوایف پارسوا نیزمثل مادلطمه و خسارت بسیار دیدند. [ گیرشمن بخوبی در زیر روشن می کند که مردم پارسوا باید در مناطقی منطبق با مرزهای یزد، اصفهان و فارس تا کاشان باشد اگر چه بعداً اشتباه کرده و نوشته است در مسجد سلیمان بوده اند که با این مطلب روشن می شود که پارسوا ها می توانند گروه نظامی پارسها درحمایت از اتحادیه و علیه آشور بوده باشند که خود دلیل روشنی در رد نظر یۀ پارسوماش در مسجد سلیمان است. زیرا نیروهای آشور از فلات ایران تا دماوند با پارسوا های اتحادیه بر خورد کرده اند و ای بسا همان پارتوا که بعداً دولت پارت (اشکانی) را تشکیل دادند درست تر باشد. زیرا گیر شمن آورده است:] تیگلات پیلسر سوم که جنگ را به میان مادها در شمال غربی همدان کشانید پارسوا را درزمرۀ نواحی تصرف شده نام برده و ذکر شرکری (شلککی) به میان آمده که ممکن است همان سیلک باشد. [ یا کامرون برای کلمۀ پارسوا کتیبه های آشوری حدس خود را چنین آورده است:] در جنوب و جنوب شرق دریاچۀ ارومیه سرزمین مانای و در مغرب دریاچه سرزمین پارسوا، بود که نخستین توقفگاه پارسیان برسر راهشا ن به پارسوماش و سپس پارسه بود و پارسواش دورترین موانع گسترش قدرت و در میان کوههای زاگرس در سراسر سالهای آینده صحنۀ نخستین تماس میا ن آشوریا ن و ایرانیان بوده اند. غیر از آمادای و پارسوا (پارسیها )در کتیبه از «زیکیر تو"zikirtu» یا به قول یونانیها ساگارتی که شاید در حوالی تبریز فعلی سکونت داشته اند نام برده است. شمشی اداد پنجم 825- 812 ق م بسوی مانای و پارسوا و از پارسوا به درون سرزمین مادای، بسوی جنوب آ ن در کرمانشاه کنونی و احتمالاً در ناحیۀ تخت بلقیس پوشیده از برف پیش رفتند. و نواحی مجاور آن هزارو دویست شهر «باورنکردنی » را غارت کردند زرینکوب پارسوا را به نام پارسواش ودر سال 813ق م آورده که درامتداد زاگرس در دره های کرخه و کارون تدریجاً به سمت جنوب فلات سرازیرشد ه اند. از پارساماش که بزودی با نام پارسو ماش و برای دود مان ایرانی هخامنشی به صورت نامی آشنا در خواهد آمد تا سر چشمه های کرخه دست خوش غارت و ویرانی و حریق گردید. ولی در اواخر پادشاهی شمش- اداد، نمری نیروهایش را به سپاهیان دشمنانش ملحق ساخت و باز آشور سی و پنج سال آینده شاهد زوال موقت آشور بود. با این همه هفت لشکر کشی به قصد سرکوبی مادای(مادها)، دو سفر جنگی به قصد مانای و چهار لشکر کشی به قصد نمری انجام گرفت. این لشکر کشی ها نتیجۀ چندانی به بار نیاورد، زیرا ستارۀ بخت هالدیا بار دیگر درخشش یافته بود. شاه منوئاش پارسوا را به تصرف در آورد. سپس کتیبه ای برتاش تپۀ جنوب ارومیه در سرزمین ماناییان باقی گذاشت بنا براین هنگامی که اداد نیناری سوم فرمانروای آشور دعوی مناطقی از جمله پارسوا و سر زمینهای دیگر را می کند. به تکرار چشم بسته گفته های گذشته می پردازد.( ج کا ص111) حدود782- 812 ق م« اداد نیناری سوم» شوهر سمورامات (سمیرامیس ) درسال810ق م با لشکرکشی بنی اسرائیل را اسارت و به ماد برد و ادعای تبعیت « مانائی»و « پارسوا » را می نماید و تا کوه بیکنی پیش رفت. [گرچه کامرون در درستی کتیبه ها شک دارد اما می نویسد:] که نام سر زمین پارسوا و شهر زاکرونی و سر زمین نیشای تا کوه بیکنی را می خوانیم و اشاره به پارسوا را سخت نا بجا و بیمورد می داند.
[با تأسیس ایلام نوین یک در حدود 750 ق م، معاصر تیگلات پیلسر سوم و با توجه به اینکه در شرق ایلام رشته کوه صعب العبور زاگرس و در غرب آن خلیج فارس قرار دارد. تنها راه عبور از ایلام و رسیدن به پارس(انشان) و پارسوماش سقوط ایلام است. خود ردی براین نظریه می باشد که آورده اند:] یکی از بزرگترین پادشاهان آشور تیگلات پالسر سوم از 745 تا 727ق م بود. کشمکشهای آشور و اورارتو، انحطاط تدریجی ایلام و سیاست تیگلات پیلسرسوم مبنی برکوچاندن طوایف ومستقر کردن آنها درنواحی دور دست ممکن است از اسبابی باشد که مهاجرت طوایف پارسوا به نواحی جنوب و مجاورت ایلام را تسریع کرده اند. تیگلات پالسر سوم با شکست آرامیان در دمشق و شمال اسرائیل سپاهیانی به ایران فرستاد و با غارت سر زمینهای شرقی دجله و جنوب دریاچۀ ارومیه تا مرزههای شمالی ایلام دست به ایجاد یک ایالت جدید آشوری در مرزهای شرقی امپراتوری زد و در پارسوای اصلی تاخت و تاز کرد و از سر کردگا ن مادی باج دریافت داشت. شهر مستحکم مادها زکرونی را به تصرف در آ ورده، استحکامات بر پا داشت و افسرا ن خود را برای اطمینا ن از ادامۀ سرازیر شدن خراج به پایتخت آ شور بر آنها گمارد. در ضمن یکی از فرماندها ن سپاه به نام آشور – دنانی را علیه مادها به مناطق دورتری در جنوب دریاچه فرستاد و ستون دیگری را ظاهراً در مسیر دریاچۀ مازندرا ن به حرکت در آورد. سواران آسوری در پی اسبهای تازه، به زمین پتوشری بر لب کویر مرکزی و از حاشیۀ غربی کویر نمک به سوی شرق تا کوه لاجورد، به قلۀ پر برف دماوند رسیدند و به شیر کاری( شیلکاکی) ممکن است سیلک باشد رفته است. و تیگلات پیلسر مدعی شد که در سال 728 ق م تا کوه بیکنی(دماوند)در شرق فرما ن رانده در نزدیکی تهران پیش رفتند. اتحادیۀ اورارتو ماد و سایر قبایل در مقابل تگلات پالا سار سوم در سال 744ق م درسرزمین طوایف پارسی به سرکردگی دیااکوکه ظاهراً واقع در اراضی جنوب شرقی اورمیه تشکیل شد و دیا اکو پادشاه ماد فرزند خود را به عنوان گروگان نزد رؤسای اول پادشاه اورارتو فرستاد ولی این اتحادیه درسال 730ق م با تیگلات پیلسر سوم با اقوام پارسوائی در زاگرس وسطی رو برو می شود ودر سال 719 " سارگون دوم "پارسوای مرکزی (کرمان شاه ) را جزئی از منطقۀ آسور قلمداد می کند. اتحادیۀ اورارتو ماد در سال 715 ق م بوسیلۀ سارگن دوم در هم شکست و ماد را ضمیمۀ آشور و دیااکو(دیوکس یونانی )را اسیر و به حماه (شهرهای سوریه )تبعیدکرد. و همبانیگاش پادشاه شوش راکه تمرد او کرد دفع نمود و آریا شاهک بوستوس مرکز پارسوماش نیز به سارگون دوم خراج داد. (حوادث فوق را سایکس وسامی در زمان سارگن] یا تیلگلات پیلسرچهارم آورده اند. سردارتیگلات پیاسر سوم، سارگن آشور را به اوج قدرت رساند باحملۀ سارگن دوم حدود سال 722- 705 ق م پاسوا مهاجمه جدید آشور را تحمل کرد و بیست هفت تن از رؤسای ماد مجبور شدند سلطنت سارگن را بشناسند. و در«الیپی » مجاور ایلام یک مدعی سلطنت به نام« اسپایره» ظاهراً درطرف مادر نژاد ایرانی دارد حاکی از پیشرفت طوایف پارسوا در نواحی مجاور ایلام است و این هم که سارگن« ولایت پارسوا» را به عنوان مرکز یک والی نشین نشان می دهد که طوایف پارس برای آن که درداخل ایلام هم رفته رفته به سوی جنوب نفوذ کنند نا چاربه حمایت آشور هم غالباً مستظهر شناختند.
سارگن ولایت پارسواش را با افزودن شش ناحیه به آ ن گسترش بخشید و هر هرکه به کار شاروکین معروف بود کرسی ولایت ساخت و در نقوش بر جستۀ شهر کیشه سیم در ولایت پارسواش دژی سه دیواره آراسته به برجهای جانبی با شکوه سیکرس در ولایت کاروشاروکین که حصار بلند ساده ای بوده با برجهای کوچک جانبی آراسته بود . در سال 714 در پارسواش حکام نمری و دیگر حکام هدایایی به سارگن پیش کش کردند. پارسها در حدود 700ق م در پارسوماش(Parsumash) از ایالات ایلام محتملاً با به رسمیت شناختن ایلام در کوههای فرعی سلسله جبال بختیاری در مشرق شوشتر ناحیه ای واقع در دو سوی ساحل کارون نزدیک انحنای بزرگ این شط پیش از آنکه به سوی جنوب برگردد مستقر شدند ایلام دیگر در این زمان آن قدرت را نداشت که از استقرار آنان در این ناحیه ممانعت کند. پارسیان تحت قیادت هخامنش حکومت کوچک خود را که مقدر بود بسیار بزرگ گردد تأسیس کردند و نام خویش را بدان دادند. مدتی پس از 714 ق م نام پارسوا از خاطره ها محو می شود و چون پارسوا ها یا پارسها به سمت جنوب سفر کرده بودند مادها فرمانروا شدند. [نظریۀ مینورسکی، گلزاری و انصافپور در رابطه با محو نام پارسوا در کتیبه های آشوری که آن را دلیل مهاجرت دانسته اند بی اساس و مردود می باشد زیرا در این زمان اتحادیۀ مانایی و قدرت ماد مانع از حمله آشور می شد و فقط] اوکساتار در سال 714 ق م به سار گون باج پرداخت [که در موقع ضعف آشور وی] در زمان سناخریب در 702 ق م به استان آشوری هرهر تاخت آورد، [ در واقع عدم نام پارسوا از سالهای 714ق م به بعد به مشکلات سارگن و جانشینانش در آشور و غرب برمی گرددکه مجید زاده بخوبی به آنها اشاره کرده است.]
در عهد سناخریب 681-705ق م در جنگ خونین خلولیا 691ق م که متحدان ایلام توطئۀ خطرناکی برضدآشور به وجود آوردند جنگجویان پارس نیز درکنار الیپی و انشان برضد آشور جنگیدند اینکه درمنابع ذکری ازسرکردۀ پارسیها نیست بدون شک ازآن روست که درمقابل خطر متحدان دیگر، نقش اینها در نظر آشوریان چندان اهمیت نداشته است. اما قراین نشان می دهد که سرکردۀ پارسها باید همان هخامنش باشد که بعدها پادشاهان پارس خود را به او منسوب کرده اند. این طوایف درطی مهاجرت به جنوب دراین ایام درسرزمین ایلام درنواحی شرقی شوش و مجاورت شهر ایلام، انشان شهر تازه ای بوجود آورده بودند و آن را به یاد سرزمین گذشتۀ خود پارسوا که آن را در نزدیک اورمیه ترک کرده بودند پارسوماش خوانده بودند. حدود مسجد سلیمان کنونی. هخامنش که ازسرکردگان قبیله پاسارگاد محسوب می شود . بعدها هم وقتی قبیله او شهر پاسارگاد را درپارس به وجود آوردند به عنوان بنیان گذار دولت پارس ازآنا ن خاطرۀ زنده ای ازخود به جای نهاد. بنا براین فرضیۀ قدیمی تر که مورد قبول عموم است پارسواها(پارسه ها) کوچ کنان از قفقاز یا از مشرق ایران به مغرب یا جنوب غربی دریاچۀ ارومیه، آنگاه به لرستان در بالای ایلام آمدند و سر انجام به پرسیس(فارس) روان شدند ودر آنجا سکنی گزیدند. این فرضیه بر اساس به کار بردن کلمۀ پارسوا(پارسوآش) یا پارسوماش در متنهای آشوری برای جاهایی نام برده است. پارسواها در شمال هیچ اهمیتی نیافته بلکه بازیگر اصلی در شمال در این زمان مادها بودند. دیا کونف در بارۀ مادی بودن نامهای پارس و پارت و پارسوا که هریک سرزمین کناری یا پهلویی ماد معنی می دهد می نویسد: « جالبتر از همه این است که خود نام پارس مادی است و پارت و پارسوا هم مادی است و هرسه به معنی کناری(پهلویی) وجنبی است. یعنی جنب وکنار ماد چون پارس، پارسوا، و پارت هر سه در کنار خاک ماد قرار داشتند. در جنوب پارس، در مغرب پارسوا و در مشرق پارت قرار داشت و ماد مرکز هر سه بود. به نقل از از جی ادموند پارسواش پارثین ها یا پارثواها حدود 700ق م آ شوریها این ناحیه را می شناختند و بعداً اسم پارثوا بر آن نهادند بنا بر گزارش آشوریها . آسار هدون (esarhadon )به این ناحیه در جنوب بحر خزر تاخته است . ذکر پارثاوا جزء ایالت هیر کانیا ودر کتیبه بیستون پارتاوا آمده است.
فرورتیش با دادن باج به آشور و ضمیمه کردن بعضی مناطق پارس را به اطاعت در آورد . فرورتیش دلیر در سرزمین ماد تیره هایی، از جمله پارتاکنی و نیمه صحراگردان و به یاری پارسیان به آسور تاخت آورده شکست و سال 653ق م کشته و پارس بار دیگر مستقل شد. خشتریته که فرورتیش(فرورتی) یا فراارس (فرائورتس) نیز خوانده می شد، پسر فرورتیش و پایتختش در اکباتان بود. که به گفتۀ هرودت پنجاه و سه سال در حدود 675تا653ق م کدخدایی را از روستای کار کاشی آغاز و بر ماد فرمانروا شد و پس از تاختن به چند خانوار نشین آسوری سرانجام یک اتحاد ضد آشوری نامی از ماد و مانای و خدا شاماش، مادی و جنگجویان مانای( کاسپاری تی) و شهر کیسا سو وکیمری و الی پی آمده است. و مردم پاسوای و آمادای به زبان هند و اروپایی تکلم می کردند. در زمان آسور حدون 667ق م پادشاه پارس دست نشاندۀ آشور بود ند بعد از قید آشور خارج شدند. مؤسس سلسلۀ هخامنشی را هخامنش بعد چیش پش که با ضعف دولت ایلام آشور بانی پال انشان را تصرف کرد. دوران آشور بانی پال و تبعیت دولت پارس به او، پارتاتوا پسر ایشپا کای بعد از کشته شدن پدرش در سال673ق م بجای او نشست و پادشاهی سکایی را به احتمال قوی در استپ مغان آذربایجان ادامه داد.
[وجود کلمۀ پارسوا در کتیبه های آشوری وآثار مکتوب محققین و مورخین از سال 844 تا 715ق م وپارسوماش سال 691ق م در جنگ خلوله(هلوله) باعث فریب اکثر مورخین شده و مهاجرتی را برای هخامنشیان در نظر گرفته اند که به هیچ وجه در آن زمان و با شرایط موجود از کنارۀ دریاچۀ وان تا پارس مقدور نبود. اشتباهی که خیلی از مورخین به دلیل عدم شناخت و اطلاع کافی از انشان که پاسوماش و نه پارسوا غربی ترین قسمت آن و هم مرز با ایالت شوشان (سوزیان) ایلام بود. مرتکب شده اند از آن جمله گیرشمن که شاید پیشگام ترین این حدس و اشتباه بوده است و همۀ کسانی که از او استفاده کرده اند باعث شده تا مورخین و محققین چشم بسته همچون او مستد، زرین کوب، امان الهی و بد تر از همه رضایی، قدیانی، اقتداری، رجبی و حتی خدادادیان از او پیروی کرده و باعث دور شدن از حقایق و واقعیتهای تاریخی شوند. تا جایی که احمد اقتداری و امان الهی بر همین تحلیل اشتباه مرتکب غافل شدن از خاستگاه اصلی هخامنشیان گردیده و در شناسایی انشان(انزان)که اولین پایتخت ایران حدود سه هزار و پانصد سال قبل از میلاد تا ظهور هخامنشیان بوده «انشان و پارسوماش را در خوزستان و بختیاری نوشته اند.» بنابر این در رابطه با پارسوای کتیبه های آشوری که باعث اشتباه خیلی از محققین و انحراف تاریخ و جایگاه و خاستگاه قوم پارس و هخامنشیان گردیده است باید به چند مطلب اشاره کرد تا حقایق بیش از پیش روشن گردد و روند تاریخی این قوم که بزرگترین، مهمترین و خوش نام ترین سلسله و امپراطوری ایران و جهان را تشکیل داده اند. بهتر و بیشتر مشخص و اصلاح گردد و بیش از پیش باعث تحریف و انحراف تاریخ نشود. مهاجرتی که از سالهای 844 ق م، با یک مسیر طولانی و در شرایط اقتدار حکومتهای ایلام و انشان و حتی ماد شامل شده است. تا آنجا که محققین هیچ توجهی به دوران سکونت و ریشه ای آنها در پارس نکرده اند و ناگهان بعد از سقوط ایلام نوین، آنان را به قدرت رسانده و عواملی مثل اعتبار و ارتباط قبیله ای و ریشه دار، در پارس را برای این قوم و سلسلۀ هخامنشی در نظر نگرفته اند. جا دارد برای روشن شدن حقیقت تاریخی سال به قدرت رسیدن کورش کبیر را بعنوان مبدأ در نظر گرفته و با استفاده از نظر مورخین در رابطه با پادشاهان هخامنشی این حقیقت و واقعیت تاریخی را برای آیندگان روشن کرد. گرچه هر چه جلو تر رویم بر اثر کاوشهای جدید و تر جمۀ کتب تاریخی و اسناد معتبر حقایق روشن تر خواهد شد. با توجه به نظر مورخین کورش بزرگ در سال 559ق م به قدرت رسید و اگر برای هر نسل سی سال در نظر بگیریم در حالی که تا قبل از کورش حد اقل به دلیل عوامل طبیعی ومقایسه با دیا اکو پادشاه ماد ویا سارگن پادشاه آکد هر نسل حکومتی در این خاندان از سی سال تجاوز کرده است و بعضاً تا پنجاه سال هم رسیده اند. اگر چه سارگن پادشاه آکد بخاطر قرار گرفتن در مقابل دشمنانی چون دولت شهرهای میان رودان وبویژ گوتی ها در شرق ومرتوها در غرب و دیا اکو پادشاه ماد ومشکلاتی که در مقابل با آشور داشت آشور وپادشاهان هخامنشی نداشتند و با تو جه به اینکه پادشاهان زاگرس که اکثراً در اتحادیه های ضد میان رودانی(بابلی وآشوری) شرکت می کردند و حامی یکدیگر بودند به سه گروه تقسیم می شدند که یک گروه به دلیل هم مرز بودن با دشمن، صف مقدم جبهه را تشکیل می دادند. مثل اورارتو و بعداً ماد در شرق زاگرس و گروه دوم ایلام نوین یک تا سه در غرب زاگرس و فرماندهی نظامی در مقابله با دشمن، به عهدۀ دو گروه خط مقدم شرق وغرب زاگرس بود وگروه سوم با توجه به بُد مسافت و عدم هم مرزی با دشمن، پشت جبهه را تشکیل داده نیروهای کمکی بودند.] حال بر می گردم به سال به قدرت رسیدن کورش کبیر و طول حکومت هخامنشی از کورش تا چیش پش[کی قباد] را بر مبنای نظر هرودت، نبونیدوس، کورش وداریوش مشخص می کنیم.1- بر اساس نظر هرودت پادشاهان هخامنشی از هخامنش به عنوان رئیس قبیله تا کورش عبارتند از: ا- هخامنش 2- چیش پش 3- کمبوجیه 4- کورش 5- چیش پش دوم 6- کمبوجیه دوم 7- کورش دوم8- کمبوجیه سوم9- کورش سوم (کبیر) تا کورش هشت نفر با احتساب هر نفر سی سال برابر دویست وچهل سال می باشد با اضافه به سال 559ق م که کورش به قدرت رسید برابر سال 799ق م می باشد که خود دلیل واضحی بر رد تحلیل های اشتباه بر پایۀ حدس وگمان و بر داشت غلط از کلمه پارثوا(پارتوا) در کتیبه های آشوری است. اما اگر آنطور که در بعضی منابع یک چیش پش در نظر گرفته اند که فرزند هخامنش است در فاصلۀ میان کورش تا هخامنش چهار نفر می باشد که عبارتند از هخامنش، چیش پش، کورش، کمبوجیه، بنابر این چهار سی سال یکصد و بیست سال می شود با اضافه کردن به سال 559ق م برابر 679ق م می باشد که باز روشن می کند که قوم پارس نمی توانست در فاصله 715پادشاهی سارگون و 691 ق م جنگ خلوله تا 679ق م چیزی کمتر ازسی ودو و یازده سال از کنارۀ دریاچۀ وان و یا کرمانشاه به پارس آمده باشند و دارای پایگاه اجتماعی شده و از چیش پش تا کورش خود را پادشاه انشان بنامند. ضمن اینکه نباید از موقعیت جغرافیایی وطبیعی کنارۀ وان تا کرمانشاه در برابر پارس غافل بود و وجود اقوام و قبایل قوی ماد و پارت در دامنه های زاگرس شرقی وغربی و فلات ایران را که خود سدی قوی در مقابل این مهاجرت بودند فراموش کرد و در زاگرس غربی در فاصلۀ میان زاگرس و خلیج پارس و از رود دجله تا مارون نمی توان قدرت ایلام نوین یک تا سه از سالهای 750 تا 646ق م را نادیده گرفت و در ذهن و خیال مانند رمان نویسان، مهاجرتی را برای پارسها ترسیم کرد. از دیدگاه دیگر تا کنون همۀ مورخین اظهار داشته اند که حکومتها برای جلو گیری از خطرات دشمنان در فاصلۀ میان خود و دشمن دولتها و یا قبایلی را مستقر می کردند تا مانع از حملات دشمن باشند مثل ساسانی و روم و دولتهای حیره و غسان، یا زمان شاه عباس در مقابل ازبکان، اما در اینجا فراموش کرده و با وجود خطر میان رودان(بابل وآشور )دولتهای خط مقدم در شرق و غرب زاگرس راحت اجازه داده اند تا پارسها از منطقۀ خطر به جایگاهی امن در پشت آنها مهاجرت کرده ساکن شوند. امری محال و غیر قابل پذیرش و تصور، از نکته نظر دیگر باید به مورخین محترم گفت چطور برای پادشاهان ماد، دیا اکو، فرورتیش، هوخشتره، اختیویگو مدت زمانی از 750 تا559ق م و برابر191سال آورده اند که هرنسل از آنها تقریباً 48 سال می شود و یا برای دیا اکو بیش از پنجاه سال در زیر حملات آشور حساب کرده اند. اما وقتی به کورش اول و به تعبیری دوم و جد کورش کبیر می رسند نمی خواهند متوجه این حقیقت شوند و چهل یا پنجاه سال کورش جد کورش کبیر را زیاد دانسته سعی در رد آن دارند. به این مهم نیز باید توجه کردکه قبایل پارس دارای شیوۀ زندگی چادر نشینی و دامپروری بودند و کوچ آنها در تابستان تا کرمانشاه و پاییز و زمستان تا سواحل خلیج فارس را در بر می گرفت. اما اگرمدت 191 سال چهار پادشاه ماد را که در خط مقدم با آشوریان بودند برای چهارپادشاه هخامنشی قبل از کورش در نظر بگیریم و به سال559 اضافه کنیم برابر سال 750 قبل از میلاد می شود که هخامنش ودیا اکو هر دو رؤسای قبایل فارس و ماد بودند. کاملاً نظریۀ ضعیف و پر از اشتباه و بر پایۀ حدس بی اساس گیرشمن و پیروان او مشخص و روشن شده و مردود می شود.]
[ مطالب هینتس بخوبی روشن می کند که پارسها نمی توانستند از دامنه های غربی زاگرس وخلیج فارس مهرجرت کرده به پارس آمده باشند زیرا آورده است:] در اوایل قرن هفتم ق م پارسیها خود را از مادها ی همنژاد خویش کنار گر فتند و در طول زاگرس به جانب مشرق مهاجرت کردند ودر آنجا منطقۀ پارس(یونانی پرسیس) را که پس از آنها به این نام خوانده شده است و اکنون در اطرا ف شیراز است اشغال کردند، از این پایگاه ایشان تحت حکومت شاهانشا ن چیش پش ( تیس پس ) وکورش اول از خاندان هخامنش به طرف شرق رو آوردند و با پیشرفت در طول جادۀ نظامی پرس پولیس به شوش ، متصرفات ایلام را بتدریج تصرف کردند. این دو رویداد، حملات مداومی که ایلام بر علیه آشور انجام داد و تصرف تدریجی قلمرو شرقی آ ن به وسیله پارسها، پادشاهی متا خر ایلام را تا به آ ن درجه ضعیف کرد که در سال 640 ق م عاقبت به آشور بانی پال تسلیم شد. [ عدم مهاجرت پارسیان از طریق ایلام به مرکزیت شوش و یا راههای میان زاگرس و خلیج فارس را با توجه به اقتدار ووتوان ایلام در مقابل آشور را مجید زاده نیز تأیید می کند زیرا آورده است:] در سال 693ق م نیروهای آشوری باکشتیها، دهانه خلیج فارس را پشت سر گذاشتند و در خاک ایلام قدم به خشکی نهادند و چند شهر را تصرف کردند و باکشتیهای مملو از غنایم به آشور باز گشتند اما ایلامیها نسبت به این حمله واکنش سریعی ازخود نشان دادند و هلوسو این شوشیناک پادشاه ایلام به میان رودان حمله برد و شهر سیپور را تصرف و آشور نادین شومی فرزند سناخریب را اسیرکرد و یکی از طرفداران خود نر گل اوشزیب را برتخت شاهی بابل نشاند. در حدود سال 692 سناخریب نخستین باردرکتیبه های آشوری مردم انشا ن و پارسوماش را ازد شمنا ن خود می شمارد. پادشاها ن آشور در سال 691 ق م کتیبه آسوری گوید که درجنگ خلوله مردمان پارسواش - انزان(انشان) و الیپی به ایلامیا ن کمک می کردند بنا بر این بعضی محققین به این عقیده اند که مردم پارسوا از شمال به جنوب رفته در مملکتی که بعد ها به مناسبت نام این مردم موسوم به پارس گردید بر قرار شدند. اما ظاهراً با وجود ادعای پیروزی آشوریها این جنگ بدون برنده پایان یافت. فرض شده رهبر آ نان اکمنس (هخامنش)، بوده که پادشاهان بعدی او را نیای خود می دانستند که نام خود را به همۀ خاندان هخامنشی داده است. پسرش چیش پش(تیس پش ) شاه بزرگ شهر باستانی انشن(انزان) بود. هوبان- ایمنه(اومان- منانو)688-691ق م وفاتح حلوله در سال 669-689 رکن اصلی اتحادیه به بیماری فلج گرفتار شد و مرد و جانشین او هوبان- هالتاش یکم در حدود 681- 688ق م مدت هشت سال پادشاه بود ومنابع در مورد او ساکتند. همزمان با پادشاهی آسورهیدون(آسارهادون )پسر کوچک سنخریب، خومبان کالداش دوم پادشاه شوش از موقعیت استفاده و در سال674ق م به بابل تاخت و غنائمی به شوش آورد ولی چون در گذشت اورتاکو برتخت ایلام نشست درزمان آسارهدون تمام پادشاهان پارس دست نشانده آشور بودند پس از آن از قید آشور خارج شدند تابع مادگشته اند یعنی امرای هخامنشی در پارس دست نشانده ماد بودند، نخستین جنبش پارسیان هکها منش(هخامنش)در حدود 700ق م سایر امرای پاسارگادیها و همۀ قبایل مادیهای حوالی تخت جمشید را که یکی از طوایف مهم پارس بوده ، تحت نفوذ خود در آوردند. طایفۀ تازه نفس از ریشه پارسوائی بر ایرانیهای نواحی جنوب پارسو ماش مسلط شدند و سر کردۀ آنا ن هخامنش که نام او سر سلسلۀ هخامنشی است که یونانیان آن را اکامنید خوانده اند.
یا از حضور ایرانیها در هیدالی در طی قرن هفتم حکایت می کنند. الواح نو ایلامی که بعضی از آنها جزء الواح ارگ بخشی از بایگا نی انبار کاخ شوش و اکنو ن به دورا ن نو ایلا می شهرت یافته است. به تحویل فراورده های بسیا ر گو نا گون به کاخ اشاره می کند و یک دهم نام اشخاص و همچنین در میا ن صنعتگرا ن مردا نی با نام ایرانی، گاه پارسی خوا نده شده اند. یکی از تهیه گننده گا ن جامه ها، کور لو ش (kurlus ) پسری به نام پارسی پر سیره parsirra) ) دارد. چیش پش (675-640ق.م) یکی از رؤسای پارسها و مؤسس حکومت هخامنشی ، این ایالت را عملاً در تصرف داشت و عنوان شاه "انشان" به خود گرفته بود.[ علی سامی اشتباه کرده و سقوط ایلام را در زمان چیش پش چنین آورده که:] از ضعف دولت ایلام که به دست آشور بانی پال منقرض و مضمحل گردیده بود استفاده کرده قسمت مهمی از آن کشور را بنام انزان ضمیمه خاک پارس نمود و عنوان پادشاه بزرگ انشان را برای خود انتخاب کرد. [ اگر خوب به نوشته های مورخین دقت شود.] به روایت منابع بابلی با مرگ هومبان- هالتاش یکم هومبان- هالتاش دوم در ایلام به تخت نشست و از دید آسرحدون طرفدار آشور بود زیرا وی پسر فراری مروداخ- بالادان را به قتل رساند و برادرش نید- مردوک ایلام را ترک و متحد آشور حاکم بطایع گردید. [واز این زمان به بعد است که آشور با نفوذ در میان رودان به مرزهای ایلام نزدیک می شود.] اما به روایت منابع ایلامی یا شوشی جانشین هومبان- هالتاش یکم شیلهاک – اینشوشیناک دوم پسر او مانونو، همان، هومبان- ایمنه فاتح حلوله در برابر سناخریب بود. هینتس ضمن تأیید این تغییرات اوضاع سیاسی ایلام را با افرادی دیگر مغشوش و مبهم آورده است. مسلم است از آن پس پادشاهی که از اهمیت زیادی برخوردار باشد برتخت ایلام ننشست. بلکه در شوش، انشان، مدکتو madaktu، و هیدالو(خایدالو)(برنخستین برآمدگیهای زاگرس ) و احتمالاً در شهر های دیگر نیز چندین پادشاه و فرمانروا حکومت می راندند. و روزهای بزرگ ایلام بعنوان یک قدرت بین المللی دیگر سر آمده بود.گرچه با شکست آسرحدون در مصر و حملات هوبان- هالتاش به بابل آسر حدون سعی کرد با توطئه ای، اور تاکی برادر هوبان- هالتاش را حدود663-675ق م به پادشاهی نشا ند اما از وفاداریش بدگمان بود. سر انجام ترس فرو ریخت و در بایگانی دولتی در نینوا نسخه ای از نامۀ او به اورتاکی دریافت کرد که مانند گفت و شنود یک سیاستمدار با سیاستمداری دیگر در روزگار ما سر شار از جملات بی روح وکسالت آور است و صلح میان آشور و اورتاکی برقرار ماند. [ متن بالا بخوبی مدت حکومت« آسارحدون حدودسالهای (633-655ق م )علی سامی» [ اشتباه می داند و روشن می کند نوشتۀ پیرنیا در تابعیت پاسوماش به آشور نیز اشتباه است که آورده:]. زمان آسور حیدین در حدود 662 ق م پادشاهان(امراء) پارسواش تابع آشور بوده اند پس از آن تابع ماد و فرورتیش (655-633 ق م )شدند در سال 674 ق.م خشاترتیا ( فراورتیش) پسر دیوکس به سرکردگی اتحادیۀ اقوام مادی مانائی و کیمری بقصد آسارهادون لشکرکشی می کنند. در نتیجه تماسهای سر حدی و زد و خورد های گوناگون دیری نپائید که مادیها و آسوریها دست به گریبان شدند فرا اورتیش که در اسناد آسوری وی را خشاتیریتا( کاشتریتو) خوانده اند سلطنتش چندا ن دوامی نداشت. در سال 670 ق.م خشاتریتا پارسوماش را متصرف می شود و چیش پش را به اطاعت خود در میآورد. زمانی که سکا ییا ن در مملکت خشتریته تاخت و تاز می کردند. شاه پارسوماش چیش پش ( تیس پس) در حدود 675- 640 سر گرم بهره برداری از فرصت به دست آمده از مداخله بود. وی که بر انزا ن در ایلام استیلا داشت و از غارتهایی که سکاییا ن در ماد می کردند در امان بود، اکنون به سوی دره های کوهستان ها در ناحیه ای به حرکت در آمد که دو تن از نوادگا نش ، یعنی کورش که پاسارگاد را بر آورد و داریوش که صحن و سکوی کاخی را در آنجا بنا نهاد بلند آوازه اش کردند. (کامرون 161) در زمان چیش پش "دوم ( حدود 640ق م ) جد کمبوجیه پدر کورش بزرگ انشان تصرف و در کتیبه ها، به صورت انزان تحریف گردید.
چیش پش اول حدود ( 675یا650-600 ق م) پادشاه پارسومش یا دو ناحیۀ جداگانه یکی سرزمین زاد بومش پارسوماش که انزان به آن پیوسته و دیگری سرزمین نویافتۀ پارسه( پارس)، بود و بسیار طبیعی بود در هنگام مرگ، کشور خود را میان فرزندش کورش و آریارمن تقسیم کند و ا نشان را به کورش دوم می دهد که نوه اش کورش سوم به قدرت می رسد و امپراطوری هخامنشی را تأسیس می کند و به شاخۀ اول معروفند و پاسارگاد را به آریارمن میدهد. آریارمنه(آریارمنس) به عنوان نخستین پسری که در پی رسیدن پدر به پایگاه مستقل به دنیا آمد شاه، بزرگ، شاهنشاه، شاه سرزمین پارسه گردید. اما کوروش (سیروس) یکم با اینکه پسر مهتر بود فرمانگزار برادر شد و به عنوان شاه بزرگ تنها برمیهن دیرینه حکومت می راند. یا کورش دوم را به حکمرانی پارسوماش منسوب نموده در تحت فرمان آریارمنه باشد. و هوخ شتره و سیاگزارس بر ماد فرمانروایی می نماید يكي از نشانه هاي گرانبها مهري است از كورش اول پدر بزرگ كورش بزرگ به كورش انزان پسرچيش پش تعلق داشت تصوير اين مهر، مرد سواري را نشان مي دهدكه درحالي كه از روي دو مرد افتاده برزمين مي پرد با نيزه خود درتعقيب مردي پياده است. و جلوی پیشرفت آریارمنه را گرفت. سپاهیان این اتحادیه نواحی جنوب را زیر تاخت تاز اسبان خود در آوردند و به قتل و غارت پرداختند از جمله غنایمی که به غارت رفت یکی همین لوحه طلایی آریارمنه بود که آن را با خود به مرکز حکومت مادها یعنی اکباتان بردند. هنگامی که پارس بدست مادها افتاده بود کورش هنوز در پارسوماش و انشان فرمانروایی می کرد و در نتیجه مرگ کاشتریتی از مادها جدا گشته و مستقلاً به فرمانروائی پرداخت. گرچه خود باجگذار آشور بانی پال بود ولی قلباً هوا خواه شمارش – شم – اوکین (shmash.shum.ukin) فرمانروای یاغی بابل بود. کورش در مقابل خطری که از جانب مادها، پارسوا را تهدید می کرد به کمک و پشتیبانی آشوریها آنقدر امیدی نداشت. پس از مرگ آشور بانی پال در سال 626 ق م مادهای تحت فرمانروائی سیاکزار دوم ( cyaxare)که جانشین و پسر کاشتریتو (فرا اورتوس )بود ناحیۀ پارس را تضعیف نموده به عبودیت خود در آورد. هوخشتره پس از شکست از آشور بایست در حران تمام نواحی میان رودان را متصرف شد. و می توان او را پایه گذار شاهنشاهی ماد دانست یعنی وی اولین شاهنشاهی آریارمنه و برادرش کورش اول در پارس همچنان در اطاعت مادها بودند. مهر کوروش
آریارمنه در لوح سیمین کشف شده، خود را شاه شاهان گفته و می نویسد « خدای بزرگ ، اهورامزدا سرزمین پارس را که دارای مردان و اسبان خوب است، به من ارزانی داشت.» او دارد گشودن میهن آینده پارسی را که یونانیان آنرا به نام پرسیس و امروز به نام فارس می شناسیم وصف می کند در این لوحه آریارمن نوۀ هخامنش و برادرش کورش اول و پدرشا ن چیش پش(تیس پس) در این نوشته عنوان شاه بزرگ ، شاه ا نشا ن را دارد و به تصرف سرزمینهای جنوب شرقی پارسوماش و انشا ن یعنی پارسوا که همان فارس و نواحی اطراف شیراز است، به وسیلۀ آریارامنه اشاره شده است. دولت پادشاهی آریارمنه دوام چندانی نیافت و بدست پادشاه قدرتمند ماد، هوخشتره، منقرض شد و ارشام پسر او و ویشتاسب نوه اش از پادشاهی محروم شدند. لوح زرین آریارمن شاید چون پروانه ای به پایتخت که هم آن زمان هنگمتان(همدان یا اکباتان)بود برده شد. و به طوری که می دانیم ا نشا ن نام ایلامی نواحی شمال و مشرق شوش در خوزستا ن کنونی بوده است. آن چه از لوح آریارمنه مفهوم است نواحی ذکر شده بی شک مرکز سکونت خاندان بزرگ هخامنشی بوده است. ولی قبل از چیش پش کاملاً تحت نفوذ آنها در نیامده بود . آنچه به نظر می رسد آن است که در آن زمان پارسواها هنوز در حال مهاجرت به مناطق جنوبی بوده اند وکم کم این مناطق را از دست ایلامی ها خارج نموده اند . اگر لوحه ای که در همدان به دست آمده لوحه اصل باشد و بعداً ساخته نشده باشد با عنوانهایی که در اعلامیه نبونیدوس ((nhbonidusآورده شده تطبیق می نماید آریارمنه پس از تصرف پارسو ماش، انشان، پارس در جنوب به فکر تصرف مناطق شمال افتاد. ولی اتحادیه ای که از مادها،سکاها ،کیمریها ،زیر نظر وفرمان کاشتارتیره همان "فراورتس "phraortes "باشد تشکیل یافته بود و قبلاً هم اشاره نمودیم که چگونه چیش پش هخامنشی را مغلوب و به عبودیت در آورد. اورتاکو پادشاه ایلام نیز طرح دوستی با آشور ریخت ولی طولی نکشید درگذشت برادرش "تیومان (تومان)"برتخت ایلام نشست. و درسال659 درجنگ تول لیز با آشوری هازخمی و دستگیروکشته شد پس ازکشته شدن او پسر بزرگش خومبان ایگاش از طرف آشور به پادشاهی نامزد شد ولی براثرپیری آسارهادون در سال668ق م آشوربانی پال پادشاه آشورشد و در سال645ق م به ایلام حمله و ایلام را تصرف کرد. و خومبان ایگاش پادشاه فراری را دستگیر و باتام ماریتو پادشاه فراری اسبق هر دو را به ارابه خود بست. در سال 651ق م کورش اول با ایلام همدست و برای شمش شوم اوکین بابلی که بر ضد برادرش آشور بانی پال شاه آشور شوریده بود کمک فرستادند و نویسندۀ آشوری بجای پارس نام باستانی گوتی را بکار می برد. آنگاه یک پایور آسوری در اوروک گزارش می دهد که هوم بنی کش شاه ایلام با مردمان زمین پارسوئیش به زمین هدالو بر گشته اند. یکی دیگر از تمرینو ایلامی ذکری می کند و از یک نامه دشمن نقل می کند.« مردمان پارسو ئش پیش نمی روند. زود آنها را بفرستید ایلام و آشور از آن شما است.» خبر های ایلام که به آشور بنی پال از طرف شاهیارش بیل اینی در بابل فرستاده شده گرفتن زمین پارسوئش را در بر دارد. کمی پس از گرفتن ایلام و ویران کردن پایتختش شوش چنان که آشور بانی پال به ما اطمینان می دهد کورش پادشاه پارسوئش از توانایی شاه آشور و فرمانروائیش بر ایلام شنید و پسر بزرگش اروکو را با باج به نینوه فرستاد که سربند وخاوندی شاه آشور وزیر دستی نسبت با او بجوید ولی دلیلهای مهمتری برای فرستادن آنها بود. آشور بانیپال که سعی داشت از تاماریتو پیشدستی کند و به او توصیه می شد تا تاماریتو را از کمک ناحیۀ هیدالو محروم سازد ، مردم پارسوماش به منهی او گفتند که برای کمک به ایلامیان حرکتی نخواهند کرد. گرچه تاماریتو مصرانه از ایشان درخواست کمک می کرد .
با تعقیب نیروهای ایلام بوسیله آشوریان و فرار اومنلدش پادشاه ایلام به کوهستان، نیروهای آشوری بسوی شرق تا مرز هیدلو و امتداد ساحل بالای خلیج فارس تا پشم پیشروی کردند و شهرها و شهرکها را ویران کردند . بعضی از پیکره های آیینی را خرد کرده و بقیه را به غنیمت بردند و بمدت شصت و دو ساعت ناحیۀ وسیعی حدود ششصد کیلومتر را تخریب و بیشتر قسمتهای خوزستان را ویران و مدت کوتاهی در هیدلو توقف کردند ولی نامی از انشان نیامده است. به شوش بازگشتند. یا هیدالو و رامهرمز در نیمۀ راه انشان و شوش درگیر بوده اند و طبق آخرین سالنامه های آشور بانیپال در پایان آخرین مرحلۀ ایلامی دو رهبر ایلامی« کوراش پادشاه پارسوماش» و پیزلوم شاه هودی میری با شنیدن خبر پیروزی آشور بانی پال برای او خراج فرستادند این پیشروی نتیجۀ مهمی داشت، شاه پارس در این زمان کورش اول بود که جانشین پدرش شده بود و پدر بزرگ کورش کبیر بود. کورش در پارسوماش تقریباً بلافاصله پس از نشستن بر تخت با دشواریهایی روبرو گشت. از نظر او تهاجم آشور به ایلام دست آورد بی مانندی بود که شایستۀ آن بود مورد توجه قرار گیرد. او پیش سرکردگان آشوری آمد پارسها هیچ تمایلی به عقب انداختن سقوط ایلام نداشتند، چرا که سقوط آن چندان بی فایده نبود. پسر مهترش آروکو به نوا داده شد و او را به نینوا بردند که شاید حضورش در آنجا به آشور بانی پال اطمینان دهد که پارسوماش نقشه هایی در بارۀ ایلام ندارد. تا چندی بعد آگاهیهای ما در پارسوماش نظیر وقایع پارسه مبهم بود.
گیر شمن می نویسد: در تعقیب سپاه ایلام آشوریان با عبور ازآبدیده (آب دیز ) و رسیدن به هیدالو (hidalu)که می بایست ناحیۀ شوشتر باشد رسیدند سردارآشوری از اینجا دورتر راند و به نخستین کوههای فرعی سلسله جبال بختیاری که مشخصاً سرحدغربی دولت پارسوماش بود رسید پادشاه این مملکت که منشی آشوری نام او را کورش (kurash)ضبط میکند کورش اول پسرچیش پش بود هینتس و بریان این حمله را دقیق تر چنین آورده اند: با شکست ایلامیان از آشور در سال (648ق م ) باعث پیشروی بسیار زیاد آشوریان در انشان تا حدود هیدالی (hidali)( بهبهان) فعلی و تا مسافتی دورتر در شرق تا نزدیکی های باشیم ( bashim)در طول جادۀ نظامی میان شوش و پرسپولیس رسیدند. درکتیبه ای از آشور بانی پال شاه آشور (699-630ق م )انقیاد کورش شاه پرسومش( parsumas) قید شده است. کورش کمی پس از سال 646ق م خراجگزارآشور شد و پسر ارشدش آریو کا(اُروکو) (arakka) را بعنوان گروگان(کرنش) به نینوا فرستاد. حدود پارسوماش شامل منطقۀ فعلی مسجد سلیمان می باشد و قبر دا و دختر نزدیک فهلیان در فارس می باشد مدتها چنین تصور می شد که این کورش کسی نیست جز کورش اول، شاه پارس (پرسومش ) اما این تفسیر امروزه محل تردید است. برای پیشنهاد بین پارس و(پرسومش )قابل بحث است پرسومش را حتی اگر بحثها دربارۀ آن برجا بماند باید از انشان متمایز کرد. البته ایرانیان بسیار پیش از این تاریخ در منطقۀ انشان مستقر بودند معمولاً این توافق وجود دارد که خواه از زاگرس شمالی آمده باشند یا مستقیماً از فلات ایران، حوالی پایان هزارۀ دوم به تدریج در انشان مسقر شدند. [با آوردن مطالبی دیگر از کامرون، موقعیت پارسوماش بصورتی روشن تر مشخص می شود.] زیرا کامرون می نویسد: پادشاه ایلام هوبان- نوگاش به شتاب در پی آن بود تا در جایی متحدی بجوید. اما این بار نه به آشور، بلکه به برادرش در هیدالو روی آورد. وی و پسرش به شهر درآمدند و در آنجا به مردم سرزمین پارسوماش برخوردند، ولی در این شورش هوبان- نوگاش بدست تاماریتو برادرزادۀ هوبان- هالتاش دوم از پادشاهی برکنار شد.
از سوی دیگر کوروش دوم که حاکم پارسومش بود دچار حملات بی امان و پی در پی آشور بانیپال گردید و چون طاقت پایداری در برابر سپاه آشوریها نداشت، با او صلح کرد طبق بحث شهبازی فرمانروای کوروش اول- کوراش ، ادعا شده که پادشاه پارسوماش بود. در دهۀ 640 ق.م کاملاً ممکن است. درمورد پارسوماش برخلاف آنچه در گذشته تصور می کردند مهم است که آنرا به پارسوا ارتباط ندهیم (منظور داندامایف – میروشیجی-گیرشمن) بنظر ویندفوهر نام پارسوا – و پارسوماش هردو به گروهها یا مناطقی دلا لت دارند که در نهایت از نام منطقۀ شرق ایران گرفته شده است و بعدها پارت ها نامشان را از آنجا گرفته اند. پارسوا در منابع آشوری نو شاید در شرق سنندج یا در ماهی دشت واقع شده باشد، حال آنکه پارسوماش که بعدها تحت تأثیر پارسها بشکل فارسی باستان ، پارسه تغییر یافت ( بنگرید به پرسیس یونانی ) ، احتمالاً بخشی از فارس همسایه بوده است- [زیرا] پارسیان سر زمینی را که به لحاظ سیاسی متروک باشد نه فتح کردند و نه ساکن شدند.
شاید خطا باشد اگر مسلم فرض کنیم که نیاکان کورش همگی در مرودشت به صورت صحرا گرد زندگی می کردند . تصور باستان شناختی ای که از چندین بخش خوزستان شرقی در دل دشت استنتاج شده است خلاف آنرا ثابت می کند. در آنجا استمرار چشمگیر جمعیت یکجانشینی و شهر نشینی محقق است . گور ساخته شده ای که در ارجان در ده کیلومتری بهبهان(هیدالی)کشف شده است اجازه می دهد بگوئیم که در آنجا فرایندهای بسیار شکل گرفته یکپاچگی فرهنگی بین سنن ایلامی، ایرانی، آشوری و بابلی وجود داشته است. هخامنشیان جایگاه ویژه ای در عهد باستان داشته اند . پارسیان پیش ازتماس با مادها به پرورش اسب و سوار کاری می پر داختند و آوازۀ مسلم مادها در پرورش اسب و سواره نظام هر چه باشد، پیروزیهای کورش مستلزم آن است که پیشاپیش دارای سواره نظام نیرومندی بوده است. اصل موروثی بودن مقام پادشاهی از سنت تاریخی مملکت انشا ن ( ا نزا ن ) سرزمین موروثی نیا کا ن کورش ریشه می گرفت که در آ ن فرما نها به صورت منظم پادشا هی از پدر به پسر رسیده بود.
ارشام پسر آریارمن در حدود 615 ق.م به تخت پدر خود نشست تا وقتی که به احتمال قوی کوروش کبیر او را خلع کرد.. هم زمان با حاکمیت هوخشتره در شکست آ شور چنین می نماید که وی سرزمین پارسه را به قلمرو خویش ملحق ساخته بود و اکنون پارسوماش سیادت وی را به رسمیت می شناخت. ادارۀ این هر دو سرزمین به دست کمبوجیه (کامبوسس )حدود (600تا 559)سپرده شد. که در پی مرگ پدر ش کورش اول به عنوان شاه انشان به تخت بر آمده بود . در پارسوماش که اکنون با انزان برابر بود، کمبوجیه یکم ظاهراً زندگی آرام و بی دغدغه ای داشت. اگر چند وی اسماً شاه بود، اما فرماگذار مادها بود که او را پس از مرگ آریارمنه بر تخت سرزمین پارسه نشانده بودند. ازدواج او با ماندان ،دختر " ایشتیویگو پایگاه اجتماعی وی را که به چشم مادها بلند نبود بسیار بالا برد و از این پیوند کورش بزر گ زاده شد .
[در متن بالا اشتباه صریح مورخین ازجمله کامرون روشن و واضح است که هم خاستگاه و محل سکونت کمبوجیه و قبیله اش را نمی دانند و هم اهمیت استراتیژیکی جایگاه او را از شهر انشان تا بلاد شاپورکه پارسوماش اصلی بود و کورش و پدرش چیش پش و حتی جدش هخامنش درآنجا دارای قدرت بودند و همچنین شرایطی را بوجود آوردند که بقیۀ پادشاهان همجوار خواهان پیما ن با آنها شدند بلند ترین قله زاگرس دنا میباشد و قبایل پارس در شمال و شما ل شرقی و مشرق و جنوب تا مغرب این قله قرار گرفته بودند و به احتمال زیاد به همین خاطر قله را کله و دو حوزه سیاسی پارس، بعد از تقسیم میان دو پسر چیش پش به دو پرس ( پارس) مشهور شدند که یونانیا ن آن را کله پرسیس خوانده اند و حوزۀ سیاسی کورش اول در جنوب و جنوب غربی آن قله در پارسوماش و به مرکزیت انشا ن ( انزا ن ) و آریارمن در پاسارگاد قرار داشتند. بنا بر این اگر خطی فرضی در امتداد این قله به سوی کرمان رسم کنیم در جنوب غربی و غرب این خط قله (کله) دنا میان دو حوزۀ حکومتی آریارمن وکورش به عنوان پادشاهان هخامنشی بعد از چیش پش مشخص است و سرچشمۀ تمامی رودخانه های کر، کارون، زاینده رود، مارون و شیرین وجمع آن با پیرین و فهلیون بنام زیدون ( هندیجان )همه از این قله یعنی از دنا تا غارون سر چشمه گرفته اند و از طرف دیگر ناحیۀ غربی انشان ولایت شاپور به پارسو ( پارسوماش ) نامیده شده است از این منطقه بود که کورش با ضعف و سقوط ایلامیان و تبعیت از آشوریان در زمان حملۀ آنها به ایلام و پیشروی تا باشیمو ( باشت ) و بر گشت به هیدالی ( ارجان ) توانست در حالی هخامنشیان را احیا کند که شاخۀ شرقی دنا به رهبری آریارمن شاید تابع ماد بود و می توان گفت که هوخشتره ازطریق پادشاه تابع خود در شرق و شمال شرقی این قله و رابطۀ میان آن وکورش برای ایجاد وحدت در مقابل آشور بعداً نوۀ خود ماندان را برای اطمینان در وحدت و نزدیک کردن کورش درآن اتحادیه به نکاه فرزند کورش کمبوجیه در آورد. از طرف دیگر ناحیۀ شمال غربی انشان به ویژه بلاد شاپور(شاید کوه گیلویه وبویر احمد امروز) از یک طرف در برابر پار س سهمیۀ آریارمن و از طرف دیگر در برابر موقعیت انشان بعنوان یک موقعیت سیاسی بزرگ و قدیمی به مرکزیت شهر انشان واحد کوچکی بود به پارسو ( پارسوماش )که تلفظ پارسها از جنس کوچک در مقابل بزرگ است به این منطقه گفته شد. و در اختلافات دوران ایلام نوین زمانی که حاکمان آن موجب ضعف و شکست آن را در برابر آشوریان از خلوله تا آشور بانی پال دیگر به مصلحت ندیدند که به آنها وفادار بمانند و از شرایط بوجود آمده نهایت استفاده را کرده و با تبعیت از آشوریا ن اولین گام را در تشکیل یک امراطوری بزر گ که ابتدا رهایی از تابعیت ایلام و بعد با هماهنگی با شاخۀ شرقی و رابطۀ خویشاوندی با ماد که در واقع آنها نیازمند وحدت با او بودند زمینۀ امپراطوری را بوسیله فرزند خود و یا نوه اش بوحود آورد. یک چیز را نمی توان در رابطه با پاسوماش نادیده گرفت وآن نزدیکی خدای شاماش (خورشید)با پارسو ماش است که شاید پارسوماش کوتاه شده آن قسمت از پارس است که خدای شاماش (شمش ) در آن قرار گرفته است به پارس شاماش(پارسوماش)نامیده شد. وجود معبد بانو گشسب در این موقعیت که ریشه درخدایان ایلام دارد و هخامنشیان شاخه ای ازآنها بودند که با سقوط آنها مورد توجه هخامنشیان بودنیز مؤید این حقیقت است. که در زمان ساسانی به عنوان آتشکدۀ آذرگشسب نماد آن در آذربایجان ساخته شد. به همین خاطر در رابطه با نظر مورخین می توان گفت جمع نقیضین محال است. در حالی که کتیبه های آشوری اولین بار در سال 844ق م فقط پارسوا(پارثوا) آورده اند و تا سال 691 در خلوله کنار دجله خبری از پارسوماش نیست. اما همه با حدس پر از اشتباه پارسوا را پارسوماش و سالها را متفاوت آورده باعث خلط مبحث می شوند. در این تحقیق سعی شده فقط به سالهایی که منابع معتبر مثل هینس وکامرون آورده اند اگر چه هینس براساس سال شماری حد پایین وکامرون حد بالا و متفاوت نیز آورده اند تکیه کرد.]
No comments:
Post a Comment