تاثیرات متقابل حوادث تحولساز تاریخی بربافت قومی و قبیلهای در استان کوهگیلویه وبویراحمد
چکيده: گروههای قومی، که در سحرگاهان تاریخ بشری پدیدآمدند، در طول تاریخ، موتور محرک رویدادها بودهاند.گاه هماهنگی آنها با هم، پدیدآورندهی رشد وتوسعه بوده وگاه غلیان ویژگیهای ناپسند انسانی، آنان را در مقابل هم قرار داده تا مهیبترین فجایع را به بار آورند. تاریخ گواهی میدهد که این گروهها که هنوز در مناطق رشد نیافتهتر، حیات دارند، همچون گروههای اجتماعی دنیای امروز، میتوانند در خدمت رشد جامعه باشند، یا تهدیدی برای آن به شمار آیند. در این مقاله،با گذری بر تاریخ ایرانزمین، این فراز وفرودهاو نقش گروههای قومی را مورد کنکاش قرار میدهیم. خواهیم دید که همه گروههای اجتماعی واز جمله گروههای قومی، اگر در زیر چتر مدیریت قوی وهوشیارانه قرار بگیرند، موجب رشد جامعه خواهند شد ودر نبود چنین مدیریتی وآشفتگیهای اجتماعی و...ناشی از این فقدان، همراه با دیگر گروهها، در مسیر تخریب، سقوط وانحطاط قرار خواهند گرفت.
واژگان کليدي:
1. مقدمه
میتوان گفت که سیر حوادث تاریخی، عمری به درازای تاریخ بشر و ریشه در بافت قومی دارد؛ چرا که بافت قومی است که با ایجاد حوادث، تحولات تاریخی را ورق می زند. به همین خاطر، مورخینی مثل هینتس ایلامیان را لرهای اولیه مینامد[1] وفرای ساکنان بویراحمدی کوهگیلویه را دارای ریشه پارسی میخواند[2].خداوند یکتا در این باره میفرماید:«شما را از مرد وزنی آفریدیم وسپس به قبایل وگروههای گوناگون تقسیم کردیم تا از هم باز شناخته شوید»[3]. در مطالب فوق نکاتی نهفته است که روشن میکنند، قبایل، نگاهبانان هزاران سال تمدن و فرهنگ خود هستند؛ تا آنجا که پاتس با مطالعه این آثار نیکو این مطلب را میبیند که «همه نمادهای فرهنگی،نامگذاریهای اقلیمی وهویت زبانی میتوانند به خاطر نشان دادن هویت قومی اعضای یک گروه به جهان بیرون میباشند»[4]. با توجه به نکات بالا است که میتوان تاثیر حوادث تحولساز تاریخی را بر بافت قومی استان مورد بررسی قرار داد.بنابراین، در این مقاله،طی سیری در تاریخ هفت هزار سالهی این استان وتحولات آن که با وجود جابجاییهای انجام شده، هویت اصلی خود را حفظ و به نسلهای بعدی انتقال داده تا به ما رسیده استسعی شده است تا مختصراً به پارهای از آن حوادث اشاره شود.
2. دوران باستان
شواهد تاریخی حاکی از آن است که دورانی را که مورخین به نام پیشدادیان در تاریخ ایران نامیدهاند، عصر حاکمیت اقوام انشانی است. به علت عدم وجود نام این تمدن در منابع بینالنهرین، سه هزار قبل از میلاد را سال محو و انقراض تمدن انشانی دانستهاند. بعد از آن، دوران جمشیدیان میباشد که در واقع برابر دوران پلیاوانیها است و منطبق با استان وبا نام بنیانگذارش پلی (بلاد شاپور) تا دجله بوده است. ایشان پس از این دوران، با تهاجمات بینالنهرین (ضحاکیان)،حضور سیاسی خود را از دست میدهند. اما اقوام دیگر ایلامی و انشانی وتحت عنوان اسطورهای وافسانهای فریدون وگابه (کاوه)، ایران را نجات می دهند.این، در واقع وحدت انشان و سیماشکی، این رویداد مهم را موجب شده است. ولی با اختلاف میان فریدونیان (سوکلماخها)، مجدداً بین النهرینی ها حاکم میشوند[5].
با حاکمیت بینالنهرین وتصرف مناطق دشت شوشیان است که اقوام دیگر زاگرس توانستند با نام کاسیهای ساکن بر لرستان وکرمانشاه، بینالنهرین راتصرف کنند. همزمان با حاکمیت کاسیها بر بینالنهرین است که اقوام انشانی ساکن کوههای کوهگیلویه وحاشیه مارون، از ساحل تا ارتفاعات، با نام ایگه هالکیدها با کاسیها پیوند خانوادگی برقرار کردند، کمکم به دجله نزدیک شده وشوشیان را از کاسیها باز پس گرفتند.از ایشان در تاریخ ایران با نام منوچهریان یاد شده است؛ سلسلهای که با انقراضشان، جای خود را در ساحل دریا به شوتروکیدهای انشانی دادند و آنها بودند که مغلوب پاشیها و بعد بازیهای بینالنهرین شدند.
با حاکمت سلسلههای پاشی و بازی، اقوام آریایی دارای ریشه انشانی وشوشانی ساکن، کوههای زاگرس وخاص زردکوه تا دنا را با دژهای مستحکمش عامل حفظ قومیت واستقلال خود قرار دادند. دورانی که اقوام زاگرس توانستند با ایجاد وحدت، اتحادیههایی را در برابر بینالنهرین به وجود آورند. شواهد تاریخی، دال بر آن است که حدود سه هزار سال پیش، اقوام یاسام آجام (آجامیان)[6]در ارتفاعات زاگرس، از زردکوه تا دنا زندگی میکردند. این اقوام باعث تحولات تاریخی زیادی شدهاند و اقوام امروزی زاگرس از نژاد آنان میباشند که با وجود حوادث متعدد وبزرگ، هویت خود را از آجامیان میدانند. بر همین اساس است که مورخین اقوام «ماد»،«اورارتو»،«اوکسی» (خوزی) یا شوشی و (ایلام نوین) و پارس را نسلهای به جا مانده از آجامیان میدانند که توانستند سلسلههای «ماد»، خوزی (ایلام) وهخامنشی را تأسیس کنند.دورانی که آجامیان (از 750 ق.م تا 646 ق.م)توانستند با وجود حملات بینالنهرینیها (بابلیان وآشوریان) با نام اسطورهای تورانیها، هویت قومی خود را حفظ کرده و با کمک اقوام دیگر، باعث تحولات زیاد تاریخی شوند. تاریخ شاهد است که اگر اقوامی از نژاد ایلامی-انشانی (آجامیان) موقعیت سیاسی خود را از دست میداد اقوام دیگر به بازسازی ساختار اقوام پرداختند وبا ایجاد وحدت با نامی دیگر استقلال اقوام را باز یافته وسلسلهی جدیدی تشکیل دادهاند.
به دنبال تحولات جدیدوحملات بینالنهرین (بابلیان وآشوریان) به انشان وشوشان، اقوام آجامی با نامهای ماد وپارس واوژی (شوشی) در شرق زاگرس منطبق با فلات ایران تا دریاچه وان در پهنهی تاریخ ظاهر شدند تا در مقابل حملات آشور از خود دفاع کنند. در این زمان دو قوم ماد و خوزی در شرق و غرب زاگرس مستقرند و پارسیان در اطراف دنا در انشان ساکن میباشند.اتحادیهای در برابر آشوریان شکل میگیرد. این اتحادیه، شامل «اورارتو»، «ماد»،«کاسی» واحتمالاً پارت بوده است که بعضی از مورخین مثل گیرشمن اشتباه کرده وپارثوا(پارتوا) را پارس فرض کرده است و مسیر مهاجرتی از دریاچه وان تا کرمانشاه و خوزستان وفارس را برای آنان حدس زده است. این اتحادیه جنگهایی را با آشوریان داشتند که طبق آن در صورت یکی دانستن پارثوا(پارتوا)با پارسوا، قوم پارس از حامیان این اتحادیه بوده واسطورهها نیز حاکی از آن میباشد[7].
در زاگرس غربی واز دجله تا مارون، ایلامیان (شوشانیان) ابتدا به جنگ با بابلیان و بعد آشوریان وارد شدند که در تمام مراحل دفاع وتهاجم دولتهای شرقی وغربی زاگرس در برابر بینالنهرین از حمایت اقوام پشت سر خود برخوردار بودند.
در این دوران اقوام پارس ساکن در انشان وپارسوماش نقش کلیدی را داشتند وبا حمایت پشت جبهه و بعضاً خط مقدم، عامل پیروزی بوده اند. اوج این نقش در نبرد هلوله و با حضور انشان و پارسوماش در سال 691ق.م مشخص میشود. همین نقش باعث شده است تا در اسطورهها و افسانهها وشعرهای حماسی، عامل انسجام وپیروزی را کیقباد کیانی (چیش پش) وهخامنشی بخوانند. اقوام پارسی در تمامی انشان در شرق، جنوب وغرب دنا ساکن بودند. بی توجهی ایلام نوین 3 به وحدت، موجب کودتاهای داخلی شد و خاندان حکومتی به جان هم افتند. به همین خاطر حامیان کلیدی خود مثل حاکمان «هیدالی» (ارگان) و پارسهای ساکن انشان و پارسوماش را از دست دادند. امری که باعث شد تا سپاهیان آشور بانی پال به ایلام حمله کرده و این سلسله در سال 646ق.م منقرض شود. این سقوط موجب تحولی جدید شد. کورش دوم پادشاه انشان در هیدالی(ارگان) یکی از پایتختهای ایلام نوین سه، با آشوریان نشست و به توافق رسید، فرزندش «اروکو» را به عنوان ضمانت به نینوا فرستاد و استمرار سلسلههای زاگرس را پس از سقوط این دولتممکن ساخت.اینگونه، پارسیان،وحدت قبایل زاگرس را با تحولی جدید به نام انشان و بعداً پارس وسلسلهی هخامنشی حفظ کرد[8].
پس از این رویدادها، مادها در شرق زاگرس در جنگ با آشوریان با خیانت کاسیها شکست خوردند و فرورتیش پادشاه آنان کشته شد. با در پیش گرفتن سیاست جدید به وسیلهی هوخشتره و ایجاد پیوندهای قبیلههای زاگرس با رهبری پارس شرایطی بهوجود آمدتا با اتحاد همه قبایل آجامی وحمایت کورش، آشوریان شکست خورده ومنقرض گردند.
این وحدت قبایل آجامی (آریایی)باعث شد تا قبایل مختلف، پشت سرکورش سوم (کبیر)سلسلهای بس نیرومند و دارای قدرت جهانی به نام هخامنشی تاسیس کنند که امروز با گذشت دوهزار وششصد سال از تاسیس آن، نام ویاد کورش وداریوش در دنیای پر ادعای مدیران امروزی جهان، باعث مباهات هر ایرانی دارای هویت است. کافی است فقط کاروعملکرد چشم وگوشهای او را در تمام ساتراپها بررسی کرد که چگونه سری وناشناس ناظر بر اعمال حاکمان مناطق بودند تا اجهافی از طرف حاکمان بر مردم صورت نگیرد و حقی ضایع نشود. اگر در پایان روزگار هخامنشی، مقدونیها به رهبری اسکندر وخیانت بعضی ساتراپهای غرب ایران باعث شدند تا حتی سردار پر آوازه پارسوماش(کوهگیلویه) آریوبرزن کشته وپایتخت فتح شود[9]، اما حفظ هویت ملی از یکطرف وعشق به استقلال در میان اقوام وقبایل باعث تحولات جدیدی شد و اقوام پارس وایلامی جانشینان اسکندر را شکست دادند ودو نظام مستقل حکومتی یکی در پارس تا مرز مارون و دیگری از مارون تا کارون با نامهای«ملکا» و «آلیمائید» تشکیل دادند و پادشاهان آلیمائید تا آنجا پیش رفتند که به کمک اقوام مختلف وبرای دفاع از معابد خود دو نفر از جانشینان اسکندر را به نامهای آنتیوخوس سوم و چهارم به قتل رساندند[10].
در نهایت اگر این اقوام، قدرت را واگذار کردند، این واگذاری با حفظ هویت قومی و قبیلهای ووحدت ملی، به شخصی از جنس خود بود. اتحادی بزرگ با نام سلسلهی اشکانی تحت رهبری مهرداد اول که او را همپای کورش بزرگ میدانند. اردشیر بابکان که ریشه در مغان داشت و از اقوام بازرنگی بود توانست سلسلهی اشکانی را شکست داده و قدرت را به دست آورد که خود به خاطر مشروعیت دادن به قدرتش، نژاد و قومیت خویش را از نسل کیانیان دانسته و معرفی کرده است و اکثر مورخین در کتب تاریخی آوردهاند. با حمله اعراب به ایران وانقراض ساسانیان که ریشه در سوء استفادههای مغان زردشتی از دین داشته است، کوره ارگان (استان کوهگیلویه و بویراحمد) مورد تهاجم قرار گرفت و تحولات ودگرگونیهایی را شاهد بود. از سال 18ه.ق تا 30ه.ق شهرهای مهم وتجاری آن گرفتار تاخت و تاز ددمنشانه اعراب قرار گرفت تا به مصداق شعر زیر به تخت کیانی رسند که رسیدند[11].
زشیر شتر خوردن وسوسمار عرب را به جایی رسیده است کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
این حملات موجب ویرانی شهرهای زیادی چون: سی نیز، مهرویان، رام هرمز، داریان، آسک، گنبد ملغان، پشکان، گچاران و ارگان ومهمتر از همه شهر «ریواردشیر» در درهی زیدون شد که مرکز اسقفنشین وگهواره خطوط ایرانی و صنعت پارچه بافی بود. باقیماندهیمناطق در جنگهای وحشیانهی اعراب تا قرن پنجم چنان آسیب دیدند که امروزه فقط خرابههای آنها از زیر خاک سرک میکشند و یا به وسیلهی کاشفان دفینهها مشخص میشوند و سازمان میراث فرهنگی فقط بعد ازآن است که متوجه آنها میشود. بیش از یک صد مرکز دیگر، از جمله قریب چهل و دو، تا پنجاه و دو مرکز در بلاد شاپور ویران شده اند، اما هنوز اقوام و طوایف متعددی خود را نسل بازمانده اسطورهای کیانی(هخامنشی)، گودرز وگیو اشکانی و خوزیان (شوشیان) و دیگر اقوام آن زمان میدانند. امری که منابع زبان شناسی نیز آن را تائید می کنند و با تحقیق مشخص شده است که بیش از چهل قوم بجا مانده در استان از اقوام ریشه دار مناطق مختلف کوره ارگان میباشند که در تقسیمات زمان ساسانی واسلامی به نام «رَمهای بازرنگی (بازرنجان)یا یاسوج و سیمسخت (سی سخت) وزیز و لوالجان، ذیوان (دیوان) وگیلویه (جیلویه) و صرام و بلاد شاپور حفظ وبجا ماندهاند[12]. ساکنان این مناطق، خود را از کیانیان (هخامنشی)، پهلوانان (فهلوانان) یا اشکانیان و شبانکاره،«کی»،«گودرزی»، «کی گیویی» و «صرامی» میدانند و بعضی اسامی کیانی مثل کی یلان، جای «کی» که به غلط جاکی نام گرفته است نشان از تحولات توأم با هویت است. نامهای تاریخی و اسطورهای از پیشدادی تا حمله اعراب مثل تل خسروی، سیسخت، اسپر، دیل و چرزو، صرام، برزیون، شریهوم، زهره، باشیمو، کمبوس، کپ، لیرکک، دشموک، الا، صیدون، رون، فشیون،در بلادشاپور حفظ و خودنمایی میکنند.
3. دورهی اسلامی
حوادث متعدد بعد از اسلام مثل خوارج در دوره امویان اگر چه تأثیر زیادی در این استان داشته است و ویرانی بار آوردهاند اما نتوانستند بافت قومی وقبیلهای وهویت ملی را از بین ببرند. زیرا در پناه کوهها ودرهها وفرهنگ غنی وقوی فارسی، مهاجمان را در خود هضم کردند و در کنار رودخانههای جاری و قلاع از نام و میهن خود دفاع کردند و هویت ملی، قومی و فرهنگی را به ما انتقال دادند. در پایان سلسله اموی مناطق زیرکوه ارجان، میدان تاخت وتاز مهاجمین عرب از دجله تا فارس و خراسان شد و حتی مناطقی مثل کره و ایغارین (زیز) در تیول (اقطاع) خاندان عربی قاسم عجلی قرار گرفت. اما خاندانهای ایرانی مثل روزبه المهر جان و گیلویه [13]بخش وسیعی را در اختیار گرفتند و در مقابل حملات اعراب مانع از تحول هویت فرهنگی خود شدند و آنان را در خویش هضم کردند تا جایی که امروز مدعیان عرب بودن خود را ایرانی و لر می دانند. این مهم یعنی تأثیر بافت قومی و قبیلهای در حفظ هویت ملی است.
تحولات سیاسی نظامی استان در حمایت مهران الکردی از محمد ابن واصل حاکم فارس در مقابل یعقوب صفاری چشمگیر است. اگرچه با شکست محمد واصل و مهران الکردی عدهای کشته وگروهی به کوهها پناه بردند، اما یعقوب با استقرار در ارجان بود که توانست با نزدیکی و اتحاد با عبیدالله الکردی قبایل ساکن در غرب استان را تا رام هرمز به حمایت خود جلب کند[14] و در ارجان اصلیترین پایگاه خود در مقابل خلیفه عباسی و مدارا با زنگیان به مرکزیت مختاری، ابله و بصره، باعث تحولاتی در ساختار فکری اقوام نسبت به عباسیان شود.
دوران بعد از صفاریان دیری نپائید. زیرا سرداران گیلانی با هویت ایرانی و انتساب خود به ساسانیان از طریق اصفهان وکوهگیلویه وارد ارجان شدند و آن شهر را پایگاهی قرار دادند تا از یکطرف در مقابل آل زیار مقاومت کنند و از طرف دیگر در مقابل خلفای عباسی از خود دفاع نمایند. مهمترین تأثیرات متقابل این حادثه تاریخساز به رهبری علی عماد الادوله را تا امروز بدنبال داشته است. چرا که حمایت اقوام ایرانی الاصل این استان در مقاومت او چنان موثر بود تا جایی که در نهایت از این پایگاه به نامههای ابوطالب علی ابن زید نوبندگانی پاسخ مثبت داد و سلسله بویه را به اوج اقتدار رساند[15].
در تمام دوران آل بویه از سال 320ه.ق تا سقوط آنان بوسیله سلجوقیان که ریشه در اختلافات درونی داشت، ارجان مهمترین منطقه مورد نظر آنها بود؛ آنچنانکه عضدالدوله دیلمی گفت: «فارس را به خاطر نامش و ارجان را برای در آمدش میخواهم»[16]. قلعه و قبر شاه فیروز دیلمی هنوز در این دیار خود نمایی می کنند. با فروپاشی آلبویه نیز نام آنان هنوز به صورت دشمنزیاری درکوهگیلویه و بختیاری باقی مانده است.
اقوام دیل و مارین وکوهمره خامی و بهبهانیهای اصیل که ریشه پارسی دارند و احتمالاً با مردم سیوند فارس از یک ریشه نژادی میباشند و گویش مشترک این اقوام دارای واژههای قدیم پارسی است، از دیگر اقوام بجا مانده از نژادهای اصیل ایرانی هستند. برای مثال، نام درخت سیسه (زالزالک) که ایشان هنوز برای آن نام قدیمی آن، یعنی کنگلک را به کار میبرند و نام چشمه کنگلک در جوخانه به معنی چشمه در میان جنگل سیسه نمونهای از نامها و مکانهای باز ماندهی قدیمی است.
بعد از سقوط آل بویه و سلطه سلجوقیان، اگر چه طوایفی از ترکان وارد استان شدند و تأثیر زیادی در تحولات سیاسی و قومی استان داشتند. مانند سلغریان[17]که از پایگاه کوهگیلویه استفاده کردند و با سقوط سلجوقیان، اتابکان فارس را تأسیس نمودند از طرف دیگر عامل تقویت خاندان فضلویه شدند، که احتمالاً ریشه در اقوام شبانکاره داشتند و اتابکان لر را بوجود آوردند[18]و اقوام مختلف ایرانی و حتی اعراب حول این تکیهگاه جمع شدند و برگهای پر حادثه تاریخ استان را ورق زدند. از زمان صفاریان تا نیمههای اتابکان لر فرقههای مختلف ایرانی و غیر ایرانی باعث تأثیرات و تحولات زیادی شدند که مهمترین این فرقهها، زنگیان، خرمدینان، قرامطه و اسماعیلیان (السیاده) بودند[19].فرقههایی که موقعیت خاصی داشتند و از قلاع مهم ارجان استفاده کردهاند.
حوادث و تحولات تاریخی در بافت قومی و قبیلهای دوران اتابکان لر در استان آنقدر زیاد است که اکثر نمادهای مذهبی و مفاخر دینی موجود در استان،ریشه در تحولات این دوران دارد. این آثار، هویت قومی و قبیلهای را به بهترین وجه با توجه به منابع تاریخی روشن میکنند. ایلات تشکیل دهندهی نوئی در زمان قاجاریه، از نسل اتابکان بودند که خود از زیلایی، دلاوری، امیرگپی، امیر و کمایی، دره موردی، مشایخ عباسی، مشایخ هابیلی تشکیل شده وحتی صرامی و رئیس از حامیان نوئی بودند.
درزمان حاکمیت تیموریان برایران، تیمور و فرزندانش سفرهایی در اطراف استان و حاشیه آن داشتندکه عبارتند از:
1- حرکت عمر شیخ به درخواست پدرش، از شیراز به بغداد که در مسیرش قسمتی از شهر بهبهان را خراب کرد و در خرماطو،در فاصلهی چهار منزلی بغداد، کشته شد[20].
2-سفر تیمور در سال 795ه.ق از شوشتر به قلعهسفید که منزل به منزل مشخص است و در قلعه سفید بعد از شکست شاه منصور مظفری وارد شیراز شد[21].
3- حملهی ابراهیم تیموری به ایذه و شکست و انقراض اتابکان لر[22]که در مسیر راه اصلی شیراز به ارجان و ایذه انجام گرفته است.
به جز حوادث فوق، منابع تاریخی مسئله چشمگیری ذکر نکردهاند که تأثیری در بافت قومی داشته و یا تحولی تاریخساز باشد و آنچه وقایعنگاران استان در کتب خود آوردهاند مثل نورمحمد مجیدی و یعقوب غفاری و باعث انحراف تاریخ استان و برداشتهای غلط شدهاند، دریافت سست و بیاساس و پایهای از رمان غیرقابل استناد مارسل بریون فرانسوی و ترجمه از رمان ذبیح الله منصور میباشد[23]که با حقایق و واقعیات تاریخی، از نظر زمانی، بیش از یکصد سال فاصله دارد.
از دیگر حوادث و تحولات استان تا دورهی صفوی میتوان به «محمد کره» اشاره کرد[24]که مدتی حاکم ابرقو بود و حتی یزد را تصرف کرد اما دستگیر و سوخته شد. علت باقی ماندن نام«کره» برای او، سکونت در شهر یا ساختمانهای سنگی بدون ملات در کنار رود گرم (نزدیک پاتاوه) بوده یا ممکن است بر اثر این باشد که شاید«کره»ی پشته زیلایی و چرام و حتی بهبهان منطقه زمستانه ایلی و طایفهای او بوده است.
تحول دیگری که میتواند ریشهی خیلی از مسائل موجود در استان باشد تفکرات محمد مشعشع بنیانگذار مشعشعیه بود که فرزندش علی ادعای خدایی کرد و جهت حمله به کوهگیلویه تا مارون آمد. وی که از شدت گرما به شنا در رود مارون پناه برده بود، در حال حمام کردن کشته شد. عدهای نیز محل کشته شدن وی را دهدشت نام بردهاند[25].
بیشترین تحولات مثبت و منفی و شاید مذهبی و غیر مذهبی در استان مربوط به دوره صفویه است. طوایف ترک نژادی مثل ایل افشار و آغاجری و زنگنه در استان ساکن شدند و توانستند با ایجاد پیوند با بافت قومی و قبیلهای بومی استان به موفقیتهایی برسند و تحولاتی را به وجود آورند. اما بعضی از بیتوجهیها نیز باعث شد که افراد شیاد مانند صفی میرزای دروغین و ملا هدایت الله آرندی مسائلی را بوجود آورند که باعث ضربه به منطقه و اقوام و طوایف شد. شاید خیلی از مناطق مثل «کی یلان» در این دوران متحمل آسیبهایی گردید و همچنین شورشهای ترکان که از حمایت ایلات ریشهدار بومی برخوردار بودند باعث حضور اللهوردیخان شد که خرمن عمر قایدان در آن سوخت[26] و باعث تبعید آنان به جاهای دیگر مانند نجف آباد اصفهان، ده بید و لامرد فارس شدند.
مهمترین تحولات مصیبت بار تاریخ استان که منجر به کوچ ایلات گردید مربوط به دوران افشاریه است که لازم است توضیحات بیشتری داده شود که«دعوت دینی بدون عصبیت انجام نمی یابد» هرگاه امور طبیعی کشورداری چون خودکامگی(حکومت مطلق)، ناز و نعمت، تجمل و آرامش،افزایش یابد، دولت، به سرآشیب سالخوردگی و فرتوتی روی میآورد. زیرا، نخست، تا هنگامی که بزرگی و سیادت در میان دستهای (از این قبیله) مشترک است و همه یکسان برای آن میکوشند همت آنان در غلبه بر بیگانه و دفاع از مرز و بوم خویش به منزلهی یگانه راههای ایشان در سربلندی و نیروی حمایت آنان خواهد بود و هدف و مقصد آنان عزت و ارجمندی میباشد؛ چنانکه مرگ را در بنیان نهادن کاخ بزرگواری برایشان گوارا خواهد ساخت و جان سپاری را بر تباهی آن ترجیح خواهند داد. لیکن هرگاه یکی از آنان فرمانروای مطلق گردد، عصبیت دیگران را سرکوب سازد و تمام عصبیت را رام خود میکند و همهی ثروتها و اموال را به خود اختصاص میدهد، در نتیجه، دیگران در امر ارجمندی، مناعت، زبونی و ناتوانی نشان میدهند و غلبهجویی ایشان به سستی مبدل میشود و به خواری و بندگی خو میگیرند آنگاه به نسل دوم و سوم خلل وارد میشود و از قدرت و شکوه آن کاسته میگردد. زیرا تباهی عصبیت به علت از میان رفتن روح دلاوری و جنگاوری در مردم سبب میشود که دولت رو به ضعف و سالخوردگی بگذارد و مقتضیات طبیعی کشورداری یعنی ناز و نعمت و تجمل خواهی به صورت عادت در میان دولتیان میشود و هزینهها بالا میرود و خوشگذرانی به نسلهای آینده انتقال مییابد و مخارج سپاهیان بیشتر میشود و ثروتهای زیادی را به سپاهیان اختصاص میدهند که در صورت گرفتن یا استمرار این وضعیت،موجب زبونی و ناتوانی پادشاهان و حاکمان میشود و استمرار آن قدرت حاکمان را میکاهد. آن وقت، همسایگان یا قبایل و گروههای زیر دست آن، گستاخ میشوند. خداوند نابودی و انقراض را که بر آفریدگان خود مقدر کرده اعلام میفرماید: «گذشته از این تجملخواهی و نازپروردگی برای مردم تباهیآور است و انواع بدیها و فرومایگیها و عادات زشت پدید میآورد». راحت طلبی که در آنان رسوخ خواهد کرد خوبی خشونت را در آنها از بین میبرد و بعضی از دولتمردان خشونتگران جدیدی را حاکم میکنند تا بقاء خود را حفظ کنند در غیر این صورت از بین میروند[27].
شه مست و جهان خراب و دشمن پس و پیش پیداست کز این میان چه بر خواهدخاست
نادر در سختگیری و برخورد با طوایف و قبایل و مهاجرت اجباری نتوانست سوء مدیریت خود را با شمشیر پوشش دهد. قبل از او، نه شمشیر، بلکه تدبیر و رعایت حقوق طوایف باعث شد تا مراکز شهری و روستایی زیادی به رونق برسند و طوایف و تیرههای مختلف در اکثر نقاط استان با تعامل، پیشرفت کنند. «جانشینان نادر که همواره از شوکت و سطوت او غمگین و مانند بید لرزان و هراسان و بی تمکین بودند به مجرد خالی دیدن صحنه، هر کدام به ترکتازی و خودسری پرداختند و رایت جاه و جلال برداشته با یکدیگر بنای اتفاق و خصومت و نفاق نهاده، شور و غوغای جداگانه در انفس و آفاق انداختند». «طوایف و ایلات از کرد و لر و پارس و عرب و ترک و مغول، تاتار و ترکمان که اغلب در فرهنگ ملی ایرانی مستحیل شده بودند، خصلتهای عمدهی جنگجویی و غارتگری و ترک تازی را از دست نداده به خصوص در ایام ضعف حکومت مرکزی مایههای اساسی بحرانها بودند». نمونههای بیشماری میتوان نام برد که برجسته و نیرومندترین آنان محمد حسن خان قاجار، کریم خان زند، علی مردان خان بختیاری بودند. نفوذ ایلات و عشایر و اثرات حیات کوهنشینی و نفوذ بلندی بر پستی در برابر مدنیت و فرهنگ ایرانی و مودب آدابسازی چوب بدستان مغرور و عیان گردید. تودههای عادی ایران که قرنها خود همواره یک نوع وابستگی به مرکز قدرت داشتند، قطبهای مسلط جوامع ایرانی، اگر در درون حبابهای نفوذ خود، درگیریهای فاحشی پیدا نمیکردند و به اقتضای زورآزمایی و کسب توانایی بیشتر و یا تنازع بقاء که گهگاه ضروری مینموده به مبارزه با هم نمیپرداختند و طبیعتا در چنین مواردی به فکر بهرهکشی از زیردستان و وابستگان عادی خود نمیافتادند، ترقی را گسترش میدادند. به ندرت امکان داشته است که در میان مردم کوچه و بازار، مدعیانی بیابند و یا حد اقل بازخواست کنندگانی داشته باشند که در «اصول و مقررات حاکم» و یا «حدود روابط عامر و ماموری» پرس و جویی بکنند!. در شرایطی که موقعیتها و عنوانها را نه بر اساس لیاقت که بر پایهی زور و شمشیر اشغال میکردند و روابط اهل شمشیر بر ضوابط خردمندان پیشی گرفت و متأسفانه ظهور مدعیان متعدد و افراد جاهطلب و سبک مغز و بی پایه موجب شد تا نهتنها، ماجراجویان و فتنهانگیزان داخلی به حریم حقوقی تودهی بیدست و پا و بی دفاع دست تعدی گشایند بلکه از آن بدتر چاههای ویل مطامع همسایگان تجاوزکار و فرصتطلب است که به حکم مطلقهای ذهن زور و حق اقویا دست به تاراج و تطاول میزنند و بساط حیات و نوامیس ارجمند انسانی را در هم میپیچند. از نکات تأسفنگیز این عصر، که باید مخلوق همان بیانتظامی و در هم ریختگیاش شمرد، و البته در عمق وجود خویش دلایل دیگری نیز میتواند داشته باشد گسستگی و از هم پاشیدگی نظامات اخلاقی جوامع ایرانی است. بهعنوان یک حقیقت دردناک، میتوان پذیرفت که وقتی مردم آنقدر جور و اعتساف را از طبقات زیردست خویش مینگرند، و آن همه کشتارهای انسانی، کلهمناره سازی، چشم درآوری، گوش بری، کتک زنی، ناموس ربایی و مظالم متعدد دیگر را هر روز و هر ماه و هر سال علانیه میبینند، بر کماعتباری و پوچ شدن فضایل اخلاقی آگاهی مییابند، و اینکه کسی در بند دیگری نیست و آنچه حاکم است قانون جنگل است و بس، چشم دل خلق را فرا میگیرد. میرزا مهدی خان منشی در تاریخ جهانگشا مینویسد: «عمال ممالک را که در محکمهی حساب حاضر میکردند بی اندیشهی روز حساب به مقام مواخذهی ایام اخذ و عمل درآمده، بدون اینکه از جانب احدی تقریر حکایتی یا ادعای شکایتی شده باشد، آن جماعت که در ولایات دستی بلکه ناخنی هم نداشتند که قفای سر توانند خارید، از پا بر فلک کشیده، ناخن به در میکردند. بیگناهان بیدست و پا گشته، هر کدام ده و بیست الف که هر الفی پنج هزار تومان بوده باشد، از دست چوب با قلمهای شکسته به پای خود مینوشتند. این دفعه ضرب و تعذیب را بر ایشان شدیدتر میکردند تا عوام و دستیاران خود را به قلم دهند، ایشان نیز ناچار آنچه از خویش و بیگانه و همشهری و دور و نزدیک و ترک و تاجیک را دیده یا ندیده اسمش را شنیده بودند، شریک خود به قلم میدادند.» از صدمات جبرانناپذیری که جنگهای مداوم ایجاد میکنند، یکی هم همین تنزل ارزشهای اجتماعی است، به عبارت روشنتر، وقتی که مردم، هر روز شاهد کشتارها و فجایع بی دلیلند و گرامیترین موجودات خویش را در مهد فنا میبینند، دیگر نمیتوان از آنها متوقع بود که به بی فایدگی اعتبارات توجه نکنند و زخمهای مهیبی را که هرج و مرج بر پیکرشان وارد ساخته فراموش کنند و کسی را بر کسی ابقا نباید! سردارانی به قید قسمهای سخت، به مردی اطمینان میدهند که سر بر خط و فرمانش گذارند و جز ارادهی او مشی و تدبیری نپذیرند، و به اندک مدتی دیده میشود که همان سوگندخواران پا بر روی تعهدات خویش مینهند، ضمانتهای اخلاقی و وجدانی را به دور میافکنند و ولی نعمت و صاحب اختیار خود را از تخت به زیر میکشند. به این هم ابقا نمیکنند که به سرنگونیاش رضا داده باشند، بلکه حتماً کورش میسازند و از نعمت بینظیر حیات محرومش میگردانند که همه عبرت زا و تأسف افزاست![28].
در این زمان، در هیچ کشور دیگر جهان، اعم از شرقی و غربی، طرح «مطامع ملی» آسان نبوده است، هنوز ملتها تشکل اجتماعی خاص را که نماینده طرز فکر مشترک ملی و ادراک تاریخ و ضرورتهای قطعی آن و رسمهای حیات جمعی باشد چندان درک نکرده و الزاماً به ضرورت داشتن فرهنگ ملی، که علیالقاعده منتهی به داشتن اقتصاد ملی، ارتش ملی، موسیقی ملی، زبان ملی، خط ملی و ... میکرد اهتمام آگاهانهای نشان نمیدادند. بنابراین به اندیشههای ملی و میهنی و وظایف خویش اعتنا نمیورزیدند. بلکه با تأسف، زمینههای اشتراک نظر و وحدت عقیدتی چون تعالیم دینی مورد عمل قرار نمیگرفت تا در بحرانها مددرسان انفاس بماند و آنان را به رعایت احترامات انسانی و حفظ حدود و ثعور ملی وادار کند. خودخواهیها و حرص و آزهای مردم فرصتطلب و حادثهجوست که رهبری آنها را به عهده میگیرد و متامع بیپایانشان را در هر برخورد و پیشامدی نشان میدهد و این جای تاثر است که بهدلیل درماندگیهای اخلاقی فوقالعادهی تودهها مجالی برای نمایاندن افکار و اعتقادات و آئینهای مذهبی و ملی باقی نمانده و جایی که قدرت، تنها فرمانروای قاطع و بیگذشت بود، فرصتی برای نمایاندن آرمانهایی که سابقهی طولانی در ایران داشت بجا نمینهد[29]. توجه نادر به نظامیگری و فشار بر مردم باعث شورشها و آسیبهای داخلی گردید و علت اکثر این شورشها تن ندادن مردم به اقتدار مهیب نادری و ایستادگی در برابر خرد شدن و از دست دادن هویت قهرمانی شناخته شدهی خویش است. نهایتاً، هر کدام، دستآویزی بهرهی خود میساختند و تحت عنوانهای «طرفداری از صفویان»، «حفظ استقلال ایلی و قبیلهای»، «پاسداری از شعائر و نوامیس دینی و مذهبی» به مبارزهبرخاستهاند[30]؛ حادثهی درویش عباس در کوهگیلویه یکی ازآنها میباشد.
در این دوره به کرات برای ولایات از جمله کوهگیلویه والی تعیین شده[31] که خود نشان از شورش و آشوب است و در همین زمان است که با به قدرت رسیدن بگها و از بین بردن بزرگان «کی» موجبات سقوط بعضی طوایف و مهاجرت اقوام چهارده گانهی ممسنی را بهوجود آوردند و باعث خرابی راهها، اقتصاد و عمران و آبادی شدند که عامل اصلی آنها «توجه نادر به نظامیان و پاداشهای نقدی و جنسی بسیار بوده است»[32]. با واگذاری امور تجارت به سربازان و یا شراکت آنان با تجار به عنوان اردو بازاری، نظامیان، خوشبختترین سوداگران ایرانی به شمار میآمدند[33]. همین میراث به قاجاریه نیز انتقال یافت که با سوء مدیریت و نظام خانخانی برای وصول مالیات در بین مردم چنان اختلاف انداختند و حوادث خونینی را باعث شدند؛ حوادثی که اشاره به پارهای از آنها برای آشنایی نسل جوان خالی از لطف نیست وقطعاً مفید و باعث عبرت خواهد بود مانند:
1- اختلاف میان برائی و بویراحمد با احکام خانی برای حفظ قدرت خود نه با مدیریت که با اختلاف؛
2- استفاده از اختلافات میان نوئی و اتحاد بویراحمد و دشمنزیاری و طیبی؛
3- حوادث مربوط به شکرالله خان نوری و نوئی در تنگ بیرزا که باعث فقر و فرار عدهای شد؛
4- حوادث مربوط به ایل باوی با حمایت دولت با بویراحمد در طسوج که خود حوادث زیادی را به دنبال داشت.
5- اختلاف انداختن بین ایلات با اعطای حکم خانی و فقر و بدبختیهای ناشی از آن تا کورکردن خوانین؛
6- حاکمیت بختیاریها و سوءاستفادههای آنها و روسای طوایف؛.
7- تقسیمات مناطق میان خانهای جدید که با حکم خانی دوره قجری خود را مالک جان و مال و همه چیز مردم مناطق میدانستند مثل بویراحمد سردسیر وگرمسیر و یا علیا و سفلی و همینطور بهمئی وطیبی؛
8- در این زمان قبایل و طوایف با پیوندهایی، دستهبندیهایی را بهوجود آوردند که یکی از آنها باعث شد آغا و کی گیوی بهوجود آید که منجر به جنگ میان آنها و دشتموری (طوایف تامرادی و تاساحمدی و شکرالله خان) شد که با کمک قشون دولتی به فرماندهی بختیاریها به نام کردکیها انجام گرفت و در قلعه مهد تعدادی از بزرگان کی (کی گیوی) و آغایی را به توپ بسته و از بین بردند.
9- دستهبندی دیگری از طوایف با نام آغایی و دشتموری ریشه بسیاری از مشکلات استان شد. اگر چه امروزه همه طوایف از ترک و غیر ترک و حتی ایلات چرامی و نوئی خود را منفک از بویراحمد نمیدانند اما زنگارهای تعصبآلود ایلات گاهی مشکلآفرین خواهد بود و موجب افسوس خواهد شد.
همه طوایفی که در دوران صفویه و خاص بعد از انقراض آن سلسله در استان موجود بودند اساس قومی و قبیلهای خود را حفظ کردهاند. اگرچه با فروپاشی صفویه اکثر قبایل چهاردهگانه ممسنی به شولستان مهاجرت کرده و آن را به نام خود ممسنی و رستم نامیدند. ضعف و ناتوانی حکومت مرکزی بعد از صفوی تا پایان قاجاریه باعث مهاجرت اقوام و طوایفی مثل نوئی، کی، امیروکمائی، دشمنزیاری و تیرههای مختلف صرامی، لیراوی و کرایی شده است؛ ولی ساختار قومی و هویت خود را بعد از مهاجرت نیز حفظ کردند.
نتیجهگیری
گروههای قومی، پیش از برآمدن نخستین تمدنها و از همان آغاز زندگانی بشر، همراه با پدید آمدن جوامع، به وجود آمدند.همواره در رشد و افول جوامع، قومیت نقش عمدهای را بازی میکرده است. گاه یکی از گروههای اجتماعی برای مطامع خود، به حق دیگر گروههاتجاوز میکرده و گروه دیگر در برابر این تجاوز به دفاع برمیخاسته است.همیشه و هماکنون، این نزاعها وجود داشته است. گاه این گروه، کوچکترین گروه قومی، یعنی خانوادهی هستهای امروز بوده است و گاه یک طایفه و گاه ملت یک کشور.به گواهی سطور بالا، در طول تاریخ، در سایهی یک مدیریت قوی مانند مدیریت حاکمان هخامنشی، هماهنگی گروههای اجتماعی سنتی و نیز جدید، موجب رشد و تعالی جامعه میشده است و شاید بر اثر تغییر نیاز، نقش گروههای مختلف، تغییر میکرده. در نبود مدیریتی کارآمد، فضای سیاسی – اجتماعی جامعه همچون روزگاری افشاری به شدت آشفته میشد و این، برخورد گروههای قومی را در پی داشت.در هر حالت، نیاز جامعه، تعیین کنندهی اهمیت گروههای اجتماعی موجود در جامعه بوده است. در روزگار آشفتگی و افزایش تلفات مالی و جانی، اهمیت گروههای قومی به عنوان انگیزهی مبارزه برای بقا پررنگتر میشود. از سوی دیگر، در زمان رونق، با افزایش ارتباطات میان گروههای مختلف، گروههای قومی جدیدتری پدید آمده و گروههای قومی، خود به خود رنگ میبازند. به این ترتیب، آنچه برای رشد جوامع لازم است، وجود مدیریتی کارآمد است. جامعه به طور خودکار، بر اساس نیاز خود، گروههای اجتماعی را به وجود خواهد آورد، فعال خواهد کرد و یا بر عکس از بین خواهد برد.
No comments:
Post a Comment