Monday, November 8, 2010
داستان زنبور عسل مرا به فكر اين ضرب المثل لري انداخت كه مي گويد: "يه عمر كَه و كلور كشيُم يه عزيز مرده ي اُومه لرزنيم" كه مر بوط به زحمات مورچه مي باشد كه يك عمر جمع مي كند ولي حيواني در ظرف چند دقيقه همه را مي خورد.اما داستان به اين صورت بود كه در اواخر ارديبهشت ماه هشتاد وشش در يكي از مناطق زيباي سردسيري به تماشاي جلوه هاي طبيعت مشغول بودم ودر افكار وخيالات خود مشغول شده وكوههاي شما ل غربي وجنوب شرقي وموازي را به مر كزيت كوه نور وزيبائيهاي سردشت تماشا مي كردم، نوازش علفها با نسيمهاي زيباي بهاري همراه با رقص گلهاي رنگارنگ بخصوص لاله هاي واژگون سردشت مرا به خود مشغول كرده بود وارتفاعات سفيد پوش كوه نور با دور نماي كوههاي موازي ودره هاي عميق تا بلنداي دنا بيش از پيش مرا به خود خيره كرده بود كه ناگاه وجود زنبورهاي عسل، مورچه ها، وموريانه ها با انواع پشه هاي بهاري كه در جستجوي گلها وشرايط مورد نياز خود در حركت بودند به همراه پروانه ها وتجسم انواع گلها به خصوص كنه وديگر موجودات انگلي گرديد تا بيش از پيش مرا وادارد تا به زندگي فردي واجتماعي پرندگان وموجودات فوق الذكر بيشتر دقت كنم، وهمين مسئله باعث گرديد به اين مهم توجه نمايم كه اگر قرار باشد در زماني كه فوجهاي كلاغ نوك قرمز با آن هيبت گروهي خود در آسمان ظاهر مي شوند ويا وقتي كه دسته هاي مختلف گنجشك بر روي شاخه هاي زيبا نشسته اند . ناگهان به پرواز در مي آيند. يا سينه سرخها كه با حركتي موزون وصداي خا ص دائما در حركت هستند. يا كبك هاي زيباي خوش خوان ورنگ كه در دره اي ويا كنار بوته اي به حركت در مي آيند يا بر روي سنگي با سر دادن آواز، زيبائي را چند برابر مي كنند. ناگهان نه يك عقاب بلكه چندين عقاب ظاهر شوند چه مي شود آرامش هر گروه از پرندگان در چه شرايطي قرار خواهد گرفت. در چنين تفكراتي غرق شده بودم وزيبائيهاي طبيعت با آن همه موجودات را فراموش كرده بودم كه ناگهان غرشي مرا به خود آورد وبا عث سكوت اغلب پرندگان گرديد وشاهد وناظر بودم كه گروهها ي موجود حالات خاص خود را داشتند وپرنده مهاجم نيز گروه خاصي را مورد حمله قرار داده بود وبيشتر به سمت وسويي يورش آورده بود تا شيره جان يكي از زيبا ترين وخوش خوان ترين پرندگان ، كبك را بچشد وهمين عمل باعث شد تا بيشتر به عمق موجودات فكر كنم وببينم سر نوشت هر كدام چگونه مي باشد .
وقتي خوب دقت كردم مسائل خيلي مهمي برايم روشن شد ودر ميان همه موجودات وخطرات موجود براي جانوران ، ريز ودرشت به اين مسئله رسيدم كه چه تفاوتي ميان مهاجمان وجود دارد وشكارشان چگونه مي باشد.
در مقايسه ميان غالب ومغلوب زندگي عقا ب در ميان ديگر موجودات مرا به خود جلب كرد چرا كه وقتي به عقاب مي انديشيدم ديدم كه حمله او به ديگر پرندگان وصيدهاي خود بخصوص كبك ، شكار براي سير كردن زندگي وگذران عمر واستمرار زندگي است. كه در واقع اكثر جانوران شكار چي چنين وضعيتي داشته ودارند.وهر چه به جانوران وپرندگان بي آزار تر توجه مي كردم ، تلاش آنها براي شكار جانوران وپرندگان وگياهان وبه ويژه گلها ي ديگر تلاش براي ادامه زندگي ودر حد استفاده خود مي باشد و نا خود آگاه ايجاد شرايط لازم براي انسان خلق مي كند كه جانوران درنده را بد نام كرده است وشرورترينشان را با كلمه دد منش معرفي مي كند حا ل آنكه توهين به جانوران است كه آنها را با انسانهاي ستمگر مقايسه كرد چون انسان قانع نمي شود وحد ومرزي در كشتار نمي بيند وجنايات خود را توجيه مي كند .اين سير خلق شرايط براي انسان در گياهان بيشتر است.در اين سير تفكر واحساس زندگي موجودات همه آنها به ذهنم آمدند كه به آنها اشاره مي كنم ، وقتي به زندگي وماهيت مار با نرمي ولطافت او بدون نيش خطر ناك ومرگ آورش توجه كردم دوگانگي آشكاري ميان نرمي ولطافت با نيش زهر آگين آن ديدم كه بي شك انسانهاي متملق وچاپلوس وخوش خط وخال ومنا فق را در ذهن مجسم مي كرد.
ظاهر عقرب هم مرا به خود واداشت تا بگويم بيچاره موجود بند بندي كه در زير سنگها زندگي مي كند اگر دم نداشت چه مي شد ديدم در عالم خيال يكي از بدبخت ترين موجودات است.كه در پناه سنگ خطر ناكترين مي باشدموجود استتار شده اي كه با ضعف خاص ولي در پناه موجود ديگر بدترين است وگاهي انسانهايي با اين ماهيت را نيز صفت عقرب مي دهيم كه در حا ل پناه واحتياط حتي به پناه دهنده خود نيش مي زند وشاعر گويد:
نيش عقرب نه از ره كين است اقتضاي طبيعتش اين است
لانه مورچه ها يي را ديدم كه در مسير خا صي با سرعت وتحركا ت ويژه خود در رفت وآمد بود ند ونظم خا صي در زندگي اجتماعي در پيش گرفته ا ند واگربه موجودي حمله مي كنندخيلي سريع مي توانند با تهاجم گروهي نابودش سازند اما به اين فكر فرو رفتم كه هر چه تلاش مي كنند در زير زمين انبار مي شود وبراي گذران روز سختي است ودر همان حد جمع مي كنند. اما ناگهان برقي در ذهنم جرقه اي زد وبه خود آمدم كه گاهي زحمات چند روزه آنها در كمتر از چند دقيقه بوسيله حيواني از بين مي رود. ديدم كه اين موجود نيز مشكلات خاص خود را دارد.
از زندگي مورچه خارج شدم وسنگي را بلند كردم متوجه انبوهي از موريانه ها شدم وهنوز چند قدمي دور نشده بودم كه حملات پرندگان شروع شد واز بين رفتند . اين مسئله باعث شد تا به خاطره اي از دورا ن كودكي خود متوجه شوم كه قرباغه هاي درون وبرون چاه آبي در فصل بهار چگونه مورد حمله بي رحمانه كلاغان قرار گرفته بودند. ويا يورش ناگهاني فوجها ودسته هاي ملخها كه به هر منطقه اي حمله مي كردند گياهان ريز ودرشت را چگونه از بين مي بردند ومنظره زشتي را بوجود مي آوردند.
در اين احساسات بودم كه گاو زيباي خوش تركيبي نظرم را به خود جلب كرد تا به اين فكر فرو روم ، آيا هندوها بخاطر زيبايي گاوها آنها را دوست داشته و دارندوفلسفه تقدس گاو در مصر قديم چگونه بوده است وسر ستونهاي كاخهاي ايراني چه بوده است؟ديدم دوملت اول فقط فريب ظاهر را خورده اند ولي ملت سوم متوجه قدرت وتوان ونفهمي اين حيوان درعد م احساس فشار شده اند وبار كاخها را روي او انداخته اند .
ناگهان وجود كنه ها وپشه هايي را در بدن گاو مشاهده كردم وبه اين فكر افتادم كه اگر تعدادشان زياد وزياد تر شود زيبائي گاوها چه خواهد شد.اين مسئله مرا به فكر فرار گاوها از پشه ها در بهار انداخت ودر كنار آن به صحنه هاي قديمي درو كردن گندم در مناطق گرمسيري انداخت كه خر مگسها چه بلايي به سر خر مي آوردند وبيچاره را چگونه با خون خودش رنگين مي كردند. حيوان زحمت كشي كه شاعر گويد:
بيچاره خر ار چه نا تميز است چون بار همي برد عزيز است
آري اگر زنبور عسل نبود شايد همه موجودات زنده در فكر وخيالم وارد مي شد و زماني متوجه مي شدم كه صفحا تي را پر كرده ام وقصه هزار داستان را بوجود آورده ام، آري زنبور عسل باعث شد تا ذهن من از فكر كردن به سرگذشت همه موجودات خارج شود وبه زندگي زنبور عسل بپردازم، آن هم در روزهاي زيباي بهاري كه در پايان زمستان زيبا وپر باران جلوه ها وزيبائيهايي مر ا به اين فكر انداخت تا بيش از پيش به زنبور عسل دقت كنم،
در زندگي زنبور عسل اولين چيزي كه مرا به خود مشغول كرد ملكه بود كه هم عامل وحدت وهم موجب تكثير وتخم ريزي مي گرديد كه خود نتيجه نظم وانظباط گروهي زنبور عسل بود. وهمچنين تقسيم كارشان موجب شده است تا هر گروه وظيفه خاص خود را انجام دهند واينجا است كه نظم امركم بوسيله زنبور عسل به انسان درس مي دهد ومشخص مي شود كه عامل وحدت خود باعث تخم ريزي وتكثير وتقسيم وظايف نيز مي باشد. كه درسي دگر است وبر خلاف عقرب، مار، گرگ، ودرندگان، ومورچه خوار وحتي انسان كه بد ترين درنده است مي باشد.
گروهي در دشت ودمن وباغ وچمن ودره ها وكوههاي دور ونزديك پراكنده مي شوند تا با استفاده صحيح از گلهاي زيبا وگياهان خوش بو وخوش طعم بدون آسيب وارد كردن به آنها شهد شيرين شان را مكيده وبارهايي از بهترين محموله گلها وگياهان موجود در طبيعت را با نظمي خا ص بدون واردكردن كوچكترين زيان وخطربه كندو برسانند كه در چنين شرايطي اجازه ورود داشتنددر غير اين شرايط بوسيله ماموران تفتيش بازداشت ونابود مي شدند.
وقتي خوب به عمق مسئله فكر كردم ديدم با اين همه زحمتي كه بهترين شهد ها را به دست مي آورند وآماده مي كنند اما ناگهان حادثه اي بوجود مي آيد ونتيجه همه زحمات زنبورهاي حمل بار وديگران از بين مي رود .
عمل زنبورهاي حمل بار وگروههاي اسكورت وتفتيش مرا به ياد هواپيماهاي باري اين زمان انداخت كه جتهاي شكاري با ورزيده ترين خلبانان آنها را محافظت مي كنند ومطلع ترين وخبره ترين شبكه اطلاعاتي در كم وكيف آنها مي باشند تا خطري براي زندگي گروهي واجتماعي آنها بوجود نياورند.
برمي گردم به زندگي زنبور عسل كه بي خبري نگهبان پر ادعاي كندو ها موجب شكسته شدن يكي از آنها مي شود وبوي عطر عسل طبيعي فضا ومحيط كوهستان واطراف را پر مي كندوبه مشام خرسي قوي مي رسد ونعره زنان سر مي رسد ونگهبان پر ادعاي بيچاره وياوه گو پا به فرار مي گذارد ويا خود را مخفي مي كند وسوراخ موش را آنچنان خريداري مي كند تا خود را نجات دهد. در اين شرايط است كه بايد فضا ي ذهن متوجه صحنه گردد كه با ورود خرس در ميان كندو هاي پر از شهد شيرين عسل طبيعي چه منظره اي بوجود خواهد آمد.
خرس غرش كنان كندو ها را مي شكندوبهترين دستاورد زنبورها را مي خورد وطبق عادت بقيه را در هم مي كوبد ومي شكند وفضاي خاصي بوجود مي آوردوانبوه زياد زنبورها با صداهايي كه سر مي دهند منظره عجيبي را خلق مي كنند وبهترين دستاورد زنبورها را مي خورد ويا از بين مي برد در چنين حالتي اگربخوبي در ذهن خود مجسم كنيم متوجه مي شويم كه زنبور قرمز وپرندگان زنبور خوار اضافه شوند چه محشري براي اين موجودات عام المنفعه وبي آزار بر پا مي شود.
سربازان با همه توان خود در دفاع راه به جايي نمي برند وگروه گروه كشته مي شوند. نيروهاي كارگر ، باركش ، وتفتيش كننده وحتي ملكه ديگر قادر به انجام وظايف خود نمي باشند ودر مجموع همه وهمه در شرايط بحراني قرار مي گيرند ونه تنها قادر نيستند كه عامل وحدت شوند كه باعث فرار ونابودي وبي سراسيمگي مي گردند .
گروههايي كه بخاطر بي نظمي به آسمان مي روند صحنه اي از گرد وغبار بمبهاي شيميايي در ناكازاكي وهيروشيما وجنگهاي جهاني اول ودوم ويازده سپتامبروهشت سا ل دفاع مقدس را در ذهن تداعي كرده وانسان كنجكاو را به هزاران حادثه ديگر بوسيله انسانهاي طالب قدرت مي اندازد.
در چنين شرايطي است كه مورچه راههاي پر ترافيك خود را به اين سمت باز كرده تا از سفره پهن وشهد شيريني كه بر اثر بي مبالاتي نگهبان بلند آوازه هر ميهماني را به خودمي طلبدبه آنجا روند. مورچه هاي ريزودرشت چنان به شيريني حمله مي كنند كه با رسيدن روباه شايد با هر ليسه خود هزاران مورچه را قورت دهد.
درچنين شرايطي است كه هر موجودي به ميزان تلاش وتوان خود بر خوردار خواهد شد وخبري از سرباز وكار گر وملكه وباركش وتفتيش كنند ه ونگهبان پر ادعا وديگر گروههايي كه در تقسيم كار وظيفه اي را انجام مي دادند نيست وبراستي براي انسانهاي، بدتر از درندگان درس وصحنه هاي عبرت آموز است تا بشر دو پا را از ددمنشي نجات دهد گرچه ددان بد نام شده اند وقابل قياس با بشر نيستند.وبدانند كه جدا سخن پر مغز وجالبي است كه مي گويد: كه آ نچه را عاقلان ساليان سال جمع كرده اند جاهلان لحظه اي بر باد مي دهند.
در اين شرايط است كه عقابهاي تيز پروازوصيادان پرندگان خوش آواز نيز به پرواز در مي آيند ولي مارهاي خوش خط وخا ل وچشم نواز وزبان دراز ونيشدارهاي زهر ساز از صحنه مي گريزند.
عقربهاي آتشين نيش ديگر قادر به انجام هيچگونه كاري نخواهند بود. واينجا است كه انسان متوجه مي شود كه اين موجودات گروهي كه داراي انظباط خا ص بودند چگونه بر اثر غفلت نگهبان پر ادعا به چه سر نوشتي گر فتار شده اند وچگونه گروههاي منضبط وداراي بهترين مهندسين ومتخصصين وصنعتگران وكارگران ماهر وكارفرمايان متعهدودسته ها وگروههاي نظم دهنده وخطر شناس همه بر اثر غفلت نگهبان پر ادعاي بي مسئوليت به چه بلايي گرفتار شده وچه صحنه اي را در طبيعت خلق كرده اند كه جبران آن امكان پذير نخواهد بود.
آري در چنين وضعيت وشرايطي است كه عقلا خواهند گفت بيچاره زنبور عسل زيرا در حاليكه همه موجودات از آنها استفاده كرده اند خودشان همه چيز را از دست داده اند وهيچ گروهي از جانوران مهاجم از پستاندار وپرنده وخزنده وبند پا وانگلها وزنبورهاي قرمز وپرندگان زنبور خوار ومور ومورچه وموريانه وروباه وديگر موجوداتي كه به صورت فردي وگروهي از نتيجه زحماتشان وخودشان استفاده كردند تشكر بعمل نياوردند. كه اين خود درس ديگري از جهان وحوادث آن در سرنوشت زنبور عسل است وعجيب نيست كه در اين شرايط خا ص وايجاد شده كنه وموجودات انگلي كه قبل از اين حادثه نظرم را به خود جلب كرد بودند متوجه شدم كه حتي در اين شرايط ودرنده وبازنده وملكه وكارگر وباركش وامنيتي وحتي خرسي كه باعث همه اين وقايع شده بود برايش فرقي ندارند وبه همه آنها مي چسبد وبه زندگي انگلي خود ادامه مي دهد ومرا بيشتر به دقت وتوجه واداشت تا بگويم باز هم بيچاره زنبور عسل وسلام
در مقا له مورخه 16و23مرداد ماه 87علل وعوامل جنگ تنگ تا مرادی و سیا ستهای سلسله قا جاریه متا ثر از سیا ستهای ا نگلیس نام برده شد و خوا نندگان در بطن علل وریشه های آن قرار گرفتند.
در این مقا له سعی شده ا ست ا عمال آنها با ا شعار سعدی شیرین سخن در صیرت پا د شا ها ن آورده شود تا هم عمق بی توجهی حکومت به اعمال حاکمان در ظلم به مردم مشخص شود و هم تذکر ی با شد به ما، در گرفتن در س از گذشته، سعدی در را بطه با دلواپسی پادشا هان به د نیا آورده است:. یکی از ملوک خراسان محمود سبکتکین را به خواب دید که جمله وجود او ریخته بود وخاک شده مگر چشمان او که همچنان در چشمخانه همی گردید و نظر می کرد . سایر حکما از تاویل این فرو ما ند ند مگر درویشی که بجای آورد وگفت : هنوز نگران است که ملکش با دگران است ،
بس نا مور به زیر زمین دفن کرده ا ند کز هستیش به روی زمین براو نشان نماند
وان پیر لاشه را که سپردند زیر گل خاکش چنان بخورد کزو استخوان نماند
زنده است نام فرخ نوشین روان به خیر گر چه بسی گذشت که نوشین روان نماند
خیری کن ای فلان وغنیمت شمار عمر زان پیشتر که بانگ بر آید فلان نماند
و عدم توجه حاکمان به نیازهای جامعه در شرایط خاص زمانی که معمولا باتوسل به قدرت وحفظ حاکمیت وگرفتن مالیات بدون توجه به توانایی مردم از آنها مي گرفتندکه بعضا منجر به شکنجه وحتی بردن دختران در عوض ما لیات مي شد وموجب فرار مردم ازفشارهای آنان و چپاول ایلات را در بر داشت . وسعدی آورده است :
کس نیاید به زیر سایه بوم ورهمای از جهان شود معدوم
مولا علی (ع )چه زیبا فرموده است : به جان خود سوگند یاد می کنم که درنبرد با کسا نی که با حق مخالفت می نمایند وبه تاریکی های گمراهی گام می نهند مدا هنه و مد ا ر ا نمی کنم و سستی نمی ورزم .
دورانی که خیا نت به نام دين و برپایه حسادت به شخصیتهایی بوده که حاکمان بی کفا یت به کمک یاران دنیا طلب وچاپلوس خود جهت رسیدن به قدرت ناپایدار دنیا کور کورا نه در تضعیف ونا بودی آنها تلاش میکرد ند که همان اقدامات باعث عقب ما ندن ایران از کا روان پیشرفت شد و سعدی گوید :
توا نم آنکه نیازارم ا ندرون کسی حسود را چه کنم کو ز خود به رنج در است
بمیر تا برهی ای حسود که این رنجی ست که از مشقت آن جز به مرگ نتوان رست
شوربختی حاکمان و مستبدان در ولایات وایالات وفشاربرسران ایلات که به سنت تبدیل شده بود وافراد ضعیف و ناتوان را با حکمی قدرت حقوقی میداد ند و با هر حربه ای برای و صول ما لیا ت وبه هر بها نه ای رقبای احتما لی خود را منزوی ویا زندانی ،تبعید، فراری، ونا بود می کردند وسعدی چه شیرین آورده است :
شوربختان به آرزو خواهند مقبلان را زوال نعمت وجاه
گر نبیند به روز شبپره چشم چشمه آفتاب راچه گناه
راست خواهی هزار چشم چنان کور بهتر که آفتاب سیاه
ظلم و جور حاکمان در شرایط زما نی و دست درازی به مال و جان مردم زیاد می گرديد و افراد بی کفایت و سفله به موقعیت بزرگ میرسید ند که برای نشان نوکری فشار را بیش از پیش می کردند . وسعدی آورده است :
پادشاهی کوروا دارد ستم بر زیرد ست دو ستدارش روزسختی دشمن زور آور است
با رعیت صلح کن واز جنگ خصم ایمن نشین زا نکه شا هنشاه عادل را رعیت لشکر است
در اینجا فرموده مولا علی (ع) را بایدتذکردادکه روزا نتقام مظلوم از ظالم برا ثرظلم ظالم بر مظلوم شدید تر وسخت تراست
وشاعر گوید:
زکاربسته میندیش ودل شکسته مدار که آب چشمه حیوان درون تاریکی است
منشین ترش در گردش ایام که صبر تلخست ولیکن بر شیرین دارد
حاکمان بی رحمی را برمردم می گما شتند .که بدون توجه به حقوق ا نسا نی مردم ویا توان آنها برآنها ستم میکردند وپادشاها ن که خود چنین می خواستند ستم منصوبان را نادیده و بعضا ارتقاع می دادند که شیوه همه ستمگران تاریخ بوده و هست وحاکما نی که رحم پیشه نمی کردند و خلق از اعمال آنها ایمن نبودند را سعدی چنین توسیف کرده است :
نکندجورپیشه سلطانی که نیایدزگرگ چوپا نی
پادشاهی که طرح ظلم افکند پای دیوار ملک خویش بکند
ترس حاکمان ومنصو بین به پادشا هان ازیکطرف باعث فشار بررعیت جهت ما لیات میشد وازطرف دیگر خطری بود برای پادشا ،زیراچنین کسانی با ا ندک لغزشی در حاکمیت سراسری به طرف کسی می روند که قدرت دارند آن چنان که تاریخ پرازاین چهره های دنیاپرست وفرصت طلب است . که معمولا جبون ومتملق می باشند .
سعدی آورده است : هرمز راگفتندوزیران پدررا چه خطا دیدی که بند فرمودی ؟گفت : خطایی معلوم نکردم ،و لیکن دیدم که مها بت من در دل ایشان بی کران است و برعهد من ا عتمادکلی ندارند ترسیدم ازبیم گزند خویش آهنگ هلاک من کنندپس قول حکماراکاربسته ام که گفته اند :
ازآن کزتوترسد بترس ای حکیم وگربا چنو صد برآیی به جنگ
ازآن مار برپای را عی زند که ترسد سرش را بکو بد به سنگ
نبینی که چون گربه عا جزشود برآرد به چنگا ل چرم پلنگ
حاکمان زورپیشه بی کفایت که به چیزی جز سلطه استبدادی برمردم وا ستثمار آن ها نمی ا ندیشید ند و همه تلاش خود را در آن صرف می کرد ند تا جا ا ندازند، که شاه سا یه خدا ا ست و مردم با ید سایه خدارا گرامی داشته واز هر کاری برای رضای شاه دریغ نورزند. عا ملی که بیش از پیش با عث ظلم به مردم و ا ستثمار وا ستحمار آنان میگردید و مضاف برآن با ایجاد ا ختلاف میان مردم ورو سای قبا یل ظلم را دو چندان میکرد ند و قطعا توده ملت ستمدیده خواهان نا بودی آنها می شد ند و برای نیستی آنها دعا می کرد ند آنچنان که درویشی مستجاب ا لد عوه در حق حجاج یوسف گفت: خداجا نش را بستا ندوسعدی آورده است :
ای زبردست زیر دست آزار گرم تاکی بما نداین بازار
به چه کار آیدت جها نداری مرد نت به که مردم آزاری
طبیعی است که خواب نیم روز پاد شاه ستمگر برای مردم ستم کشیده غنیمت است وسعدی گوید:
ظا لمی را خفته دیدم نیم روز گفتم این فتنه ا ست خوا بش برده به
وآ نکه خوا بش بهتر از بیداری است آن چنان بد زندگا نی مرده به
حاکمیت چنین پادشا هان و منصوبین بی کفایتشان مثل آب شوری ا ست به جای رود خا نه های خرو شان وشیرین وگوارا که سعدی چه زیبا آورده است :
کس نبیند که تشنه گان حجاز بسرآب شورگرد آیند
هرکجا چشمه ای بود شیرین مرد م و مرغ و مور گرد آیند
و قتی مردم خدمت و صلابتی از آنها نمی دید ند ، که جز با دروغ برای تسلیم مردم به هررسوایی به اختلاف در میان سران ایلات دست می زدند ودررسیدن به رضایت پاد شاه توجهی به رضایت خا لق و مخلوق ندا شتند واز گذ شته نعبرت نمی گرفتند سعدی آورده است:
راستی موجب رضای خدا ست کس ندید م که گم شد از ره راست
وقتی حرامی و سلطان و دزدوپا سبان،فا سق وغماز،رو سپی و محتسب، به جای ترس از هم یکی شوند و هد فشان در ا ستثمار مردم یکی با شد. دیگر حقوق ا نسا نها معنی نخواهد داشت و جایگاه سخن حکیما نه سعدی :که چارکس از چارکس به جان برنجند . حرامی از سلطان ، ودزد از پا سبان ، وفا سق ازغماز ، و رو سپی از محتسب ،دیگر در جامعه وحاکمیت برای برقراری امنیت اخلاقی ، اقتصادی، فرهنگی و ا جتما عی ا میدی وجود نخواهد داشت و درچنین جامعه ای راه سعادت بسته وراه شقاوت و نا هنجاریهای ا جتماعی و اخلاقی و ظلم و ستم به مردم و منا فع ملی بازگذاشته است . و سعدی آورده است :
مکن فراخ روی در عمل اگرخواهی که وقت رفع توباشد مجال دشمن تنگ
توپاک باش و مدارازکس ای برادر باک زنند جا مه نا پاک گازران برسنگ
آنان که تحمل حقوق دیگران را ندا شتند و ظلم و خیا نت پیشه کرد ند از درخت بی بر و حجاج ستمگر بد ترند و ا عما ل حاکمان در ا دوار بعد از او به ویژه درزمان منصوبان توجیه گر بی کفایت که جزخیا نت به حقوق انسا نی مردم ندا شتند و نوکری و حلقه به گوشی را با ظلم به مردم حفظ کردند زبان زد عام و خاص مي شد ند و مصداق ا شعار سعدی ا ست که می گوید:
تورا تحمل ا مثال ما ببا یدکرد که هیچ کس نزند بردرخت بی برسنگ
قارون هلاک شد که چهل خا نه گنج دا شت نوشین روان نمردکه نام نکو به جاگذاشت
قارون زاین برآمد و د نیا براو نما ند بازی رکیک بود که موشی شکارکرد
زیرا قارون با ستم و خدمت به زوردرسا یه آن وكمك تزوير، زر جمع کرده بود و نوشین روان به عدا لت و ایجاد اصلاحات مختلف در جامعه ما نع ظلم به رعیت شده بود . آنطور که درشکارگاه چون نیازبه نمک پیداکردند، غلامی رافرستاد ندتا از رو ستا نمک بگیرد توصیه کرد نمک به قیمت بستان زیرا جورکم کم با عث خرا بی ده گردد و ظلم ا ندک به غایت رسد. وسعدی آورده است :
اگر زبا غ رعیت ملک خورد سیبی برآورند غلامان او درخت از بیخ
به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد زنند لشکریا نش هزارمرغ به سیخ
درفرهنگ ملی وتاریخ پا د شا ها ن عدا لت گستر ایرا نی توجه به امورات مردم زیاد آمده است .که یک نمونه آن نکا ت ارزشمند ا نوشیروان است که می گفت:"پادشاهی به سپاه ا ست و سپاه به مال و مال به خراج و خراج به آبادی و آبادی به عدل و عدا لت به ا صلاح عمال ا ست و ا صلاح عمال به درستکاری وزیران ا ست و سر همه این است که شاه ما لک نفس خویش با شد و آنرا تادیب کندکه ما لک و نه مملوک آن با شد. همچنین ا صلاح کاررعیت ازفزو نی سپاه در کار فیروزی موثرترا ست و عدا لت شاه ازحا صلخیزی سال سود مند تر ا ست و ایام خوشی چون چشم به هم زدن میگذ رد و ایا م غم هما نند ما هها ست.
می توان گفت که بزرگی و موفقیت ا نوشیروان درا صلاح امورمردم بخا طرا ستفاده و همفکری از بزرگا نی مثل بزرگمهروزیرکاردان او بود ند. آنطورکه روزی شاه ا نجمن کرد تا از آرا ء آنها بهره گیرد و گفت مرا به حکمتی رهبری کنیدکه هم برای من و هم برای رعیت سود مند با شد . بزرگمهرگفت : ای پادشاه من در دوازده مطلب خلاصه می کنم
1 – ترس از خدا درشهوت و رغبت و ترس و خشم و هوس می با ید در همه امور خدا نه خلق را منظور داشته باشی .
2 – راستی درگفتار،کردار و وفا به و عده و عهد و پیمان
3 – مشورت با علما درحا دثا ت امور
4 – احترام علما و اشراف ومرزداران و سرداران و د بیران و بندگان هریک به قدرمرا تبشان
5- مرا قبت قضا ت وتفتیش کارعمال به ا قتضای عدالت و پاداش درستکار و کیفربدکار
6- مرا قبت زندا نیان که روزها درکارشان بنگری و ازوضع بدکار مطمئن شوی و بی گناه رارهاکنی .
7- مرا قبت ازرا هها و بازارها و نرخها و داد و ستد ها 8-حسن تا دیب رعایای مجرم وا جرای مجازات ها
9- فراهم آوردن سلاح و لوازم جنگ 10- احترام فرزندان وکسان وخویشاو ندان و تامل درمصالح آنها
11- گما شتن مراقبان به دربندها تا حوادث بیم ا نگیزراپیش بینی کنند و پیش از وقوع علاج آن توان کرد.
12- مرا قبت وزیران و بندگان وتعویض آنهاکه نادرست یا ناتوا نند ." ا نوشیروان دستورداد به طلا نوشتندوعمل کردند
همین فرامین رابا اعمال پادشا هان بعد ازحمله عرب تاپایان قاجاریه مقایسه باید کرد و دید که دراین دوران تعویضها نه براساس توان که برمبنای حلقه بگوشی و نوکری است و عامل بد بختی مملکت بوده است .
ادیان الهی و به ویژه دین اسلام برپایه عدالت و قسط و امر به معروف و نهی ازمنکرآمده است و ائمه هدا به همین خاطربه مبارزه اقدام کردندو به شهادت رسید ند
مملکتی که حاکمان تمام توان خود را برای فشار بر مردم بدون خدمت به آن ها به کار می بستند تا خزا نه دولت و جیب خود راپرکرده وموجب سفرهای پر هزینه برمناطق وکشورهای خارجی شوند ودر آمد نا شی ازفروش نفت نیز هزینه سفرهاو خوشگذرانیها می شد .مصداق این شعراست که :
ا بلهی کوروزروشن شمع کافوری نهد زود بینی کش به شب روغن نبا شد در چراغ
آن وقت است که برای جبران کمبود، ظلم و جور را برملت افزایش داده و به ا نواع ستم به ملت دست می ا ندازند که این افزایش ستم موجبات شکاف غنی و فقیر را بیشتر میکرد و اقلیت ده در صدی و وابسته فامیلی به هم ازناف به پا ئین باکشاندن عده ای جیره خوار واستثمار توده بی خبرفریاد زننده بیچاره که خود عامل استحمارخود بودندرا به میدان آورده وگوششان بد هکارجواب دادن به دل دردمندان نبود و غافل بودند از اینکه دعای خلق دمار از روزگارشان درمی آورد .
سعدی آورده است :
آتش سوزان نکند با سپند آن چه کند دود دل درد مند
مولا علی (ع) می فرما ید خداوند دنیا را برای دوستان خود گوارا و بدون آلودگی و ناراحتی قرار نداد، اما برای دشمنان خویش آنچه ازآن خواستند دریغ نکرد . اینجا ا ست که بایدیادآوری کرد، قطعا روزی ستمدیدگان برسر شما می گذرندوخواهندگفت:
نه هرکه قوت وبازو منصبی دارد به سلطنت بخورد مال مردمان به گزاف
توان برحلق فرو بردن استخوان درشت ولی شکم بدرد چون بگیرد ا ندرناف
نما ند ستمکار بد روزگار بما ند براو لعنت پایدار
آری قصه حاکمان ستمگر به کمک دست نشاندگان و نوکران خود درمیان ایلات و طوایف قصه پادشاهی است که برای سلامتی خود فرزندی را ازپدرو مادر پیر و فقیر و نیازمند خرید تا با توجه به مشخصات مشا به و مورد نیاز سلامتی پادشاه اورا بکشد که در اوج غافلی شاه و نومیدی فرزند که معمولا درچنین شرایطی پدر ومادربرای فرزند به دعا می نشینند ولی پدر و مادر بی چاره که پول گرفته بودند و به پول بیش از فرزند توجه داشتند غافل شدند . درآن حا لت فرزند دم تیغ دست به سوی خدا بلند می کند و از اوکمک می خواهد. این حا لت را برای هزاران ا نسان که بر ا ثرظلم و ستم گرفتار بلا شده اند درنظر بگیرید. كه سعدی چه زیبا گوید:
پیش که برآورم زدستت فریاد هم پیش تو از دست توگرخواهم داد
مولا علی (ع)می فرماید: آگاه با شید و بدا نیدکه براستی گاهی تیراندازتیرمی اندازد اما تیراو به خطا می رود و نیزممکن است سخن ازراه منحرف گردد. اما سر انجام باطل و نادرست ازمیان می رود. و خداوند شنوا و بینا است (هوسمیعا بصیرا) واینها همه تجربه ای است برای عبرت گرفتن آن چنا نکه مولا علی (ع)می فرماید :عبرفی آثارما ضین قبلکم ، تا حاکمان دیگرظلم برخلق خداوحقوق خدا و انسانها روا ندارند و با اعمال دوگانه و ریا و دروغ باعث رسوائی خود نشوند ودل خوش نبا شند که باریا وفریب چون گرگ درلباس میش چند روزی در دنیای فانی ا لظاهر با پایما ل کردن حقوق دیگران بر اریکه قدرت تکیه زده و بافریبکاری خودرا سایه ومورد توجه باری تعالی معرفی می کنند و چون مار خوش خط و خال به جان مردم می افتند . که سعدی آورده است :
ماری تو که هرکه را ببینی بزنی یا بوم که هرکجانشینی بکنی
زورت ارپیش می رود باما باخ داوند غیب دان نرود
زورمندی مکن براهل زمین تا دعایی بر آسمان نرود
حذرکن زدوددرونهای ریش که ریش درون عاقبت سر کند
بهم برمکن تاتوانی دلی که آهی جهانی بهم برکند
اگرکسا نی راه نیکی و خدمت به خلق ورضایت خالق راپیشه کنند و به دستورالهی عمل نمایند مردم به نیکی از آنها یاد می کنند. زیرا بر تاج کی خسرو نوشته بود :
چه سالهای فراوان وعمرهای دراز که خلق برسر ما برزمین بخواهدرفت
چنانکه دست به دست آمده است ملک به ما به دستهای دگر همچنین بخواهدرفت
و فردوسی آورده است :
فریدون فرخ فرشته نبود زمشک وزعنبر سرشته نبود
به داد ودهش برداین نیکویی تودادودهش کن فریدون تویی
فريدون زكاري كه كرد ايزدي نخستين جهان را بشست از بدي
يكي بيشتر بند ضحاك بود كه بيدا دگر بود و ناپاك بود.
وديگر كه كين پدر باز خواست جهان ويژه بر خويشتن كرد راست
سه ديگر كه گيتي زنا بخردان بپا لود وبستد زدست بدان
جهانا چه بد مهر وبد گوهري كه خود پروراني وخود بشكري
نگه كن كجا آفريدون گرد كه از پير ضحاك شاهي ببرد
به بد در جهان پا نصد سال شاه بآخر شد وماند از و جايگاه
برفت وجهان ديگري را سپرد بجز حسرت از درد چيزي نبرد
چنينيم يكسر كه و مه همه تو خواهي شبان باش وخواهي رمه
امادیدیم که ظلم حاکمان برپایه اختلاف انداختن وحکومت کردن وبراساس ،تهدید ،تطمیع ،وزوروتزویرچنان برملت فشار آوردندکه ازظلم ضحاک وحجاج تاثیرآن درعقب ماندگی استان مابیش ازهمه بود .استانی که خاستگاه امپراطوری درخشان آزادیخواه هخامنشی وشاهد با لندگیهای بیشمار بود چنان شد که گویی قبل از ما کسی در آن ساکن نبوده است . باید گفت پیامد حاکمیت سفله ها ومتملقین حلقه بگوش ونوکران بی خرد وعوام استحمارشده چیزی جزآن نخواهدبود . وبدین طریق آخرت خود را برای دنیای دیگران باظلم به مردم وضایع کردن حقوق آنها تباه کردند . وسعدی چه زیبا آورده است :
دوران بقاچه باد صحرا بگذشت تلخی وخوشی وزشت وزیبا بگذ شت
پنداشت ستمگرکه جفابرماکرد درگردن او بما ند برما بگذشت
آری نوکران سرسپرده وحاکمان دست نشا نده که همه اقداماتشان برای قدرت ودنیا بود وهیچ مسولیتی در جهت رفاه ،اقتصادی ،اجتماعی ،اخلاقی ،عقیدتی وفکری فرهنگی درقبال مردم نداشتند . ونشان دادند که گرگ در لباس میشند را ، سعدی چه زیبا آورده است :
دربرابرچوگوسفندسلیم درقفاهمچوگرگ مردم خوار
دنیارافرصت دانستند ومردم راکاروانی فرض کردندکه دزدا نه به آن هاحمله می کردند وا موا لشان را می ربود ند و عجباکه یک بار به خود نیامدندتا بپرسند قیام امام حسین (ع)برای چه وعلیه که بود .وسعدی چه زیبا آورده است:
چوپیروزشددزدتیره روان چه غم دارد ازگریه کاروان
عدم توجه دزد به سخنان حکیما نه در زمان صرقت اموال موجب توجه کاروان به جواب لقمان مي شود که ازاوخواستندتا آنهاراموعظه کندشاید پنداودرآنها اثرداشته با شد. و سعدی چه شیرین دارد :
با سیه دل چه سودگفتن وعظ نرود میخ آهنی درسنگ
دیدیم که این چنین حاکمیت هایی برمردم هما نند ،را هزنان بودند ونه تنها توجهی به پند و ا ندرز نمی کردند. که خود توجیه گر تضیع وغارت حقوق ا نسا نها بود ند وآن را عنایت خدا میدا نستند . ان الله هم الغافلون و ان الله هم ا لظالمون دم از فرامین خداورسول می زدندوخود را ظل الله معرفی می کردند وهر گونه اعمال خلاف دین وارزشهای دینی وانسا نی وملی را نادیده میگرفتند وا نسا نهارا به خاری زندان تبعید وکور می کردند ویا به کلی حیات را از آنها می گرفتند . ویامجبور به ترک دیارشان میکردند . این بود حاکمیت ظل ا لهی ها ،وسعدی آورده است :
به عذر توبه توان رستن از عذاب خدای ولیک می نتوان اززبان مردم رست
آوازخوش ازکام ودهان ولب شیرین گرنغمه کندو رنکند دل بفریبد،
ورپرده عشاق خراسان وحجازاست ازحنجره مطرب مکروح نزیبد
بنابراین خیا نت به حقوق مردم وظلم پیشه کردن برای رضای" شاه" سایه خدا با هررنگ وا نگ حاکمیت مصداق تزویروریامی باشد . وشاعرگوید :
زاهد که درم گرفت ودینار زاهدتر ازاو یکی به دست آر
آنهایی که صاحب دل می با شند نان می گیرند چون به کنج عبادت مشغولند نه مثل ریاکاران و متظاهران برای رسیدن به دنیا خودرا به عبادت زده ا ند ودراین راه باریاو تظا هر هر حقی را ضایع میکنند تا به دنیا و نان برسند و آن را عنایت خدا میدا نستند . وسعدی چه زیبا آورده است :
نان رابرای کنج عبادت گرفته اند صا حبدلان نه کنج عبادت برای نا ن
زیرا آن چنان که وزیرمعزول به گروه درویشان در آمدوبرکت صحبت ایشان دراوسرایت کردودرآن جمعیت براثرتمرکزفکرواندیشیدن حقیقت یافت وزما نیکه ملک براودل خوش کرد.براوخدمت کردن را وظیفه نمودوقبول نکردوگفت معزولی به نزدخردمندان بهترکه مشغولی :
آنان که به کنج عافیت بنشستند دندان سگ ودهان مردم بستند
کاغذبدریدندوقلم بشکستند وازدست زبان حرف گیران رستند
ملک گفت هرآینه ماراخردمند خرده گیربایدکه تدبیرمملکت رابشاید.گفت ای ملک نشان خردمندی کافی جز آن نیست که به چنین کارهاتن ندهد .
همای برهمه مرغان از آن شرف دارد که استخوان خوردوجا نورنیازارد
اعمال دست نشاندگان ومتملقان مثل رفتار سیه گوش به دور سفره شیراست تاازفضله صیدش خورد وازشردشمنان درپناه اوزندگی کند ولی توام باتملق وچاپلوسی تااز خشم اودرامان باشد. زیراسعدی چه زیبا آورده است:
اگرصدسال گبرآتش فروزد اگریک دم دراوافتدبسوزد
پس باید ازرنگ به رنگی پادشاهان برحذربودکه وقتی به سلامی برنجند ودیگروقت به دشنامی خلعت دهند واینجا است که فرق است میان ندیمان ومتملقان فرصت طلب باحکیمان، وسعدی آورده است:
توبرسرقدرخویشتن باش ووقار بازی وظرافت به ندیمان بگذار
آری درجامعه ای که ریا ودروغ وتظاهرو ،زر ،و ،زور، وظل الهی برای قتل وغارت وچپاول وتضیع حقوق انسانها است . واختلاف انداختن عامل ورمز موفقیت چند روزه دنیای بی وفا وعروس هزار شوهر است .حکیمان جایی ندارند . وندیمان ومتملقان وچاپلوسان واوباشان بی مخ دنیادوست وفرصت طلب محبوب ترین می باشند .وحاکمان خودفریب زمانی به خود می آیند که خود ومیهن رافداکرده اند وخواری وفقر وبدبختی برای ملت به ارمغان آورده اند وننگ ا بدی برای خود به جا گذاشته اند .چه انسانها در حالی گرسنه ازبین رفته اند که سرمایه های ملی آنها نه مردم کشور خود که مردم دیگر کشورهارا تغذیه می کرد.وسعدی چه جالب آورده است . :
بس گرسنه خفت وکس ندانست که کیست بس جان به لب آمد که براوکس نگریست
مبارزه علیه چنین حاکمان ستمگری برای نجات ملت ومردم وبه یادگرسنه گان بودن همانند منافع زیاددردریامی باشدوخطراتی که به دنبال دارد.وسعدی گوید:
به دریادرمنافع بیشمار است وگرخواهی سلامت ،برکناراست
فرصت طلبان سودجوی دنیاطلب وبادمجان دور بشقاب چین متملق که همیشه نور چشمان حاکمان ستمگرند .درزمانشان میخورند وبعد از آن برای تملق حاکمان جدید از آنها بدمی گویند که خود وتاریخ شاهد صدها نمونه زنده آن بوده ایم . وبی شک به شعر سعدی درزیر می مانند:
دوست مشمارآن که درنعمت زند لاف یاری وبرادرخواندگی
دوست آن دانم که گیرد دست دوست درپریشان حالی ودرماندگی
دفاع ازحقوق انسانهادر چنین دوره ای انگشت درسوراخ کژدم (عقرب)کردن است. وپندحکیمان نیز درحاکمیت استبدادملبس به ریا وتظاهرنه تنها بی اثر که بسیارپرخطر است.وسعدی چه خوب گوید:
بدانستی که بینی بندبرپای چودرگوشت نیامدپندمردم
دگرره چون نداری طاقت نیش مکن انگشت در سوراخ کژدم
در میر ووزیر وسلطان را بی وسیلت مگردپیرامن
سگ ودربان چویافتندغریب این گریبانش گیردوآن دامن
وقتی عالمان ومنورالفکران وصاحبان اندیشه وخردواصلاح طلبانی چون عباس میرزاو میرزا ابوالقاسم فراهانی ومیرزاحسین خان سپهسالار ،وامیرکبیروسیدجمال الدین اسدآبادی وسید جمال واعظ اصفهانی وده هااصلاح طلب دیگر ازایران تانجف به قتل رسیدند وافراد ضعیف متملق ویاوابسته وطرف دار این وزیر یا آن دیگری صاحب منصب وبزرگ شدند .و افرادبی کفایت وبی سیاست پرچم دار امورشدند.به مانند صیادضعیف وماهی قوی در دام افتاده است ،که طاقت حفظ اورانداشت وماهی براوغالب آمدودام ازدستش درربودوبرفت ودیدیم که چه قسمت هایی از ایران جدا گردید که افسوس وآه دیگرفایده ندارد تاابدگرفتارلعنت شده اند.
شدغلامی که آب جوی آرد جوی آب آمدوغلام ببرد
دام هر بار ماهی آوردی ماهی این باررفت ودام ببرد
آن جااست که به این نتیجه می رسیم که سفله ها جز خسارت ونفرین آیندگان رابه دنبال نخواهند داشت آن چنانکه شاعر گفته است :
شودبنده بی هنر(پدر)شهریار نژاد وبزرگی نیایدبکار
زروئیدن خارسردیواردانستم که ناکس کس نمی گردد ازاین بالانشینی ها
حاکمان ستمگر قدرت طلب مست به دنیا باتجاهل به غفلت ولی به خاطر حفظ قدرت همه چیز رانادیده می گیرند. ولی ناگهان بابرگشت روزگارخوشی ورسیدن دوران ضعف ازجایی ضربه می خورندکه تصور آنرا نمیکردند. آن چنانکه سعدی آورده است :
دست وپابریده ای هزارپایی کشت. صاحبدلی بروگذرکردوگفت:
سبحان الله باهزارپایی که داشت چون اجلش فرارسیدازبی دست وپایی گریختن نتوانست .
وشاعر آورده است :
چو آیدزپی دشمن جانستان ببندد اجل پای اسب دوان
در آندم که دشمن پیاپی رسید کمان کیانی نشایدکشید
چو آیدبه مویی توانی کشید چوبرگشت زنجیرهابگسلد
آری حاکمان ستمگراز فرصت به دست آمده نهایت استفاده را کردند تاباظلم وجبروریا وتظاهر درحفظ قدرت باهر خفتی ساخته وبه جمع آوری مال پرداختند وننگ ابدی را برای خود ماندگار کردند اما افسوس که افراد زمان قدرت، خیانت خود ،رانیز به خورد مردم خدمت معرفی می کنند واین زمان رافقط میتوان بااشعار فردوسی جواب داد که :
چوروزاندر آید به روز دراز شودناسزاشاه گردن فراز
نه تخت ونه تاج ونه زرینه کفش نه گوهرنه افسرنه برسردرفش
به رنج یکی دیگری برخورد به داد وبه بخشش همی ننگرد
زپیمان بگردندوزراستی گرامی شودکژی وکا ستی
پیاده شودمردم جنگجوی سوارآنکه لاف آردوگفت وگوی
کشاورزجنگی شودبی هنر نژادوهنرکمترآیدبه بر
ربایدهمی این از آن آن ازاین زنفرین ندانندبازآفرین
نهان بدترازآشکاراشود دل شاهشهان سنگ خاراشود
بداندیش گرددپدرازپسر پدر برپسرهمچنین چاره گر
شود بنده بی هنر شهریار نژادوبزرگی نیایدبه کار
به گیتی کسی رانماندوفا روان وزبانهاشودپرجفا
ازایران وازترک وازتازیان نژادی پدیدآید اندر میان
نه دهقان نه ترک نه تازی بود سخنهابه کرداربازی بود
همه گنجها زیردامن نهند بمیرند وکوشش به دشمن دهند
بوددانشومندوزاهدبه نام بکوشدازاین تاکه آیدبه کام
چنان فاش گرددغم ورنج وشور که شادی به هنگام بهرام گور
نه جشن ونه رامش نه کوشش نه کام همه چاره ورزش وسازدام
پدرباپسرکین سیم آورد خورش کشک وپوشش گلیم آورد
زبان کسان ازپی سودخویش بجویند ودین اندرآرندپیش
نباشدبهاروزمستان پدید نیارندهنگام رامش نبید
چوبسیارازاین داستان بگذرد کسی سوی آزادگی ننگرد
بریزند خون ازپی خواسته شود روزگار مهان کاسته
دل من پرازخون شد و روی زرد دهن خشک ولبهاشده لاژورد
وسعدی براساس تجربه آورده است:که ملک ازخردمندان جمال گیردودین از پرهیزگاران کمال یابد و پادشاهان به صحبت خردمندان از آن محتاجترند،که خردمندان به قرب پادشاهان
پندی اگربشنوی ای پادشاه درهمه عالم به ازاین پند نیست
جزبه خردمند مفرماعمل گرچه عمل کارخردمند نیست
چراکه ملک بی سیاست پایدارنمی ماندوآن همه خسارت ناشی از بی سیاستی را دیدیم که قسمتهای وسیعی را ازدست دادیم وکاروان صنعت که همزمان با تحولات ژاپن در ایران شروع شد بر اثر کشتن امیرکبیر وانتخاب حلقه به گوشی به نام آقاخان نوری مانع شدند وبه قول مولانا ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم ،زیرا سیاست رابرپایه استبداد وخفه کردن اصلا ح طلبان در پیش گرفتند . وشعر زیر مصداق اصلی دادن آزادی وهمدلی واستفاده از همه افکار واندیشه ها است که می گوید:
وقتی به لطف گوی ومداراومردمی باشد که درکمند قبول آوری دلی
وقتی به قهرگویی که صدکوزه نبات گه گه چنان به کار نیاید که حنظلی
واینجامنظور از حنظل سخنان حکیمانه ای است که برای حاکمان ستمگرومتکی به قدرت تلخ است.حال آنکه این تذکرات عالمانه درصورت آزادی واجازه گفتن برپایه حقیقت است وباعث اصلاح اموروایجاد تحول به سوی پیشرفت وشکوفایی وبیمه کننده حکومت وضامن سلامتی، سیاسی ، اقصادی ،فرهنگی ، اجتماعی ، و عقیدتی ومانع از فساد اداری وتوجیه ودروغ که عامل ضعف وسقوط هرحکومت وسلسله ای می باشد . اما افسوس که انسانهای غافل براریکه قدرت آن چه راکه انجام می دهند حق وصحیح می دانند وتوجهی ندارند خودرامنبع عقل کل می دانند. اشتباهی که تاریخ شاهد آن بوده وهست.وحاکمان مستبدهمیشه متملقین را رحم آورده وگرامی داشتندواندیشه وصاحبان خردراکشتندویامنزوی تبعیدوزندان کردندوعامل فرارمغزهاشدندکه این همه باعث خسارت به مملکت وعقب ماندگی آن ازکاروان آزادی وترقی شده است.وسعدی چه زیباگوید :
خبیث راچوتعهد کنی وبنوازی به دولت توگنه می کندبه انبازی
واینجا است که به دوستی پادشاهان اعتماد نتوان کردکه آن به خیال مبدل شود.وآورده است :
معشوق هزار دوست رادل ندهی ور می دهی آن دل به جدایی بنهی
دنیا وحکومتی که علی (ع)جزبرای گرفتن حق مظلوم لگامش را به گردنش انداخت ورهایش کرد.برای دنیاطلبان زر وزور وتزویرچه عزیز گشت تاجایی که برای حفظ آن دین وتمام ارزشهایش را برای نابودی رقیب وبه دست آوردن پستی پست ومایه ننگ درچشم آینده گان وعامل لعن به دست آوردند ومردم را باحیله وتزویراستحمار واستثمار کرده به زیرستم کشیدند.وازهمه چیز حتی معاد وقیامت وپایان عمرغافل شدند واحساس کردند که خود حق هستند وهر گزنمی میرند.
آری حاکمیتی که براثراختلافات سران ایلات وقبایل وباحمایت دوست داران دنیا به دست آید و بدون زحمت وبا سوء استفاده اززحمات دیگران ومعرفی خود به سایه خدا وانحراف بوجودآید وادامه یابد دیری نپاید.که سعدی چه زیبا دارد:
خاک مشرق شنیده ام که کنند به چهل سال،کاسه ای چینی
صدبه روزی کننددرمردشت لاجرم قیمتش همی بینی
کسانی که نه برپایه علم وتجربه وتخصص وفهم وسیاست وخردمندی به قدرت رسیده اند .بلکه برپایه نوکری ره صدساله را یک شبه به پاس حلقه به گوشی طی کردند. همه چیزرافدامی کنند .تاخودوقدرت راحقظ نمایند. قطعا نفرین آیندگان رابه دنبال دارند. وآنجا که به جای عقل خیال توام باتوهم می کردندکه ارکان اجرایی وتصمیم گیری رابه جای فرهیختگان به حلقه به گوشان بی مقدار بدهند تاازناتوانی آنها نهایت استفاده رانه برای ملت که برای خود کرده باشند . مصداق اشعار سعدی است که :
به یک ناتراشیده در مجلسی برنجد دل هوشمندی بسی
اگربرکه ای پرکنندازگلاب سگی دروی افتد کند منجلاب
تشریح حاکمیت قاجاریه که باتمسک به ظل الهی بودن شاه وتوجیه برپایه دین وبزرگ کردن متملقین ومتظاهرین به دین که برپایه استبدادوبرای استحمارملت بود .وتاثیر این درباریان متظاهر درتمام ایالات وولایات مصداق این حکایت گلستان بود. که فقیه زاده ای پدرراگفت:هیچ ازاین سخنان رنگین دلاویز متکلمان در من اثرنمی کند، به حکم آنکه نمی بینم مرایشان رافعلی موافق گفتار.
ترک دنیا به مردم آموزند خویشتن رابه سیم وغله اندوزند
عالمی راکه گفته باشد و بس هرچه گوید نگیرد اندر کس
عالم آنکس بودکه بدنکند نه بگوید به خلق وخود نکند
آنچنانکه خدادرآیه 42سوره بقره آورده است آیا مردم رابه نیکی فرمان می دهید وخود رافراموش می کنید.
پس وقتی زر و زور و تزویریکی شود وکارهابه سفله های حلقه به گوش سپرده شود شعار عدالت خواهی ،همانندفریاد کوری است که درشب تاردر گل ولجن گرفتارشده وفریاد می زند یکی از مسلمانان چراغی فراراه من داردکه اینجاعدالت وحقیقت است .لذادرپیشگاه دنیاطلبان قدرتمندوریاکاران درباری تا ارادتی وتملقی نیازی سعادتی نبری که اهل خرد آن رانه سعادت که عین ذلت دانند.وجادارد وصیت داریوش را به فرزندش درباره حکومت کردن بیان کنم تابیش ازپیش متوجه خدمت وخیانت شویم ، آنجا که گفته است فرزندم وقتی مردم مرادرقبربگذار ولی درب آن رانبند تاهمیشه به یادداشته باشی که پادشاهی که روزی براین سرزمین پهناور حکومت می کرد حالا توان حرکت ندارد .ودوستان وخویشان ونزدیکان خود رابرکارهای بزرگ مگذار زیرا درصورتیکه خلافی ازآنها سرزددوستی ونزدیکی مانع از عزلشان می شود وباعث ظلم وویرانی مملکت می شود. وغفلت از مردم ودفاع ازمنسوبین باعث سست شدن پایه های حکومت خواهدشد. درخاتمه به کلام ملک الشعرای بهار اکتفامی کنم که میگوید:
این دوسیه فام که ازبام وطن خاست ، ازماست که برماست.
وین شعله سوزان که برآمدزچپ وراست ، ازماست که برماست
جان گربه لب مارسدازغیرننالیم ، باکس نسگالیم
ماکهنه چناریم که ازبادننالیم، برخاک ببالیم
لیکن چه،آتش ما درشکم ماست، ازماست که برماست
گوییم که بیدارشدیم این چه خیالیست ، بیداری ماچیست؟
بیداری طفلی است که محتاج به لالاست، ازماست که برماست
مصداق واقعی قرآن که" ان الله ما یغیربه قوم حتی یغیرما به انفسهم " خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغیر نمی دهد مگر آن قوم خود سرنوشت خود را تغیر دهد .
وکلام آخر را به چند شعر ختم می کنم شاید درسی باشد به همه طالبان قدرت وموجب شود ازخواب بیدارشوند وهمه چیز رابه خاطرهیچ از دست ندهند تامجبور به توجیه ودروغ بستن نشوند . ولا ملک الا با لرجال ،مملکت پایدار نیست مگر بامردان بزرگش کسانی که درمملکت مایامنزوی یازندان ویاتبعید وکشته می شدند .
چه هرکه تخم درزمین شوره کارد جزندامت بری برندارد
ازشکوه همای رایت شاه کرکس آسمان پراندازد
هرکه رابخت رهبری نکند کوشش وجهد یاوری نکند
کوشش وجهد درپی قدرت است فسق آید برون وقدرت گیرد
سرچشمه شاید گرفتن به بیل چوپرشد نشاید گذشتن به پیل
سیل اگر کوه رابگرداند چون به دریارسدفروماند
چوخسروکند میل مستی وخواب شود بی گمان کارملکش خراب
جهان سفله اگر باکسی وفاکردی زکی قباد کجامنتقل شدی به قباد زبه التاریخ ،ج ،3،ص 394و500
به دولت منازوزمحنت منال که این هردورازودباشدزوال
به امید آن که خدا عاقبت همه راختم به خیر کند و مسلمانان را از شردرونی وبرونی نجات دهد . انشاء الله
تاثیرات متقابل حوادث تحولساز تاریخی بربافت قومی و قبیلهای در استان کوهگیلویه وبویراحمد
تاثیرات متقابل حوادث تحولساز تاریخی بربافت قومی و قبیلهای در استان کوهگیلویه وبویراحمد
چکيده: گروههای قومی، که در سحرگاهان تاریخ بشری پدیدآمدند، در طول تاریخ، موتور محرک رویدادها بودهاند.گاه هماهنگی آنها با هم، پدیدآورندهی رشد وتوسعه بوده وگاه غلیان ویژگیهای ناپسند انسانی، آنان را در مقابل هم قرار داده تا مهیبترین فجایع را به بار آورند. تاریخ گواهی میدهد که این گروهها که هنوز در مناطق رشد نیافتهتر، حیات دارند، همچون گروههای اجتماعی دنیای امروز، میتوانند در خدمت رشد جامعه باشند، یا تهدیدی برای آن به شمار آیند. در این مقاله،با گذری بر تاریخ ایرانزمین، این فراز وفرودهاو نقش گروههای قومی را مورد کنکاش قرار میدهیم. خواهیم دید که همه گروههای اجتماعی واز جمله گروههای قومی، اگر در زیر چتر مدیریت قوی وهوشیارانه قرار بگیرند، موجب رشد جامعه خواهند شد ودر نبود چنین مدیریتی وآشفتگیهای اجتماعی و...ناشی از این فقدان، همراه با دیگر گروهها، در مسیر تخریب، سقوط وانحطاط قرار خواهند گرفت.
واژگان کليدي:
1. مقدمه
میتوان گفت که سیر حوادث تاریخی، عمری به درازای تاریخ بشر و ریشه در بافت قومی دارد؛ چرا که بافت قومی است که با ایجاد حوادث، تحولات تاریخی را ورق می زند. به همین خاطر، مورخینی مثل هینتس ایلامیان را لرهای اولیه مینامد[1] وفرای ساکنان بویراحمدی کوهگیلویه را دارای ریشه پارسی میخواند[2].خداوند یکتا در این باره میفرماید:«شما را از مرد وزنی آفریدیم وسپس به قبایل وگروههای گوناگون تقسیم کردیم تا از هم باز شناخته شوید»[3]. در مطالب فوق نکاتی نهفته است که روشن میکنند، قبایل، نگاهبانان هزاران سال تمدن و فرهنگ خود هستند؛ تا آنجا که پاتس با مطالعه این آثار نیکو این مطلب را میبیند که «همه نمادهای فرهنگی،نامگذاریهای اقلیمی وهویت زبانی میتوانند به خاطر نشان دادن هویت قومی اعضای یک گروه به جهان بیرون میباشند»[4]. با توجه به نکات بالا است که میتوان تاثیر حوادث تحولساز تاریخی را بر بافت قومی استان مورد بررسی قرار داد.بنابراین، در این مقاله،طی سیری در تاریخ هفت هزار سالهی این استان وتحولات آن که با وجود جابجاییهای انجام شده، هویت اصلی خود را حفظ و به نسلهای بعدی انتقال داده تا به ما رسیده استسعی شده است تا مختصراً به پارهای از آن حوادث اشاره شود.
2. دوران باستان
شواهد تاریخی حاکی از آن است که دورانی را که مورخین به نام پیشدادیان در تاریخ ایران نامیدهاند، عصر حاکمیت اقوام انشانی است. به علت عدم وجود نام این تمدن در منابع بینالنهرین، سه هزار قبل از میلاد را سال محو و انقراض تمدن انشانی دانستهاند. بعد از آن، دوران جمشیدیان میباشد که در واقع برابر دوران پلیاوانیها است و منطبق با استان وبا نام بنیانگذارش پلی (بلاد شاپور) تا دجله بوده است. ایشان پس از این دوران، با تهاجمات بینالنهرین (ضحاکیان)،حضور سیاسی خود را از دست میدهند. اما اقوام دیگر ایلامی و انشانی وتحت عنوان اسطورهای وافسانهای فریدون وگابه (کاوه)، ایران را نجات می دهند.این، در واقع وحدت انشان و سیماشکی، این رویداد مهم را موجب شده است. ولی با اختلاف میان فریدونیان (سوکلماخها)، مجدداً بین النهرینی ها حاکم میشوند[5].
با حاکمیت بینالنهرین وتصرف مناطق دشت شوشیان است که اقوام دیگر زاگرس توانستند با نام کاسیهای ساکن بر لرستان وکرمانشاه، بینالنهرین راتصرف کنند. همزمان با حاکمیت کاسیها بر بینالنهرین است که اقوام انشانی ساکن کوههای کوهگیلویه وحاشیه مارون، از ساحل تا ارتفاعات، با نام ایگه هالکیدها با کاسیها پیوند خانوادگی برقرار کردند، کمکم به دجله نزدیک شده وشوشیان را از کاسیها باز پس گرفتند.از ایشان در تاریخ ایران با نام منوچهریان یاد شده است؛ سلسلهای که با انقراضشان، جای خود را در ساحل دریا به شوتروکیدهای انشانی دادند و آنها بودند که مغلوب پاشیها و بعد بازیهای بینالنهرین شدند.
با حاکمت سلسلههای پاشی و بازی، اقوام آریایی دارای ریشه انشانی وشوشانی ساکن، کوههای زاگرس وخاص زردکوه تا دنا را با دژهای مستحکمش عامل حفظ قومیت واستقلال خود قرار دادند. دورانی که اقوام زاگرس توانستند با ایجاد وحدت، اتحادیههایی را در برابر بینالنهرین به وجود آورند. شواهد تاریخی، دال بر آن است که حدود سه هزار سال پیش، اقوام یاسام آجام (آجامیان)[6]در ارتفاعات زاگرس، از زردکوه تا دنا زندگی میکردند. این اقوام باعث تحولات تاریخی زیادی شدهاند و اقوام امروزی زاگرس از نژاد آنان میباشند که با وجود حوادث متعدد وبزرگ، هویت خود را از آجامیان میدانند. بر همین اساس است که مورخین اقوام «ماد»،«اورارتو»،«اوکسی» (خوزی) یا شوشی و (ایلام نوین) و پارس را نسلهای به جا مانده از آجامیان میدانند که توانستند سلسلههای «ماد»، خوزی (ایلام) وهخامنشی را تأسیس کنند.دورانی که آجامیان (از 750 ق.م تا 646 ق.م)توانستند با وجود حملات بینالنهرینیها (بابلیان وآشوریان) با نام اسطورهای تورانیها، هویت قومی خود را حفظ کرده و با کمک اقوام دیگر، باعث تحولات زیاد تاریخی شوند. تاریخ شاهد است که اگر اقوامی از نژاد ایلامی-انشانی (آجامیان) موقعیت سیاسی خود را از دست میداد اقوام دیگر به بازسازی ساختار اقوام پرداختند وبا ایجاد وحدت با نامی دیگر استقلال اقوام را باز یافته وسلسلهی جدیدی تشکیل دادهاند.
به دنبال تحولات جدیدوحملات بینالنهرین (بابلیان وآشوریان) به انشان وشوشان، اقوام آجامی با نامهای ماد وپارس واوژی (شوشی) در شرق زاگرس منطبق با فلات ایران تا دریاچه وان در پهنهی تاریخ ظاهر شدند تا در مقابل حملات آشور از خود دفاع کنند. در این زمان دو قوم ماد و خوزی در شرق و غرب زاگرس مستقرند و پارسیان در اطراف دنا در انشان ساکن میباشند.اتحادیهای در برابر آشوریان شکل میگیرد. این اتحادیه، شامل «اورارتو»، «ماد»،«کاسی» واحتمالاً پارت بوده است که بعضی از مورخین مثل گیرشمن اشتباه کرده وپارثوا(پارتوا) را پارس فرض کرده است و مسیر مهاجرتی از دریاچه وان تا کرمانشاه و خوزستان وفارس را برای آنان حدس زده است. این اتحادیه جنگهایی را با آشوریان داشتند که طبق آن در صورت یکی دانستن پارثوا(پارتوا)با پارسوا، قوم پارس از حامیان این اتحادیه بوده واسطورهها نیز حاکی از آن میباشد[7].
در زاگرس غربی واز دجله تا مارون، ایلامیان (شوشانیان) ابتدا به جنگ با بابلیان و بعد آشوریان وارد شدند که در تمام مراحل دفاع وتهاجم دولتهای شرقی وغربی زاگرس در برابر بینالنهرین از حمایت اقوام پشت سر خود برخوردار بودند.
در این دوران اقوام پارس ساکن در انشان وپارسوماش نقش کلیدی را داشتند وبا حمایت پشت جبهه و بعضاً خط مقدم، عامل پیروزی بوده اند. اوج این نقش در نبرد هلوله و با حضور انشان و پارسوماش در سال 691ق.م مشخص میشود. همین نقش باعث شده است تا در اسطورهها و افسانهها وشعرهای حماسی، عامل انسجام وپیروزی را کیقباد کیانی (چیش پش) وهخامنشی بخوانند. اقوام پارسی در تمامی انشان در شرق، جنوب وغرب دنا ساکن بودند. بی توجهی ایلام نوین 3 به وحدت، موجب کودتاهای داخلی شد و خاندان حکومتی به جان هم افتند. به همین خاطر حامیان کلیدی خود مثل حاکمان «هیدالی» (ارگان) و پارسهای ساکن انشان و پارسوماش را از دست دادند. امری که باعث شد تا سپاهیان آشور بانی پال به ایلام حمله کرده و این سلسله در سال 646ق.م منقرض شود. این سقوط موجب تحولی جدید شد. کورش دوم پادشاه انشان در هیدالی(ارگان) یکی از پایتختهای ایلام نوین سه، با آشوریان نشست و به توافق رسید، فرزندش «اروکو» را به عنوان ضمانت به نینوا فرستاد و استمرار سلسلههای زاگرس را پس از سقوط این دولتممکن ساخت.اینگونه، پارسیان،وحدت قبایل زاگرس را با تحولی جدید به نام انشان و بعداً پارس وسلسلهی هخامنشی حفظ کرد[8].
پس از این رویدادها، مادها در شرق زاگرس در جنگ با آشوریان با خیانت کاسیها شکست خوردند و فرورتیش پادشاه آنان کشته شد. با در پیش گرفتن سیاست جدید به وسیلهی هوخشتره و ایجاد پیوندهای قبیلههای زاگرس با رهبری پارس شرایطی بهوجود آمدتا با اتحاد همه قبایل آجامی وحمایت کورش، آشوریان شکست خورده ومنقرض گردند.
این وحدت قبایل آجامی (آریایی)باعث شد تا قبایل مختلف، پشت سرکورش سوم (کبیر)سلسلهای بس نیرومند و دارای قدرت جهانی به نام هخامنشی تاسیس کنند که امروز با گذشت دوهزار وششصد سال از تاسیس آن، نام ویاد کورش وداریوش در دنیای پر ادعای مدیران امروزی جهان، باعث مباهات هر ایرانی دارای هویت است. کافی است فقط کاروعملکرد چشم وگوشهای او را در تمام ساتراپها بررسی کرد که چگونه سری وناشناس ناظر بر اعمال حاکمان مناطق بودند تا اجهافی از طرف حاکمان بر مردم صورت نگیرد و حقی ضایع نشود. اگر در پایان روزگار هخامنشی، مقدونیها به رهبری اسکندر وخیانت بعضی ساتراپهای غرب ایران باعث شدند تا حتی سردار پر آوازه پارسوماش(کوهگیلویه) آریوبرزن کشته وپایتخت فتح شود[9]، اما حفظ هویت ملی از یکطرف وعشق به استقلال در میان اقوام وقبایل باعث تحولات جدیدی شد و اقوام پارس وایلامی جانشینان اسکندر را شکست دادند ودو نظام مستقل حکومتی یکی در پارس تا مرز مارون و دیگری از مارون تا کارون با نامهای«ملکا» و «آلیمائید» تشکیل دادند و پادشاهان آلیمائید تا آنجا پیش رفتند که به کمک اقوام مختلف وبرای دفاع از معابد خود دو نفر از جانشینان اسکندر را به نامهای آنتیوخوس سوم و چهارم به قتل رساندند[10].
در نهایت اگر این اقوام، قدرت را واگذار کردند، این واگذاری با حفظ هویت قومی و قبیلهای ووحدت ملی، به شخصی از جنس خود بود. اتحادی بزرگ با نام سلسلهی اشکانی تحت رهبری مهرداد اول که او را همپای کورش بزرگ میدانند. اردشیر بابکان که ریشه در مغان داشت و از اقوام بازرنگی بود توانست سلسلهی اشکانی را شکست داده و قدرت را به دست آورد که خود به خاطر مشروعیت دادن به قدرتش، نژاد و قومیت خویش را از نسل کیانیان دانسته و معرفی کرده است و اکثر مورخین در کتب تاریخی آوردهاند. با حمله اعراب به ایران وانقراض ساسانیان که ریشه در سوء استفادههای مغان زردشتی از دین داشته است، کوره ارگان (استان کوهگیلویه و بویراحمد) مورد تهاجم قرار گرفت و تحولات ودگرگونیهایی را شاهد بود. از سال 18ه.ق تا 30ه.ق شهرهای مهم وتجاری آن گرفتار تاخت و تاز ددمنشانه اعراب قرار گرفت تا به مصداق شعر زیر به تخت کیانی رسند که رسیدند[11].
زشیر شتر خوردن وسوسمار عرب را به جایی رسیده است کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
این حملات موجب ویرانی شهرهای زیادی چون: سی نیز، مهرویان، رام هرمز، داریان، آسک، گنبد ملغان، پشکان، گچاران و ارگان ومهمتر از همه شهر «ریواردشیر» در درهی زیدون شد که مرکز اسقفنشین وگهواره خطوط ایرانی و صنعت پارچه بافی بود. باقیماندهیمناطق در جنگهای وحشیانهی اعراب تا قرن پنجم چنان آسیب دیدند که امروزه فقط خرابههای آنها از زیر خاک سرک میکشند و یا به وسیلهی کاشفان دفینهها مشخص میشوند و سازمان میراث فرهنگی فقط بعد ازآن است که متوجه آنها میشود. بیش از یک صد مرکز دیگر، از جمله قریب چهل و دو، تا پنجاه و دو مرکز در بلاد شاپور ویران شده اند، اما هنوز اقوام و طوایف متعددی خود را نسل بازمانده اسطورهای کیانی(هخامنشی)، گودرز وگیو اشکانی و خوزیان (شوشیان) و دیگر اقوام آن زمان میدانند. امری که منابع زبان شناسی نیز آن را تائید می کنند و با تحقیق مشخص شده است که بیش از چهل قوم بجا مانده در استان از اقوام ریشه دار مناطق مختلف کوره ارگان میباشند که در تقسیمات زمان ساسانی واسلامی به نام «رَمهای بازرنگی (بازرنجان)یا یاسوج و سیمسخت (سی سخت) وزیز و لوالجان، ذیوان (دیوان) وگیلویه (جیلویه) و صرام و بلاد شاپور حفظ وبجا ماندهاند[12]. ساکنان این مناطق، خود را از کیانیان (هخامنشی)، پهلوانان (فهلوانان) یا اشکانیان و شبانکاره،«کی»،«گودرزی»، «کی گیویی» و «صرامی» میدانند و بعضی اسامی کیانی مثل کی یلان، جای «کی» که به غلط جاکی نام گرفته است نشان از تحولات توأم با هویت است. نامهای تاریخی و اسطورهای از پیشدادی تا حمله اعراب مثل تل خسروی، سیسخت، اسپر، دیل و چرزو، صرام، برزیون، شریهوم، زهره، باشیمو، کمبوس، کپ، لیرکک، دشموک، الا، صیدون، رون، فشیون،در بلادشاپور حفظ و خودنمایی میکنند.
3. دورهی اسلامی
حوادث متعدد بعد از اسلام مثل خوارج در دوره امویان اگر چه تأثیر زیادی در این استان داشته است و ویرانی بار آوردهاند اما نتوانستند بافت قومی وقبیلهای وهویت ملی را از بین ببرند. زیرا در پناه کوهها ودرهها وفرهنگ غنی وقوی فارسی، مهاجمان را در خود هضم کردند و در کنار رودخانههای جاری و قلاع از نام و میهن خود دفاع کردند و هویت ملی، قومی و فرهنگی را به ما انتقال دادند. در پایان سلسله اموی مناطق زیرکوه ارجان، میدان تاخت وتاز مهاجمین عرب از دجله تا فارس و خراسان شد و حتی مناطقی مثل کره و ایغارین (زیز) در تیول (اقطاع) خاندان عربی قاسم عجلی قرار گرفت. اما خاندانهای ایرانی مثل روزبه المهر جان و گیلویه [13]بخش وسیعی را در اختیار گرفتند و در مقابل حملات اعراب مانع از تحول هویت فرهنگی خود شدند و آنان را در خویش هضم کردند تا جایی که امروز مدعیان عرب بودن خود را ایرانی و لر می دانند. این مهم یعنی تأثیر بافت قومی و قبیلهای در حفظ هویت ملی است.
تحولات سیاسی نظامی استان در حمایت مهران الکردی از محمد ابن واصل حاکم فارس در مقابل یعقوب صفاری چشمگیر است. اگرچه با شکست محمد واصل و مهران الکردی عدهای کشته وگروهی به کوهها پناه بردند، اما یعقوب با استقرار در ارجان بود که توانست با نزدیکی و اتحاد با عبیدالله الکردی قبایل ساکن در غرب استان را تا رام هرمز به حمایت خود جلب کند[14] و در ارجان اصلیترین پایگاه خود در مقابل خلیفه عباسی و مدارا با زنگیان به مرکزیت مختاری، ابله و بصره، باعث تحولاتی در ساختار فکری اقوام نسبت به عباسیان شود.
دوران بعد از صفاریان دیری نپائید. زیرا سرداران گیلانی با هویت ایرانی و انتساب خود به ساسانیان از طریق اصفهان وکوهگیلویه وارد ارجان شدند و آن شهر را پایگاهی قرار دادند تا از یکطرف در مقابل آل زیار مقاومت کنند و از طرف دیگر در مقابل خلفای عباسی از خود دفاع نمایند. مهمترین تأثیرات متقابل این حادثه تاریخساز به رهبری علی عماد الادوله را تا امروز بدنبال داشته است. چرا که حمایت اقوام ایرانی الاصل این استان در مقاومت او چنان موثر بود تا جایی که در نهایت از این پایگاه به نامههای ابوطالب علی ابن زید نوبندگانی پاسخ مثبت داد و سلسله بویه را به اوج اقتدار رساند[15].
در تمام دوران آل بویه از سال 320ه.ق تا سقوط آنان بوسیله سلجوقیان که ریشه در اختلافات درونی داشت، ارجان مهمترین منطقه مورد نظر آنها بود؛ آنچنانکه عضدالدوله دیلمی گفت: «فارس را به خاطر نامش و ارجان را برای در آمدش میخواهم»[16]. قلعه و قبر شاه فیروز دیلمی هنوز در این دیار خود نمایی می کنند. با فروپاشی آلبویه نیز نام آنان هنوز به صورت دشمنزیاری درکوهگیلویه و بختیاری باقی مانده است.
اقوام دیل و مارین وکوهمره خامی و بهبهانیهای اصیل که ریشه پارسی دارند و احتمالاً با مردم سیوند فارس از یک ریشه نژادی میباشند و گویش مشترک این اقوام دارای واژههای قدیم پارسی است، از دیگر اقوام بجا مانده از نژادهای اصیل ایرانی هستند. برای مثال، نام درخت سیسه (زالزالک) که ایشان هنوز برای آن نام قدیمی آن، یعنی کنگلک را به کار میبرند و نام چشمه کنگلک در جوخانه به معنی چشمه در میان جنگل سیسه نمونهای از نامها و مکانهای باز ماندهی قدیمی است.
بعد از سقوط آل بویه و سلطه سلجوقیان، اگر چه طوایفی از ترکان وارد استان شدند و تأثیر زیادی در تحولات سیاسی و قومی استان داشتند. مانند سلغریان[17]که از پایگاه کوهگیلویه استفاده کردند و با سقوط سلجوقیان، اتابکان فارس را تأسیس نمودند از طرف دیگر عامل تقویت خاندان فضلویه شدند، که احتمالاً ریشه در اقوام شبانکاره داشتند و اتابکان لر را بوجود آوردند[18]و اقوام مختلف ایرانی و حتی اعراب حول این تکیهگاه جمع شدند و برگهای پر حادثه تاریخ استان را ورق زدند. از زمان صفاریان تا نیمههای اتابکان لر فرقههای مختلف ایرانی و غیر ایرانی باعث تأثیرات و تحولات زیادی شدند که مهمترین این فرقهها، زنگیان، خرمدینان، قرامطه و اسماعیلیان (السیاده) بودند[19].فرقههایی که موقعیت خاصی داشتند و از قلاع مهم ارجان استفاده کردهاند.
حوادث و تحولات تاریخی در بافت قومی و قبیلهای دوران اتابکان لر در استان آنقدر زیاد است که اکثر نمادهای مذهبی و مفاخر دینی موجود در استان،ریشه در تحولات این دوران دارد. این آثار، هویت قومی و قبیلهای را به بهترین وجه با توجه به منابع تاریخی روشن میکنند. ایلات تشکیل دهندهی نوئی در زمان قاجاریه، از نسل اتابکان بودند که خود از زیلایی، دلاوری، امیرگپی، امیر و کمایی، دره موردی، مشایخ عباسی، مشایخ هابیلی تشکیل شده وحتی صرامی و رئیس از حامیان نوئی بودند.
درزمان حاکمیت تیموریان برایران، تیمور و فرزندانش سفرهایی در اطراف استان و حاشیه آن داشتندکه عبارتند از:
1- حرکت عمر شیخ به درخواست پدرش، از شیراز به بغداد که در مسیرش قسمتی از شهر بهبهان را خراب کرد و در خرماطو،در فاصلهی چهار منزلی بغداد، کشته شد[20].
2-سفر تیمور در سال 795ه.ق از شوشتر به قلعهسفید که منزل به منزل مشخص است و در قلعه سفید بعد از شکست شاه منصور مظفری وارد شیراز شد[21].
3- حملهی ابراهیم تیموری به ایذه و شکست و انقراض اتابکان لر[22]که در مسیر راه اصلی شیراز به ارجان و ایذه انجام گرفته است.
به جز حوادث فوق، منابع تاریخی مسئله چشمگیری ذکر نکردهاند که تأثیری در بافت قومی داشته و یا تحولی تاریخساز باشد و آنچه وقایعنگاران استان در کتب خود آوردهاند مثل نورمحمد مجیدی و یعقوب غفاری و باعث انحراف تاریخ استان و برداشتهای غلط شدهاند، دریافت سست و بیاساس و پایهای از رمان غیرقابل استناد مارسل بریون فرانسوی و ترجمه از رمان ذبیح الله منصور میباشد[23]که با حقایق و واقعیات تاریخی، از نظر زمانی، بیش از یکصد سال فاصله دارد.
از دیگر حوادث و تحولات استان تا دورهی صفوی میتوان به «محمد کره» اشاره کرد[24]که مدتی حاکم ابرقو بود و حتی یزد را تصرف کرد اما دستگیر و سوخته شد. علت باقی ماندن نام«کره» برای او، سکونت در شهر یا ساختمانهای سنگی بدون ملات در کنار رود گرم (نزدیک پاتاوه) بوده یا ممکن است بر اثر این باشد که شاید«کره»ی پشته زیلایی و چرام و حتی بهبهان منطقه زمستانه ایلی و طایفهای او بوده است.
تحول دیگری که میتواند ریشهی خیلی از مسائل موجود در استان باشد تفکرات محمد مشعشع بنیانگذار مشعشعیه بود که فرزندش علی ادعای خدایی کرد و جهت حمله به کوهگیلویه تا مارون آمد. وی که از شدت گرما به شنا در رود مارون پناه برده بود، در حال حمام کردن کشته شد. عدهای نیز محل کشته شدن وی را دهدشت نام بردهاند[25].
بیشترین تحولات مثبت و منفی و شاید مذهبی و غیر مذهبی در استان مربوط به دوره صفویه است. طوایف ترک نژادی مثل ایل افشار و آغاجری و زنگنه در استان ساکن شدند و توانستند با ایجاد پیوند با بافت قومی و قبیلهای بومی استان به موفقیتهایی برسند و تحولاتی را به وجود آورند. اما بعضی از بیتوجهیها نیز باعث شد که افراد شیاد مانند صفی میرزای دروغین و ملا هدایت الله آرندی مسائلی را بوجود آورند که باعث ضربه به منطقه و اقوام و طوایف شد. شاید خیلی از مناطق مثل «کی یلان» در این دوران متحمل آسیبهایی گردید و همچنین شورشهای ترکان که از حمایت ایلات ریشهدار بومی برخوردار بودند باعث حضور اللهوردیخان شد که خرمن عمر قایدان در آن سوخت[26] و باعث تبعید آنان به جاهای دیگر مانند نجف آباد اصفهان، ده بید و لامرد فارس شدند.
مهمترین تحولات مصیبت بار تاریخ استان که منجر به کوچ ایلات گردید مربوط به دوران افشاریه است که لازم است توضیحات بیشتری داده شود که«دعوت دینی بدون عصبیت انجام نمی یابد» هرگاه امور طبیعی کشورداری چون خودکامگی(حکومت مطلق)، ناز و نعمت، تجمل و آرامش،افزایش یابد، دولت، به سرآشیب سالخوردگی و فرتوتی روی میآورد. زیرا، نخست، تا هنگامی که بزرگی و سیادت در میان دستهای (از این قبیله) مشترک است و همه یکسان برای آن میکوشند همت آنان در غلبه بر بیگانه و دفاع از مرز و بوم خویش به منزلهی یگانه راههای ایشان در سربلندی و نیروی حمایت آنان خواهد بود و هدف و مقصد آنان عزت و ارجمندی میباشد؛ چنانکه مرگ را در بنیان نهادن کاخ بزرگواری برایشان گوارا خواهد ساخت و جان سپاری را بر تباهی آن ترجیح خواهند داد. لیکن هرگاه یکی از آنان فرمانروای مطلق گردد، عصبیت دیگران را سرکوب سازد و تمام عصبیت را رام خود میکند و همهی ثروتها و اموال را به خود اختصاص میدهد، در نتیجه، دیگران در امر ارجمندی، مناعت، زبونی و ناتوانی نشان میدهند و غلبهجویی ایشان به سستی مبدل میشود و به خواری و بندگی خو میگیرند آنگاه به نسل دوم و سوم خلل وارد میشود و از قدرت و شکوه آن کاسته میگردد. زیرا تباهی عصبیت به علت از میان رفتن روح دلاوری و جنگاوری در مردم سبب میشود که دولت رو به ضعف و سالخوردگی بگذارد و مقتضیات طبیعی کشورداری یعنی ناز و نعمت و تجمل خواهی به صورت عادت در میان دولتیان میشود و هزینهها بالا میرود و خوشگذرانی به نسلهای آینده انتقال مییابد و مخارج سپاهیان بیشتر میشود و ثروتهای زیادی را به سپاهیان اختصاص میدهند که در صورت گرفتن یا استمرار این وضعیت،موجب زبونی و ناتوانی پادشاهان و حاکمان میشود و استمرار آن قدرت حاکمان را میکاهد. آن وقت، همسایگان یا قبایل و گروههای زیر دست آن، گستاخ میشوند. خداوند نابودی و انقراض را که بر آفریدگان خود مقدر کرده اعلام میفرماید: «گذشته از این تجملخواهی و نازپروردگی برای مردم تباهیآور است و انواع بدیها و فرومایگیها و عادات زشت پدید میآورد». راحت طلبی که در آنان رسوخ خواهد کرد خوبی خشونت را در آنها از بین میبرد و بعضی از دولتمردان خشونتگران جدیدی را حاکم میکنند تا بقاء خود را حفظ کنند در غیر این صورت از بین میروند[27].
شه مست و جهان خراب و دشمن پس و پیش پیداست کز این میان چه بر خواهدخاست
نادر در سختگیری و برخورد با طوایف و قبایل و مهاجرت اجباری نتوانست سوء مدیریت خود را با شمشیر پوشش دهد. قبل از او، نه شمشیر، بلکه تدبیر و رعایت حقوق طوایف باعث شد تا مراکز شهری و روستایی زیادی به رونق برسند و طوایف و تیرههای مختلف در اکثر نقاط استان با تعامل، پیشرفت کنند. «جانشینان نادر که همواره از شوکت و سطوت او غمگین و مانند بید لرزان و هراسان و بی تمکین بودند به مجرد خالی دیدن صحنه، هر کدام به ترکتازی و خودسری پرداختند و رایت جاه و جلال برداشته با یکدیگر بنای اتفاق و خصومت و نفاق نهاده، شور و غوغای جداگانه در انفس و آفاق انداختند». «طوایف و ایلات از کرد و لر و پارس و عرب و ترک و مغول، تاتار و ترکمان که اغلب در فرهنگ ملی ایرانی مستحیل شده بودند، خصلتهای عمدهی جنگجویی و غارتگری و ترک تازی را از دست نداده به خصوص در ایام ضعف حکومت مرکزی مایههای اساسی بحرانها بودند». نمونههای بیشماری میتوان نام برد که برجسته و نیرومندترین آنان محمد حسن خان قاجار، کریم خان زند، علی مردان خان بختیاری بودند. نفوذ ایلات و عشایر و اثرات حیات کوهنشینی و نفوذ بلندی بر پستی در برابر مدنیت و فرهنگ ایرانی و مودب آدابسازی چوب بدستان مغرور و عیان گردید. تودههای عادی ایران که قرنها خود همواره یک نوع وابستگی به مرکز قدرت داشتند، قطبهای مسلط جوامع ایرانی، اگر در درون حبابهای نفوذ خود، درگیریهای فاحشی پیدا نمیکردند و به اقتضای زورآزمایی و کسب توانایی بیشتر و یا تنازع بقاء که گهگاه ضروری مینموده به مبارزه با هم نمیپرداختند و طبیعتا در چنین مواردی به فکر بهرهکشی از زیردستان و وابستگان عادی خود نمیافتادند، ترقی را گسترش میدادند. به ندرت امکان داشته است که در میان مردم کوچه و بازار، مدعیانی بیابند و یا حد اقل بازخواست کنندگانی داشته باشند که در «اصول و مقررات حاکم» و یا «حدود روابط عامر و ماموری» پرس و جویی بکنند!. در شرایطی که موقعیتها و عنوانها را نه بر اساس لیاقت که بر پایهی زور و شمشیر اشغال میکردند و روابط اهل شمشیر بر ضوابط خردمندان پیشی گرفت و متأسفانه ظهور مدعیان متعدد و افراد جاهطلب و سبک مغز و بی پایه موجب شد تا نهتنها، ماجراجویان و فتنهانگیزان داخلی به حریم حقوقی تودهی بیدست و پا و بی دفاع دست تعدی گشایند بلکه از آن بدتر چاههای ویل مطامع همسایگان تجاوزکار و فرصتطلب است که به حکم مطلقهای ذهن زور و حق اقویا دست به تاراج و تطاول میزنند و بساط حیات و نوامیس ارجمند انسانی را در هم میپیچند. از نکات تأسفنگیز این عصر، که باید مخلوق همان بیانتظامی و در هم ریختگیاش شمرد، و البته در عمق وجود خویش دلایل دیگری نیز میتواند داشته باشد گسستگی و از هم پاشیدگی نظامات اخلاقی جوامع ایرانی است. بهعنوان یک حقیقت دردناک، میتوان پذیرفت که وقتی مردم آنقدر جور و اعتساف را از طبقات زیردست خویش مینگرند، و آن همه کشتارهای انسانی، کلهمناره سازی، چشم درآوری، گوش بری، کتک زنی، ناموس ربایی و مظالم متعدد دیگر را هر روز و هر ماه و هر سال علانیه میبینند، بر کماعتباری و پوچ شدن فضایل اخلاقی آگاهی مییابند، و اینکه کسی در بند دیگری نیست و آنچه حاکم است قانون جنگل است و بس، چشم دل خلق را فرا میگیرد. میرزا مهدی خان منشی در تاریخ جهانگشا مینویسد: «عمال ممالک را که در محکمهی حساب حاضر میکردند بی اندیشهی روز حساب به مقام مواخذهی ایام اخذ و عمل درآمده، بدون اینکه از جانب احدی تقریر حکایتی یا ادعای شکایتی شده باشد، آن جماعت که در ولایات دستی بلکه ناخنی هم نداشتند که قفای سر توانند خارید، از پا بر فلک کشیده، ناخن به در میکردند. بیگناهان بیدست و پا گشته، هر کدام ده و بیست الف که هر الفی پنج هزار تومان بوده باشد، از دست چوب با قلمهای شکسته به پای خود مینوشتند. این دفعه ضرب و تعذیب را بر ایشان شدیدتر میکردند تا عوام و دستیاران خود را به قلم دهند، ایشان نیز ناچار آنچه از خویش و بیگانه و همشهری و دور و نزدیک و ترک و تاجیک را دیده یا ندیده اسمش را شنیده بودند، شریک خود به قلم میدادند.» از صدمات جبرانناپذیری که جنگهای مداوم ایجاد میکنند، یکی هم همین تنزل ارزشهای اجتماعی است، به عبارت روشنتر، وقتی که مردم، هر روز شاهد کشتارها و فجایع بی دلیلند و گرامیترین موجودات خویش را در مهد فنا میبینند، دیگر نمیتوان از آنها متوقع بود که به بی فایدگی اعتبارات توجه نکنند و زخمهای مهیبی را که هرج و مرج بر پیکرشان وارد ساخته فراموش کنند و کسی را بر کسی ابقا نباید! سردارانی به قید قسمهای سخت، به مردی اطمینان میدهند که سر بر خط و فرمانش گذارند و جز ارادهی او مشی و تدبیری نپذیرند، و به اندک مدتی دیده میشود که همان سوگندخواران پا بر روی تعهدات خویش مینهند، ضمانتهای اخلاقی و وجدانی را به دور میافکنند و ولی نعمت و صاحب اختیار خود را از تخت به زیر میکشند. به این هم ابقا نمیکنند که به سرنگونیاش رضا داده باشند، بلکه حتماً کورش میسازند و از نعمت بینظیر حیات محرومش میگردانند که همه عبرت زا و تأسف افزاست![28].
در این زمان، در هیچ کشور دیگر جهان، اعم از شرقی و غربی، طرح «مطامع ملی» آسان نبوده است، هنوز ملتها تشکل اجتماعی خاص را که نماینده طرز فکر مشترک ملی و ادراک تاریخ و ضرورتهای قطعی آن و رسمهای حیات جمعی باشد چندان درک نکرده و الزاماً به ضرورت داشتن فرهنگ ملی، که علیالقاعده منتهی به داشتن اقتصاد ملی، ارتش ملی، موسیقی ملی، زبان ملی، خط ملی و ... میکرد اهتمام آگاهانهای نشان نمیدادند. بنابراین به اندیشههای ملی و میهنی و وظایف خویش اعتنا نمیورزیدند. بلکه با تأسف، زمینههای اشتراک نظر و وحدت عقیدتی چون تعالیم دینی مورد عمل قرار نمیگرفت تا در بحرانها مددرسان انفاس بماند و آنان را به رعایت احترامات انسانی و حفظ حدود و ثعور ملی وادار کند. خودخواهیها و حرص و آزهای مردم فرصتطلب و حادثهجوست که رهبری آنها را به عهده میگیرد و متامع بیپایانشان را در هر برخورد و پیشامدی نشان میدهد و این جای تاثر است که بهدلیل درماندگیهای اخلاقی فوقالعادهی تودهها مجالی برای نمایاندن افکار و اعتقادات و آئینهای مذهبی و ملی باقی نمانده و جایی که قدرت، تنها فرمانروای قاطع و بیگذشت بود، فرصتی برای نمایاندن آرمانهایی که سابقهی طولانی در ایران داشت بجا نمینهد[29]. توجه نادر به نظامیگری و فشار بر مردم باعث شورشها و آسیبهای داخلی گردید و علت اکثر این شورشها تن ندادن مردم به اقتدار مهیب نادری و ایستادگی در برابر خرد شدن و از دست دادن هویت قهرمانی شناخته شدهی خویش است. نهایتاً، هر کدام، دستآویزی بهرهی خود میساختند و تحت عنوانهای «طرفداری از صفویان»، «حفظ استقلال ایلی و قبیلهای»، «پاسداری از شعائر و نوامیس دینی و مذهبی» به مبارزهبرخاستهاند[30]؛ حادثهی درویش عباس در کوهگیلویه یکی ازآنها میباشد.
در این دوره به کرات برای ولایات از جمله کوهگیلویه والی تعیین شده[31] که خود نشان از شورش و آشوب است و در همین زمان است که با به قدرت رسیدن بگها و از بین بردن بزرگان «کی» موجبات سقوط بعضی طوایف و مهاجرت اقوام چهارده گانهی ممسنی را بهوجود آوردند و باعث خرابی راهها، اقتصاد و عمران و آبادی شدند که عامل اصلی آنها «توجه نادر به نظامیان و پاداشهای نقدی و جنسی بسیار بوده است»[32]. با واگذاری امور تجارت به سربازان و یا شراکت آنان با تجار به عنوان اردو بازاری، نظامیان، خوشبختترین سوداگران ایرانی به شمار میآمدند[33]. همین میراث به قاجاریه نیز انتقال یافت که با سوء مدیریت و نظام خانخانی برای وصول مالیات در بین مردم چنان اختلاف انداختند و حوادث خونینی را باعث شدند؛ حوادثی که اشاره به پارهای از آنها برای آشنایی نسل جوان خالی از لطف نیست وقطعاً مفید و باعث عبرت خواهد بود مانند:
1- اختلاف میان برائی و بویراحمد با احکام خانی برای حفظ قدرت خود نه با مدیریت که با اختلاف؛
2- استفاده از اختلافات میان نوئی و اتحاد بویراحمد و دشمنزیاری و طیبی؛
3- حوادث مربوط به شکرالله خان نوری و نوئی در تنگ بیرزا که باعث فقر و فرار عدهای شد؛
4- حوادث مربوط به ایل باوی با حمایت دولت با بویراحمد در طسوج که خود حوادث زیادی را به دنبال داشت.
5- اختلاف انداختن بین ایلات با اعطای حکم خانی و فقر و بدبختیهای ناشی از آن تا کورکردن خوانین؛
6- حاکمیت بختیاریها و سوءاستفادههای آنها و روسای طوایف؛.
7- تقسیمات مناطق میان خانهای جدید که با حکم خانی دوره قجری خود را مالک جان و مال و همه چیز مردم مناطق میدانستند مثل بویراحمد سردسیر وگرمسیر و یا علیا و سفلی و همینطور بهمئی وطیبی؛
8- در این زمان قبایل و طوایف با پیوندهایی، دستهبندیهایی را بهوجود آوردند که یکی از آنها باعث شد آغا و کی گیوی بهوجود آید که منجر به جنگ میان آنها و دشتموری (طوایف تامرادی و تاساحمدی و شکرالله خان) شد که با کمک قشون دولتی به فرماندهی بختیاریها به نام کردکیها انجام گرفت و در قلعه مهد تعدادی از بزرگان کی (کی گیوی) و آغایی را به توپ بسته و از بین بردند.
9- دستهبندی دیگری از طوایف با نام آغایی و دشتموری ریشه بسیاری از مشکلات استان شد. اگر چه امروزه همه طوایف از ترک و غیر ترک و حتی ایلات چرامی و نوئی خود را منفک از بویراحمد نمیدانند اما زنگارهای تعصبآلود ایلات گاهی مشکلآفرین خواهد بود و موجب افسوس خواهد شد.
همه طوایفی که در دوران صفویه و خاص بعد از انقراض آن سلسله در استان موجود بودند اساس قومی و قبیلهای خود را حفظ کردهاند. اگرچه با فروپاشی صفویه اکثر قبایل چهاردهگانه ممسنی به شولستان مهاجرت کرده و آن را به نام خود ممسنی و رستم نامیدند. ضعف و ناتوانی حکومت مرکزی بعد از صفوی تا پایان قاجاریه باعث مهاجرت اقوام و طوایفی مثل نوئی، کی، امیروکمائی، دشمنزیاری و تیرههای مختلف صرامی، لیراوی و کرایی شده است؛ ولی ساختار قومی و هویت خود را بعد از مهاجرت نیز حفظ کردند.
نتیجهگیری
گروههای قومی، پیش از برآمدن نخستین تمدنها و از همان آغاز زندگانی بشر، همراه با پدید آمدن جوامع، به وجود آمدند.همواره در رشد و افول جوامع، قومیت نقش عمدهای را بازی میکرده است. گاه یکی از گروههای اجتماعی برای مطامع خود، به حق دیگر گروههاتجاوز میکرده و گروه دیگر در برابر این تجاوز به دفاع برمیخاسته است.همیشه و هماکنون، این نزاعها وجود داشته است. گاه این گروه، کوچکترین گروه قومی، یعنی خانوادهی هستهای امروز بوده است و گاه یک طایفه و گاه ملت یک کشور.به گواهی سطور بالا، در طول تاریخ، در سایهی یک مدیریت قوی مانند مدیریت حاکمان هخامنشی، هماهنگی گروههای اجتماعی سنتی و نیز جدید، موجب رشد و تعالی جامعه میشده است و شاید بر اثر تغییر نیاز، نقش گروههای مختلف، تغییر میکرده. در نبود مدیریتی کارآمد، فضای سیاسی – اجتماعی جامعه همچون روزگاری افشاری به شدت آشفته میشد و این، برخورد گروههای قومی را در پی داشت.در هر حالت، نیاز جامعه، تعیین کنندهی اهمیت گروههای اجتماعی موجود در جامعه بوده است. در روزگار آشفتگی و افزایش تلفات مالی و جانی، اهمیت گروههای قومی به عنوان انگیزهی مبارزه برای بقا پررنگتر میشود. از سوی دیگر، در زمان رونق، با افزایش ارتباطات میان گروههای مختلف، گروههای قومی جدیدتری پدید آمده و گروههای قومی، خود به خود رنگ میبازند. به این ترتیب، آنچه برای رشد جوامع لازم است، وجود مدیریتی کارآمد است. جامعه به طور خودکار، بر اساس نیاز خود، گروههای اجتماعی را به وجود خواهد آورد، فعال خواهد کرد و یا بر عکس از بین خواهد برد.